نعمت مرادی، داستاننویس، در یادداشتی به بررسی «سرسبیلهایت رانجو» نوشته فرحناز علیزاده پرداخته است.
فرحناز علیزاده در آخرین داستان مجموعه «حالابست نشستهایم اینجا» که یکی از موفقترین داستانهای این مجموعه است و توسط راوی اول شخص ناظر و در گونهی داستان رئالیسم مدرن جاگرفته است. داستان روایت زنی است که شوهر جانبازش را به قتل رسانده است. در این داستان کوتاه لحن محیط روانی شخصیت است. لحن شخصیت دچار روانپارگی عاطفی میشود. کلمات هم عاشقانه بیان میشوند و هم استرس دارند. گفتیم لحن اگر زاییده روانی زبان باشد که راوی به عنوان شخصیت اصلی از آن بهره میجوید و میتواند موقعیت شخصیت و خلقیات آن را به ما بدهد. زن این داستان بستر خوبی را برای واگویگی لحن در روایت انجام میدهد. گاهی وقتها داستان از لحاظ نگارشی و سوژه و یاطرح خیلی دقیق و منظم پیش میرود اما لحنی که برای اجرای شیوه روایت انتخاب شده است کاملا حالتی گسسته و کسل کننده دارد که نه موجب ایجاد تعلیق و یا کشش میشود نه ریتم خوبی را برای اجرا در نظر میگیرد. خود این امر باعث کنار گذاشتن اثر داستانی میشود؛ اما خانم علیزاده در این داستان و داستان «کدام یک مردهتریم» که از راوی اول شخص غیرهمجنس استفاده میکند به لحن احاطه دارد. ما با اولین واژههای این داستان «باید پیداشون کنم. درس که دنیا هرکی به هرکی شده ،ولی خب همون جورکه ملتفتی این قدرام نبایستی بیحساب و کتاب شده باشه. فقط اگه بتونم باقی پولو از حلقوم این تخمجنا بکشم بیرون و بدم دس این قل چمقاقها تا دس از سرم بردارن....» به لحن شخصیت و در حالتی نسبی به بود طبقاتی و شخصیت راوی پی میبریم. خیلی از نویسندهها با مقدمهای چند صفحهای داستان را شروع میکنند. شاید هنوز به این باور نرسیدهاند مخاطب امروز حوصلهی خواندن مقدمههای این شکلی را ندارند و تمایلی به خوانش نشان نمیدهند. اما در داستانهای این مجموعه خانم علیزاده به عنوان کاتب نه راوی، انتخاب راویهای خوبی را داشته و سعی داشته است انتخاب راویها و لحن شخصیتهای روایتکننده طوری در بستر داستان اتفاق بیفتد که خواننده را به خوانش ترغیب کند. این نویسنده تنها فکرش برانگیختن حس کنجکاوی خواننده نیست. او تلاشی والاتر را در راستای لحنی پیوسته انجام میدهد. لحن راوی دستخوش تغیر نمیشود و از همگسیختگی و دچار دوگانگی نمیشود و تا پایان لحن حفظ میشود. در این صورت است که میشود گفت در این مجموعه داستان باید به دنبال ذهن آفرینندهی راوی و دنیای ساده و پیچیدهی آن و اصل ذاتی انجام یافتن آن در پایان هر داستان بود. ساختار داستان و بافتارزبان و نقش فضا و زمان و مکان حاصل دگرگشت ذهنی راوی و نقش تعین کنندهی آن برای ایجاد لحن که حاوی کلیت اثر است.
شاید خود نویسنده هم به این امر واقف بوده است که همه چیز یک داستان نقش آفریننده یا به عبارتی راوی است. شاکلههای فکری و پشتامتنی هر داستان از حس کردن، تصورکردن، آرزوکردن و نظامی از اندیشههای دیگر در زبان و لحن راوی داستان خلاصه میشود که حقیقت روانی شخصیتهای اصلی در داستان کوتاه است. خانم علیزاده با اعمال آگاهانهی شخصیتها شناختی انگار ژرف دارد. داستان اول مجموعه که سقط جنین در آن رخ میدهد کاملا این تجربه مبتنی بر آگاهی نویسنده و بعد راوی برای ساخت سوژهای تعقلی برای دو شکل متضاد و پاردوکس گونه زندگی و مرگ است. یکی بهعنوان کاتب و دیگری بهعنوان راوی. سوال اینجاست که در این بینابین زندگی و مرگ شخصیت و جنین دچارسرنوشتی محتوم و جبرگونه است و این همان حقیقت روانی شخصیت راوی برای اندیشیدن و دچار شدن به جبر است. مسیر بعدی همان مسیری است که توسط کاتب ساخته میشود. کاتب باید همگونی خاصی بین شخصیت و لحن آن با مکان زیست انتخاب کند. دراین داستان بیشک معنایی در زندگی ناخودآگاه زن در جریان است. بیشک غریزههای عمیقی در زاویای پنهان راوی نهفته است. ذهن پرسشگران از لحاظ منطقی و اتفاق غیرمنطقی دروجودش. تصاویر تکه تکه به شخصیت متصل میشوند. افراط دررازگویی راوی کمی شخصیت را دور از ذهن جلوه میدهد اما دیدگاهی که سرگذشت شخصیت نامیده میشود در طرح و توطئه هرکلام و کنش راوی بوسیله لحن حائز اهمیت میشود. از این رو لحن حیات شخصیت و شخصیتهای این مجموعه داستان است. حتی راویها اگر به شکل متقاعدکنندهای توضیح داده نشدند باز از روی برخی المانهای لحنی قابل پذیرفتن و توضیح هستند. بیشترین چیزی که نویسنده به آن توجه کرده است روایتهای غیرشخصی است چون در این مجموعه داستان به خوبی نشان داده شده شخصیتها بازیگران ماجرایند و دیگر هیچ. حال آنکه نویسنده زوایای پنهان آنها را با انتخاب راویهایش بازگو میکند. اگر دخالت نویسنده در مجموعه داستان سرسبیلهایت را نجو با دخالت مستقیم و قضاوت بود دیگر از بار صورخیال خبری نبود و همه چیز شکلی واقعی صرف و بیروح و حالتی تصنع به خود میگرفت.
نظر شما