ثنا کاکاوند در یادداشتی به بررسی رمان «دستگاه گوراش»، اثر آیین نوروزی که توسط نشر چشمه منتشر شده، پرداخته است.
هنگامی که بابا از او تعریف میکند و عملکرد ناچیزش در زندهگی را در مقابل کارهایی که نیما پسر عمویش انجام داده قرار میدهد یا فیلم تصادفش دست به دست میچرخد و او را یاد فیلم تولدش میاندازد و کوتاهی قدش و چاق بودنش را یادآور میشود و یا وقتی بهار از دوستپسر ترکیهاش حرف میزند و ناخودآگاه در کنار او قرار میگیرد، معذب و شرمنده میشود. او حتی از ترس همین دیده شدن هیچوقت عکسش را در پروفایلش نمیگذارد و این شرم احساسیست که ناشی از وجود دیگریست و این دیگران هستند که با نگاه تحقیرآمیز خود به او خیره می-شوند چرا که در تنهایی این حس مانند حس افتخار که تنها در حضور دیگران به بابا دست میدهد، معنا ندارد. اگر کسی خطاهای ما یا نقطه ضعفهایمان را نبیند هیچگاه چنین حالتی بهمان دست نخواهد داد.
او از تمام دانشگاه بدش میآید جز بهار، چون بهار مثل خودش چاق است، منزویست و با سایرین فرق دارد و در نظام سلسله مراتبی که به آن معتقد است، در جایگاه او قرار میگیرد و او میتواند عاشقش باشد. او به ملاقات بهار میرود و بعد از سالها با دختری مواجه میشود که دیگر شبیه به او نیست. لاغر شده و مثل بقیه دخترها هر چند ثانیه موهایش را پشت گوشش میدهد و روی میز ضرب میگیرد. اینجاست که این شرم که به طور بیواسطهای با دیگری ایجاد میشود در او پدید میآید. او را مضطرب و پریشان میکند و ناگهان در نظام سلسله مراتبیاش سقوط میکند و تبدیل میشود به فردی که حالا دیگر جز شی چیز دیگری نیست و نمیداند چگونه به نظر میرسد و در معرض چه نوع قضاوتهایی قرار میگیرد. او درست وقتی که میفهمد بهاری را که برای دنیایاش نه تنها تهدید به حساب نمیآمد، بلکه به عنوان مهمان او را در زندهگیاش پذیرفته بود، دوست ندارد؛ به یاد خانم پارسازاده معلم فارسی چهارم دبستانش میافتد. زنی که اتفاقا خیلی چاق است و صدایش از بیاعتماد به نفسی زیاد میلرزد. و شاید همین بیخطر و ساکت بودنش همان طور که بهار در دانشگاه گوشهگیر و کم حرف بود، خانم پارسازاده جای بهار را میگیرد و او تبدیل میشود به تنها آدمی در دنیا که دوستش دارد.
جهانی که نویسنده در این رمان خلق میکند مبتنی بر حضور و نگاه حاضرین است وگفتگو و زبان در این فضا جایی ندارند. شخصیت اصلی عاشق بهار میشود بیآنکه با او حرف بزند و به محض دیدار دوباره با او از او دلسرد میشود بازهم قبل از آنکه صحبتی میانشان رد و بدل شود. فضایی که سرشار از تکگوییست و حرف چندانی میان شخصیتها گفته نمیشود. تنها دیالوگهایی کوتاه محدود به میز شام در مورد سفر. گویی این جهان سراسر چشم است و گوش و زبان ندارد. جهانی خاموش که پسر جوانش فقط دوست دارد تنها باشد.
نظر شما