رمان «آتش زندان»، اثر ابراهیم دمشناس، توسط انتشارات نیلوفر راهی بازار نشر شده است.
داستان آن دو در پنج سفر بین خوزستان و خراسان دنبال میشود. بستر تاریخی این رمان عاشقانه دوران ملتهب پایان دوره رضاشاه تا سالهای پس از جنگ تحمیلی و دفاع مقدس در دهه هفتاد است.
رمان الگویی شاهنامهای دارد و در واقع آتش زندان ادامه پیرنگ شاهنامه است و از همین رو داستانی است با ساختار دایره المعارفی؛ به ویژه که با تکیه زدن بر سنت داستان ایرانی به قول یکی از راویانش به استقبال رمان خارجی میرود. قصه گویی و زبان ویژه و ابداعات فرمی بیانی از ویژگیهای بارز این رمان ابراهیم دمشناس است که اولین رمان اوست و آن را در سال 85 نوشته اما اخیرا توانست آن را پس از رمان دوم و سومش چاپ کند.
در بخشی از این رمان میخوانیم: «سالن خون او را به جوش میآورد خون سالن به جوش آمده « حریف مثل موشه ، خون اسی به جوشه » ناباورانه راه خروج از سالن را در پیش میگیرد و کسی صدایش را نمیشنود . مربی دنبال او میرود پشت سرش حرف میزند او دستش را بالا میآورد و پس میبرد ، میآورد : خودتون خواستین ، حالا چه فرقی میکنه ، خواستین ، رسیدین ، من اما بردهام ، پیش خودم برای خودم از خودم خودم بُردهام برندهام غمی نیست دست من در دست داور نباشد آن دست را بالا ببرد دست شما که در دستش باشد کافی ست میخواستین غرورم از تو پوزم خالی بشود که شد باختن من اصله ،غرورم را مثل مف از دماغم فین کردم باختن اصله نه برد و باخ برد و باز باختن باختن باختین باشد حرف تو باشد حرف او باشد من باشد اما بد باختین ، بدبختین میروم بخیه بزنم از امشب رمانم را ... باختین شما و باختین ؟ چه حرفا ! منو باختین چرا برای شما ببازم نمیبازم ، میباخم ؛ میروم با اخباری همسایهی فیّور گپ میزنم اسمش یادم به فئودور میره ، با ملامحمد که روضه فارسی عربی میخونه ، با خمیسی زرگر که همیشه سکوت ، با همین افشار کولرساز و نخلی چقدر قند و شکر تو شکست میریزن . پدر ، مربی ست ، پدر یک صدا . روی حرفشان صدایم را میبرند . علی خونمرا خون خودش جلز و ولز میکرد کُشار بر آتش میخواست کنار تشک بیاید صدایم میخواست ببرد همهتون منو باختین باختین رمانباختهام ؛ پهلوان زیر اتوبوسهای پتروسشیمی خوابید ، زندگی را میباخت تا بچههایش ببریم ... خام خام است خاخام است هیاهوهوهو خیال زهی باطل . برمیگردم به نوشتن حالا هی بگویند برگرد به چه کار برگردم من کاری ندارم تربیت بدنی برد به چپ خاجه حافظ چه خاجه علی چه علی خاجه مربی نوجوانان بخشیده به تربی بدنی تر _ دامنان حتا حاضر نیستم مربی آواز ... برگرد برگرد حجاب ، خوشحالیشان است عروسی دارند تو لگن برو برو کشف حجاب برگرد برگرده . کی آنها گفتهاند بباز این رمانباخته ها ، ها رمانباختهایم گپ بزنم با دکتر بدل با همان کرهای که تیغ تیز دست پدرم داد و نگرفت با همان افغان بلوکزن که میخواست دامادش بشوم وبا باختین اگر با دلاک گپ نزنم چه بگویم نه خودم را نمیبازم اگرچه میگویند میباخی همه. قرارنیست من افشا کنم ، انشا میکنم بازی نمیکنم داده شوم ، نباختم من نمیبازم فرار از بازی فرار از بُردن است نباختوم اگر صدای تورا پیدا کنم ، تو را پیدا کنم تو را تُو بیاورم ؛ یه چیزی بگو ، هرچه باشد ...»
رمان «آتش زَندان» را نشر نیلوفر در 784 صفحه، شمارگان 770 نسخه و بهبهای 48 هزار تومان چاپ و روانه قفسههای کتابفروشیها کرده است.
نظر شما