رئیس فستیوال بنگلور: فستیوال ادبی جایی برای مباحث سیاسی نیست/ مانند کاروان کولیها هر فرد گوش به کاروان خود دارد!
هفتهها پس از اینکه «ویکرام سامپات» مورخ و نویسنده بنام هندی رئیس فستیوال «بنگلور» شد اعلام کرد فستیوالهای ادبی مکانی برای گرد هم آمدن انسانهایی با دیدگاههای مشترک است و دیدگاههای مخالف جایی در این فستیوالها ندارند.
در مصاحبهای که با روزنامه «مینت» در اکتبر سال جاری انجام دادید عنوان کردید:«من به عنوان یک انسان خوشبین به استعفا یا نا امیدی اعتقادی ندارم» اما اخیراً مواضع تندی درباره اتفاقات پیرامون فستیوال «بنگلور» نشان دادید. چه چیز سبب شد پس از قبول ریاست این فستیوال به چنین دیدگاه منفی برسید؟
به نظر من تسلیم شدن گونههای مختلفی دارد. بنده در آن مقاله عنوان کردم که نویسندگان شناخته شده که عضو آکادمی «ساتیا» هستند بسیار در تصمیمات آن تآثیرگذار هستند و همین موضوع سبب میشود وظیفه اصلاحات در این مجموعه را بیشتر احساس کنند. بسیاری از مجموعههای فرهنگی نیاز به تغییر و تحول دارند و در مجلس کمیتهای برای بررسی این مساله تشکیل شد و این نشان از اهمیت این موضوع دارد. در همین فضا بود که من اعلام کردم به جای ترک مسئولیت بهتر است در راستای تغییراتی که سیستم به آن نیاز دارد قدم برداریم.
مساله فستیوال ادبی «بنگلور» نیز موضوعی متفاوت است. من با انجام این کار به سرپا ماندن موسسه کمک کردم و این مجموعه با شعارهای تبلیغاتی دچار نزول نشد. تحریم این سیستم توسط سه نویسنده اهل «کانارا» در «هندوستان» تبدیل به مسالهای مهم و تهدیدآمیز شده بود.
میدانم که بسیاری از ویراستاران روزنامهها، تعدادی نویسنده و روزنامهنگار در تلاش بودند تا نویسندگان را از آمدن به «بنگلور» و شرکت در این فستیوال منصرف کنند.حتی نویسندگانی که دعوت نشده بودند شروع به مصاحبه و بیاهمیت شمردن این فستیوال کردند و مشروعیت این مجموعه را زیر سؤال بردند و ما را فستیوال مروج فاشیسم خواندند. فشار بسیار زیادی از طرف رسانهها به ما وارد شد و نام نویسندگان شرکتکننده در فستیوال در همه جا دیده میشد.(اگر چنین کاری وحشیگری و توهم نیست، نام دیگری نمیتوان روی آن گذاشت).
افرادی هم که از فستیوال انصراف داده بودند پس از خروج من از مجموعه برای بازگشت و شرکت در این مسابقه دچار شک و تردید شدند اما خروج به هنگام من سبب شد که بسیاری از نویسندگان که آماده ترک این فستیوال بودند تصمیم گرفتند در این مسابقه شرکت کنند اما شرایط این گردهمایی با خروج من بسیار تغییر کرد.
با توجه به اینکه نظرات افراد پر از ادعاهای متناقض است چطور توانستید با این جو آزاردهنده کنار بیایید و برنامهریزی فستیوال «بنگلور» را انجام دهید؟
به نظر من این دو مساله هیچ ربطی به هم ندارند. هر کار تاریخی نیاز به تلاش بسیار دارد و هیچ پایانی نمیتوان بر آن متصور شد. هر قدر بر انجام کاری تلاش کنید باز هم نتیجه آن چیزی که انتظار دارید حاصل نمیشود و با وقایع و اتفاقات موجود مورد بررسی قرار گیرد. تاریخ در این مورد قضاوت خواهد کرد و بهتر است بحث و بررسی درباره این ماجرا را به مورخان و افراد آکادمیک بسپاریم.
یک فستیوال ادبی جایی برای مباحث سیاسی افرادی که درک تاریخی درستی ندارند نیست. فستیوالهای ادبی جایی برای گردهم آوردن افراد با ایدئولوژی و نظرات مختلف است. ما باید در کنار هم زیستن و تحمل عقاید دیگران را بیاموزیم! مگر نه این است که یکی از ارکان دموکراسی تحمل افکار متفاوت است؟!
به عنوان مدیر این مجموعه که مورخ، نویسنده و روشنفکری مستقل و متعلق به کشوری آزاد مثل هند هستم حق دارم نظراتم را درباره موضوعات مختلف ابراز کنم. اما این نظرات در روند کار فستیوال تآثیرگذار نخواهد بود. اگر غیر از این بود آیا «شامتی دیشپاند» که از حضور در کنفرانس انصراف داده بود از طرف من به عنوان سخنران اصلی انتخاب میشد؟ آیا «سارا جوزف» اصلاً دعوت میشد؟ پس همین مساله که بنده مدیریت و برنامهریزی آن را بر عهده دارم به آن مشروعیت میبخشد چون نظرات من در رابطه با این فستیوال معنی خود را از دست میدهد و آنها را به عنوان نظر شخصی برای خودم حفظ میکنم.
اگر نویسندگان به دلیل تضاد نظر خود با برنامهریز یا برنامهریزان یک جشنواره از شرکت در آن سرباز بزنند این بدان معنی نیست که در آینده جشنوارههای ادبی با توجه به نظرات مختلف گروهبندی بشوند؟
متآسفانه چنین به نظر میرسد. جشنوارههای ادبی تبدیل به مکانی برای بزرگداشت عقاید گروهی شده است. گاهی این موضوع بهشدت مرا آزار میدهد. درست مانند کاروان کولیهاست که هر فرد گوش به کاروان خود دارد. پس تکلیف گفتوگوی آزاد چه میشود؟ همه اتفاقات مربوط به فستیوال «بنگلور» مرا به این نتیجه میرساند که در آیندهای نه چندان دور افراد با نظرات مختلف توان تحمل همدیگر را نخواهند داشت و نمیدانم در چنین شرایطی چه بر سر مدارا با نظرات مخالف میآید.
پس دادن جایزه به جشنواره بحثهای بسیاری را برانگیخته است؛ فکر نمیکنید چنین روشی بیشتر شبیه اتفاقات در جنگ است. فکر نمیکنید چنین رفتارهایی به ادبیات و نگارش ضربه میزند؟
من البته این عمل را جنگ نمیدانم. عرض من این است که اگر ما شعار شنیدن صدای مخالف میدهیم باید توان تحمل آن را از طرف همه نویسندگان داشته باشیم نه اینکه فقط عدهای خاص از این امتیاز برخوردار باشند.
این شعار که «چون من با نظر تو مخالفم پس همکاری نمیکنم» دیکتاتوری فرهنگی است. نمیشود ناگهان همه انسانها افکار خود را برای عدهای دیگر تغییر دهند.
نظر شما