یکصد و پنجاه و پنج سال ازانتشار رمان «بینوایان» نوشته «ویکتور هوگو» گذشت.
«بینوایان»، معروفترین رمان این نویسنده است، سیمای واقعی مردم فرانسه در قرن نوزدهم را منعکس میکند و به همین دلیل یکی از شاهکارهای این قرن به حساب میآید. در قرن نوزدهم بیعدالتی اجتماعی، ظلم و ستم ثروتمندان بر اقشار تهیدست، و اختلاف طبقانی زمینهساز انقلاب کبیر فرانسه شد. اتفافات منجر به این انقلاب منبع الهام «ویکتور هوگو» شد و وی نوشتن این رمان را در همان سال آغاز کرد و هفده سال پس از آن نیز ادامه داد تا به پایان برسد.
مردی به نام «ژان والژان» شخصیت اصلی داستان «هوگو» است. مردی میانسال با لباسهای ژنده که پس از سپری کردن نوزده سال حبس جایی برای رفتن ندارد و کسی منتظرش نیست. در اوج درماندگی و فقر به خانه اسقفی مهربان پناه میبرد و بر حسب عادتی قدیمی ظروف نقره اسقف را به سرقت میبرد. چند ساعت بعد توسط ژاندارم دستگیر میشود اما اسقف او را میبخشد و مسیر زندگیاش را دچار تغییر میکند.
«ژان والژان» در آغاز نیز به دلیل دزدیدن نان و سیر کردن شکم گرسنه خواهرش به زندان افتاد اما تحمل نوزده سال زندان رقت قلب او را نابود کرده بود. اسقف با بخشش وی دریچه مهربانی را بار دیگر به او نشان میدهد. «هوگو» تلاش زیادی برای نشان دادن نیروی خیر و شر در انسان میکند. از طرف دیگر او یکی از منتقدین سرسخت فقر در جامعه است و اعلام میکند فقر یکی از دلایل ایجاد شر و ناراحتی در جامعه است. علاه بر این نویسنده معتقد است همه باید به یکدیگر کمک کنیم. در نتیجه «ژان والژان» ناگهان از فردی دزد به شخصیتی خیرخواه و مهربان تبدیل میشود.
اوج این خیرخواهی در ذهن مخاطب در داستان «کوزت» شکل میگیرد و بسیاری از علاقهمندان به آثار «هوگو» کتاب «بینوایان» را با داستان دخترکی میشناسند که خانوادهای به نام «تناردیه» سرپرستی او را به عهده دارند.
«هوگو» نیز مانند شخصیت «ژان والژان» فعالیتهای زیادی در راستای احقاق حقوق بشر کرد و پس از اینکه در سال 1848 به عنوان نماینده مردم وارد مجلس شد با محافظهکاران مخالفت و اعلام کرد حق رأی و تحصیل کودکان باید به رسمیت شناخته شود و نمایندگان وظیفه دارند تلاش کنند به فقر در کشور پایان دهند.
خالق آثاری چون «بینوایان» و «مردی که میخندد» چنان در میان مردم فرودست فرانسه محبوبیت داشت که در تولد هشتاد سالگیاش حدود 2000 نفر از کنار خانه او رژه رفتند و او شش ساعت پشت پنجره به تماشای آنان نشست. یک روز پس از این ماجرا آن خیابان به نام «ویکتور هوگو» نامگذاری شد.
«ویکتور هوگو» فقط چهار سال پس از آن روز در قید حیات بود اما او تا آخر مدافع حقوق فقرا باقی ماند و قبل از مرگ از دیگران خواست مراسم سادهای برای او تدارک ببینند و از تجملاتی که طبق قانون به عنوان یک نویسنده و نماینده سابق از آن برخوردار بود دوری کنند. او در وصیتنامه پنجخطی خود نوشت: «50 هزار فرانک دارم که به فقرا میبخشم. دوست دارم در میان فقرا دفن شوم و تجملات مراسم ختم کلیساها را نمیپذیرم. لطفا برای روح همه دعا کنید. من به خدا اعتقاد دارم.»
او اعتقاد ویژهای به انجام کارهای خیرخواهانه داشت و معتقد بود باید دلسوزی برای فقرا را به عمل نشان داد و در حد سخن باقی نماند. دو روز قبل از مرگ خود بر اثر ذاتالریه نیز روی کاغذی نوشت: «عشق ورزیدن به عمل است.»
نظر شما