دوشنبه ۲ آذر ۱۳۹۴ - ۱۰:۲۹
ایموجی «اشک شوق» و آثار «چارلز دیکنز»

اخیرا ایموجی (emoji) یا همان شکلک «اشک شوق» واژه منتخب سال فرهنگ لغات آکسفورد در 2015 شد. حال این سوال برای پژوهشگران پیش آمده است که اگر «چارلز دیکنز» نویسنده احساساتی قرن 19 در قید حیات بود چگونه از این شکلک که ترکیب غم و شادی است بهره می‌برد؟!

به گزارش خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) به نقل از گاردین، شکلکی که در آن از فرط خنده اشک به چشمان می‌آید به نظر شبیه شخصیت و سلیقه «چارلز دیکنز» است. این شکلک برای او که به کارگیری عواطف و احساسات را دوست داشت و در پایان بسیاری از داستان‌هایش اشک شوق بر چشمان مخاطب جاری می‌کرد بسیار کاربردی بود. داستان‌های «چارلز دیکنز» بیانگر غم و بدبختی انسان‌های عصر خویش درباره فقر، کودکان کار، و بدهی‌های هنگفت یک انسان است. خود او کودکی بسیار سختی داشت و پدرش سال‌ها به دلیل بدهی در زندان به سر برد. «چارلز» جوان در بسیاری از آثارش از زندگی شخصی خود و اطرافیانش وام گرفت. بسیاری از این آثار ترکیبی از غم و خنده را به مخاطب نشان می‌دهد. در قرن حاضر بسیاری از این اتفاقات مضحک به نظر می‌آید. چند نمونه از این ترکیب جالب در آثار این نویسنده به عنوان مثال  آمده است:

«دیوید کاپرفیلد»

«دیکنز» این کتاب را «فرزند موردعلاقه‌اش» نامیده بود و شکی وجود ندارد دلیل این علاقه این است که کتاب داستان زندگی شخصی خودش را پوشش داده و حداقل چهار بار خواننده را دچار اشک از سر شوق یا غم می‌کند.

مثلا وقتی مادر «استیرفورث»، پسر زیبایی که در مدرسه بسیار شرور است اما همیشه از دیوید حمایت می‌کند او را مورد خطاب قرار می‌دهد: «آقای کاپرفیلد، پسرم گفت که بسیار به او وفادار هستی و دیروز وقتی از خانه خارج شدی خود را به عنوان دوست او معرفی کردی!»

کمی بعدتر «دیوید» توضیح می‌دهد که چگونه «آقای دیک» که حافظه‌اش در یادگیری بسیار مشکل دارد و همیشه خواب «چارلز اول» را می‌بیند بسیار خوشحال است که توانسته چند صفحه مدرک را بدون اجازه مقامات رسمی کپی بگیرد و 10 شیلینگ و 9 پنس پول دربیاورد. «آقای دیک» توانایی ایجاد ایموجی مخصوص به خود را دارد: «تا روزی که عمر دارم از یاد نخواهم برد که مغازه‌ها این گنج ارزشمند را شش پنس خریدند.»
در بخشی دیگر که «دورا اسپینلو»، همسر «دیوید کاپرفیلد» که زن زیبا اما بی‌روحی است (و در واقع منظور مادر خود دیکنز است) نامه‌های «اگنز ویکفیلد» را بلند می‌خواند: « دورا کتاب را برای من خواند و گفت من چه پسر خوبی هستم.»

یا در پایان داستان که دیوید به ملاقات خاله‌ عزیزش می‌رود و «بستی ترتوود» به گرمی و با مهربانی از او استقبال کرده و او را در آغوش می‌گیرد.

«دوریت کوچک»

این رمان در زندان «مارشال» که زندان بدهکاران بود و پدر ولخرج «دیکنز» در آن حبس شده بود رخ داد. «امی» یا «دوریت کوچک» که در زندان به دنیا آمده همراه با «آرتور کلنام» در راه خانه پدرش هستند تا به او بگویند «آرتور» پول زیادی به ارث برده و حالا مردی آزاد است اما این ثروت زیاد «دوریت کوچک» را می‌ترساند: «وقتی آرتور به او گفت از این بعد کالسکه شخصی خواهیم داشت او ترسید اما وقتی پدرش را جای خود و در حال راندن کالسکه تصور کرد غرور کودکانه‌اش فزونی گرفت.»

«خانه متروک»

«هرولد اسکیمپل» که یکی از بهترین شخصیت‌های داستانی این نویسنده است-گویی منظور از او «لی هانت»، منتقد، نویسنده و شاعر هم‌عصر نویسنده است- بسیار دو رو بوده، معصومانه رفتار می‌کند اما در باطن بسیار خوشحال می‌شود که بقیه قرض‌هایش را پرداخت کنند. در این صحنه «استر سامرسون» اشک تمساح خنده‌دار او را توصیف می‌کند: « او از دیدن من بسیار خوشحال شد و گفت از شنیدن خبر پیشرفتم لذت برده و حالا ترکیب خوب و بد را در دنیا حس‌ می‌کند. درست مانند زمانی که در کنار یک انسان بیمار قدر سلامتی بیشتر دانسته می‌شود.»
 
«دوست مشترکمان»

در آخرین داستان «چارلز دیکنز» خدمتکاران خانه بسیار خوشحال‌اند که خانم «بلا ویلفر» با مرد متمولی به نام «جان هرمان» که در آغاز خود را به مردن زده بود تا عشق «بلا» را مورد آزمایش قرار دهد و اطمینان حاصل کند که به دلیل پول او را انتخاب نکرده است. «عزیز دلم، همسر مهربانم، خانم زیبا! به خانه و کاشانه خودت خوش آمدی.»
 
 

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها