شنبه ۱۵ مهر ۱۳۹۶ - ۰۹:۳۰
یادداشت علیرضا مجابی در سالروز تولد سهراب سپهری:

امروز 15مهرماه سالروز تولد سهراب سپهری شاعر و نقاش فقید کشورمان است.

به گزارش خبرگزاری کتاب ایران(ایبنا) امروز 15مهرماه مصادف با سالروز تولد سهراب سپهری شاعر و نقاش برجسته کشورمان است. به همین مناسبت علیرضا مجابی(م.آذرفر) نقاش، شاعر و کالیگرافیست که هرسال در این روز برسر مزار سهراب حاضر می شود یادداشتی را در اختیار خبرگزاری ایبنا قرار داده است که در ادامه می خوانید: 

باز هم من و اردهال و دریادریا لحظات رنگواژه‌ای‌مان.
آری
اکنون حکایت دلدادگی من به شما
عمری بیش از ربع قرن یافته.
درست از هجده اردیبهشت سال هزاروسیصدوهفتاد خورشیدی.
 ماجرا از شیفتگی و جوزدگی گذشته است... باور و یقینی است که گویی در تاروپود وجودم تنیده شده. یقین به معنایی که بعد از بیست و شش سال شناخت و دانستن آنچه برایم به امانت گذاشته ای، همچنان گرانبها و دست نیافتنی می نماید.
بگذار شاعران بیشتر نقاشت بدانند و نقاشان شاعر.
چه خیالی...
اگر تمام واژه های آورده شده در ادبیات معاصر کنار هم صف بکشند تا حضور تو را کمرنگ تر از هر نام دیگری جلوه دهند، پاسخ من در برابرشان تنها لبخندی خواهد بود.
تو روشن‌ترین و بزرگ‌ترین نام در تمام شعر امروز ایرانی. نامی به بلندای فردوسی، مولوی، حافظ، سعدی و خیام.
من مولوی نیستم . اما تو شمس منی
از همان اول روزی که پیشانی بلند اقبال، تو را بر قلب من نشاند عهدی بستم با خویش و خویشتن خویش، که دست کم سالی دو بار در زادروز و روزمرگت به دیدارت بیایم و به لطف خدایم این قرار را تا امروز بی وقفه برقرار داشته ام.
و امروز سپیدی بر موی سروریش مجعد پرپشتت، یکدست و زیبا جا خوش کرده و قامت تکیده‌ات همچنان استوار بر بالای سرم ایستاده، بی‌تکیه بر عصا، هنوز قلم در دستانت معجزه می‌کند چه آن هنگام که واژه ها را ساحرانه به رقص فرا می‌خوانی و همصدا با نبض ترد شقایق ، وارث آب و خرد و روشنی هستی چه آن هنگام که بر بوم رنگ می‌زنی و با آن سکوت رنگ‌هایت جهانی را به ستایش وامی‌داری.
تو پیامبر سبز این سرزمینی. با ردایی بلند و سبز نوید روشنایی می‌دهی و ما قوم سبدهامان پر خواب را شبنمی بر گونه می‌بخشی.

تو با رنگ‌هایت با آن سپیدخوانی های حیرت‌انگیز بر بوم‌هایت، ردی بی‌همتا و منحصر به فرد از خود برجای گذاشته‌ای در تمام ثانیه‌های تاریخ هنر این سرزمین.
کیست که بتواند انکارت کند.
تو نه چون بسیاری از هم قبیله‌هایت اهل پروپاگاندا و شامورتی‌بازی بودی و نه اهل معامله برای صدرنشینی بر اخبار... تو آرام بودی... آرامشی چون زرتشت ... چون بودا... تو عمیق بودی. عمق چیزی نیست که این روزها در وجود کسی به راحتی پیدایش کنی... اقیانوس عمیق را کجا می‌توانند سنگ‌ریزه‌هایی موج‌انداز کنند. تو نیازی نداشتی که سوار بر موجها باشی. تو کناره‌نشین بودی. نه . دیگران می پنداشتند که کناره‌نشینی.
 اما امروز ثابت شد که تو نقطه پرگار بودی. مرکز متن. مرکز کار و مشاهده‌گران و دست اندازانت حاشیه‌بازهای از پیش مردود. تو را منفعل نسبت به مسایل اجتماعی می‌خواندند و بی‌تفاوت نسبت به تلخی ها و نابسامانی‌ها... اما غافل بودند که تو بشارت دهنده‌ی روشنایی بودی و آموزگار مهر و دوستی . تو پیشگیری از زخم را ترجیح می‌دادی تا فریاد از زخم ...
تو نگران گل نشدن آب بودی برای آسودگی خاطر کبوتری که بال در آب می‌شوید... و اگر این نگاه در جهان معاصرت ساری می‌شد، آیا خونی در جوی خیابان جاری می‌گشت؟
سهراب
امروز  پانزدهم مهر نودوشش است و این یعنی شد بیست‌وشش سال پیاپی آمدن در سالروز تولدت به کنارت... به اردهال‌ات ... 
تنها... تنها من و تو و یاد تمام عزیرانی که در این لحظه‌ی خاص به یادشان می‌افتم و حتی با پیامی کوتاه تو را به یادشان می‌اندازم.

سی‌و‌هفت سال است که جسمت را به خاک سپرده اند و اما نگاهت، اندیشه‌ات، انسانیت‌ات، واژه‌هایت و رنگ‌هایت به شکلی حیرت‌انگیز و بی‌نظیر چون بذری از دل همان خاک ، روز‌افزون حیات می‌بخشد و شکوفه‌های تازه می دهد.

و من مانده ام با حسرتی کهنه و همچنان تازه، 
آنهم خیره شدن به چشم هایت و به آغوش کشیدن آن اندام تکیده ات.
امروز اگر بودی با هشتاد و نه سال سن و موهایی سپید ، چه آغوش مطمئن و پاکی داشتی برای خالی کردن تنهایی های سرگشته و دلداده ای چون من.

ولی حالا مانند همه ی این سالها کنار مزارت ساکت و تنها خیره به سکوت و انزوای تو هستم.

مزاری که بارها سنگش را شکستند . و هر بار به زشت ترین شکل ممکن سنگی دیگر جایش کاشتند... اینجا هم تو را وصله ی ناجور می‌دانند.
تو دیار خود هم غریب و تنهایی... در دورترین سرزمینها نامت را با احترام بر زبان می آورند و تو را از چهره های موثر هنر قرن می‌دانند اما در کشور خودت که هیچ، حتی در شهر خودت نیز به درستی تو را نمی شناسند.
ولی چه باک ... تو که اهل این بازی ها نبودی... تو برای تماشا آمده بودی و عبور کردن... و عبور کردی . ردای بلند نگاهت را بر سر بسیاری چون من کشیدی و عبور کردی چون مسافری همراه با صدای پای آب . رفتی تا پشت دریاها. رو به آن وسعت بی واژه که همواره تو را می خواند.
سهراب !
پدر همه ی رنگها و واژه هایم!
هشتاد و نه سالگی ات مبارک.

 

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها