راز شوهر داستانی خندهدار، غمانگیز، پر از تعلیق و بینهایت شگفتانگیز است که تاکنون سه میلیون نسخه از آن در دنیا فروش رفته و قرار است به 35 زبان دنیا ترجمه شده است.
لیان موریارتی متولد ماه نوامبر سال 1966 در سیدنی است. وی از سال 2004 و پس از سالها کار در حوزه تبلیغات و بازاریابی در یک شرکت چاپ، نویسندگی را آغاز کرد. وی در سال 2013 رمان «راز شوهر» را نوشت که در زمره پرفروشترینهای نیویورکتایمز و آمازون قرار گرفت. کتاب وی به زبانهای مختلف دنیا ترجمه شد و خود نویسنده شهرت جهانی پیدا کرد. مصاحبه زیر گفتگوی دوستانه کیت فورسیت رماننویس معروف استرالیایی با لیان موریارتی است:
مدتها است که طرفدار پروپاقرص کتابهای بینظیر ژاکلین موریارتی هستم اما هیچ وقت کتاب یکی از خواهرانش، نیکول یا لیان را نخوانده بودم. تصمیم گرفتم با خواندن «راز شوهر» نوشته لیان موریارتی که پرفروشترین رمان نیویورک تایمز هم شده است ماجراجوییام را آغاز کنم.
راز شوهر داستانی خندهدار، غمانگیز، پر از تعلیق و بینهایت شگفتانگیز است که تاکنون سه میلیون نسخه از آن در دنیا فروش رفته و قرار است به 35 زبان دنیا ترجمه شده است. من عاشق این کتاب شدم و به همین دلیل از لیان موریارتی تقاضا کردم که برایمان از الهامات و تکنیکهای ادبی خاص خودش صحبت کند.
و اما «راز شوهر»! در داستان تو یک خانواده دوست داشتنی وجود دارد و شوهری که سالهاست رازی روحش را شکنجه داده است. ایده کتاب چطور به ذهنت رسید؟
لیان: در واقع داستان از آنجا شروع شد که کاملا اتفاقی به مقالهای در اینترنت به نام «ده اعتراف بزرگ دنیا» برخوردم. داستان آدمهایی که اعتراف به خطایی در زندگیشان میکنند مرا بسیار جذب کرد. یک ترانهسرای معروف که بر اثر سرطان در حال احتضار بود نامهای نوشته و اعتراف کرده بود که یکی از ملودیهای خود را از کسی دزدیده است. در حالی که در طول حیاتش منکر این موضوع شده بود. یا داستان مرد بیچارهای که پس از سکته کردن اعتراف کرد که سی سال قبل همسایهاش را به قتل رسانده است. و موضوع جالب این بود که این فرد بعد از اعترافش از دنیا نرفت و پس از ترخیصش از بیمارستان مستقیماً به زندان رفت.
داستان این آدمها من را به فکر فرو برد و مسحور بازگو کردن تاریکترین راز آدمها شدم. با خودم فکر کردم که اگر کسی رازی بزرگ را در تمام زندگیش با خود حمل کند چه بار سنگینی را هنگام مرگ بر دوش خود احساس میکند. بدین شکل تصویر مردی به ذهنم آمد که راز تاریک زندگیش او را مجبور میکند نامهای به همسرش بنویسد و از او بخواهد که هنگام مرگش آن را باز کند. اعتراف هنگام مرگ. آن هم در حالی که هنوز در قید حیات است.
به نظرت بهتر نیست بعضی رازها ناگفته بمانند؟
لیان: به نظر من هیچ الزام اخلاقی برای بیان حقیقت وجود ندارد و احساس میکنم اگر افشای رازی موجب ناراحت شدن کسی شود لزومی برای بیان حقیقت-به امید اینکه بار گناهمان کم شود-وجود ندارد. اخلاق حکم میکند که انسان راستگو باشد اما من به شخصه اگر پای ناراحتی عزیزانم در میان باشد دروغ را ترجیح خواهم داد.
