کتابهای «دُری؛ فانتاسماگوری» نوشته اَبی هنلُن و «جنگی که نجاتم داد» نوشته کیمبرلی بروبیکر بردلی از سوی انتشارات پرتقال منتشر شد.
اَبی هنلُن در کتاب «دری؛ فانتا سماگوری» ماجرای دختربچهای رویاپرداز و شجاع به نام «دُری» را بیان میکند که دلش میخواهد بازی کند اما خواهر و برادرش فکر میکنند او خیلی بچه است و توی بازی راهش نمیدهند اما دری میتواند خودش را سرگرم کند. او دوستهای زیادی دارد که فکر میکنند معرکهترین دختر دنیاست. دری دلش میخواهد همیشه با دوستهای خیالیاش در خانه بماند اما وقتی مدرسه شروع میشود، خواهر و برادرش به او گفتند که دیگر وقتش شده دوست واقعی پیدا کند. همکلاسی دری، در یک قلعه زندگی میکند و برای خودش یک اژدها دارد.
در بخشی از این کتاب میخوانیم: «ویولت میگوید: «اگه جای تو بودم، دیگه کارهای نینی کوچولوها رو نمیکردم تا خانه گراکِر دنبالم نیاد.»
یک لحظه صبر کن! یک عالم چیزهای جالب هست که باید بفهمم. لوک و ویولت زل زدهاند به من؛ شاید منتظرند که بزنم زیر گریه.
میپرسم: «چهجوری میخواد بیاد توی خونه؟
از در جلویی میاد؟ شاید هم زنگ بزنه!»
قبل از اینکه چیزی بگویند، یک عالم سوال میپرسم.
«یعنی دزدکی میاد؟ میتونم باهاش بجنگم؟ به نظرت شنل بلند و سیاه میپوشه؟ شنلش از خز درست شده؟ یعنی از خز واقعیه یا خز تقلبی؟ شاید دندونهاش پوسیده! یعنی مسواک میزنه؟ یعنی واقعا دماغش دراز و بدترکیبه؟ ممکنه گربه داشته باشه؟ شاید هم توی غار زندگی میکنه! قدش درازه؟» ...»
کتاب «دری؛ فانتا سماگوری» در قالب 160 صفحه مصور با شمارگان هزار نسخه و قیمت 95 هزار ریال منتشر شده است.
«جنگی که نجاتم داد» نوشته کیمبرلی بروبیکر بردلی با ترجمه مرضیه ورشوساز نیز کتاب دیگری است که به تازگی از سوی نشر پرتقال برای بچهها منتشر شده است.
در توضیح این داستان آمده است: «وقتی سالها در اسارت یه پنجره باشی دیگه چه اهمیتی داره که دنیا درگیر یه جنگه. اونم جنگ جهانی دوم. آدا دختر بچهای که به خاطر ناتوانیش توی زندگی فقط تحقیر شده، یه روز یه تصمیم بزرگ میگیره. اون به همراه برادر کوچیکش سفری رو شروع میکنه تا بفهمه به دنبال رویا بودن چه شکلیه. اما جنگ، آواره گی و فقر تازه شروع شده و زندگی بوی خون و خاک میده.»
داستان «جنگی که نجاتم داد» اینگونه آغاز میشود: «آدا! بیا کنار از پشت اون پنجره!» صدای فریاد مام است. بازویم را گرفت و آنقدر محکم کشید که از روی صندلی افتادم و به زمین کوبیده شدم. «میخواستم به اِستیون وایت سلام کنم، همین.» میدانستم که نباید جوابش را بدهم، اما بعضی وقتها دهانم زودتر از مغزم کار میکرد. نمیدانم چرا آن تابستان شجاع شده بودم.
مام سیلی محکمی زد. سرم از عقب به پایه صندلی خورد و تا چند ثانیه فقط ستاره میدیدم.
مام گفت: «تو با هیشکی حرف نمیزنی! از روی مهربونی گفتم میتونی بیرون رو نیگا کنی، اگه بخوای حتی دماغت رو از پنجره ببری بیرون، دیگه تمومه! چه برسه بخوای با کسی حرف بزنی!»...»
کتاب «جنگی که نجاتم داد» در قالب 289 صفحه مصور با شمارگان هزار نسخه و قیمت 140 هزار ریال منتشر شده است.
نظر شما