چه چیزی باعث شد از دیوار برلین و اتفاقات پیرامون آن در داستانت بهره بگیری؟
لیان: در واقع برای گرهگشایی بخشی از داستان از دیوار برلین استفاده کردم. سیسیلیا در هنگام یافتن بخشی از دیوار برلین برای دخترش که به مسائل تاریخی علاقهمند است نامهای در اتاقک زیر شیروانی خانهاش پیدا میکند. هر چقدر داستان را بیشتر نوشتم به این نتیجه رسیدم که دیوار استعاره مناسبی برای شرایطی هست که همه شخصیتهای داستان با آن سر و کار دارند. همه کاراکترهای داستان من پشت دیواری از پنهانکاری هایشان پنهان شدهاند. یا دیوار بیاعتمادی بین آنها و عزیزانشان موجب ناامیدیشان شده است.
بسیاری اعتقاد دارند که تو در داستانت افسانه «پاندورا» را بار دیگر و در قرن 21 خلق کردی؟
لیان: «پاندورا» در اسطورهشناسی اولین زن روی زمین است که خدایان برای تنبیه «پرومتئه» او را خلق کردند. وی با باز کردن در ظرف آگاهی و دانش همه صفات بد، بیماریها و مشکلات انسان را به دنیا سرازیر کرد و هنگامی که در ظرف را بست تنها امید در آن باقی ماند. به اسطوره و اسطورهشناسی بسیار علاقه دارم. «سیسیلیا»ی داستان من درست مثل پاندورا با باز کردن نامه از دنیای شیرین خانوادگی خود خارج شده و درد و غم عظیمی را بر خود تحمیل میکند. دانستن حقیقت پیامدهایی هم دارد اما «پاندورا» یا در داستان من، «سیسیلیا فیتزپاتریک» نمیدانستند که چه بلایی قرار است سرشان بیاید. نکته حائز اهمیت این است که امید برای رستگاری خانواده «فیتزپاتریک» همچنان باقیست. همانطور که در پایان کتاب آمده است: «باور ندارید از پاندورا بپرسید.»
خب لیان تو باعث شدی هیچ کس در دوران حیاتش به فکر نوشتن اعتراف نامه نشود. از قبل دلت میخواست نویسنده شوی؟
لیان: بله، خواهرم ژاکلین و من همیشه میخواستیم نویسنده شوم. اغلب داستان کوتاه هم مینوشتم یا فصل اول رمانهایی که هیچ گاه تمامشان نکردم و فراتر از آن پیش نرفتم. رویای کودکیم رنگ باخته بود. و خبرهای خوب از کتابهای خواهرم همان الهامی بود که نیاز داشتم تا آستینها را بالا بزنم و دینم را به رویاهای کودکیم ادا کنم. درتب و تاب رقابت خواهرانه، یک کتاب کودک نوشتم که همه ناشران استرالیا ردش کردند. سعی کردم آرام باشم و دوسال بعد اولین رمانم به اسم «سه آرزو» منتشر شد.
پیشنهاد تو برای کسی که دلش میخواهد نویسنده شود چیست؟
لیان: به هیچ چیز جز خود داستان فکر نکنید؛ به چاپ یا اینکه چه داستانی ممکن است جز پرفروشها شود و اینکه خودم کتابم را چاپ کنم یا نه، اینکه داستانم را کمی عاشقانه کنم تا بیشتر بفروشد (ای کاش منم میتوانستم اینکار را انجام دهم) یا نگران نباشید که ایده شما را کسی بدزدد. خودتان را در لذت نوشتن غرق کنید و در آخر فقط تصحیح کنید، دوباره تصحیح کنید و باز در آخر تصحیح کنید. و بعد از اتمام این بخش به چیزهای دیگر فکر کنید.
«راز شوهر» نوشته «لیان موریارتی» برای خوانندگان ایرانی نیز ناآشنا نیست. این کتاب در ایران با ترجمه «سحر حسابی» و در انتشارات «آموت» منتشر شده است.
نظر شما