مجموعه شعر «مرگی به اندازه» سرشار از شاعرانگی است؛ گویی شاعر با نوعی لکنت ذهنی و زبانی، جسارت لازم را برای درک موقعیتها و عاشقانههای ذهن خود ندارد.
شاعر این مجموعه در خلق فضاهای شاعرانه و عاشقانه تبحر دارد اما نمیتواند به آن چارچوبی مشخص دهد و شکلی درست و به قاعده به آن ببخشد. شعر کوتاه هر چند در ابتدای امر ساده به نظر میرسد اما سرودن شعری کوتاه و گیرا و جذاب دشواریهای خاص خودش را دارد.
از نمونهها و تشبیهات جالب و زیبای حامد حبیبی میتوان به این شعر اشاره کرد که در آن شاعر رژ لب را به اثری به جا مانده از زخم معشوق تشبیه میکند و مینویسد:
«از لبهای تو هیچ برایم نمانده است
حتا
زخمی بر فنجانی»
یا در این شعر که شاید اگر از واژهای دیگر به جای «مخلوط» که البته با «سیمان» تناسب دارد -ولی کمتر شاعرانه به نظر میرسد- بهره میبرد، شعر زیباتری از آب درمیآمد:
«سخت صبح میشود شب
سختتر از سیمان
وقتی
با خیال تو مخلوط میشود»
یا شعری دیگر در همین حال و هوا:
«ساحل میخواهم
ساحلی میخواهم که آرامش از ماسههای آن گریخته باشد
با خالیِ رد پای تو»
که البته در این شعر منظور دقیق شاعر از ساحل مشخص نیست. یا در شعر بعد که منظور شاعر ازگنجشک تن معشوق گویا و واضح نیست و بیشتر به ابهام میافزاید تا به وضوح شاعرانه:
«گنجشکهای تنات
دیگر برای من آواز نمیخوانند
و جیرجیرکهای خاطره
خواب را از من ربودهاند
ژلوفنهای وجودت کجا جا ماندهاند؟»
یا:
«از برف تنات کسی گذشته است
یا شاید
هنوز تنها ساکن این سیاره منام
فقط
کمی
گم شدهام»
در این شعر شاعر بدون اینکه منظور درست و دقیق خود را از «گنجشک» بیان کند زودتر از آنکه مخاطب فکرش را بکند سراغ جیرجیرکها و به همان سرعت سراغ ژلوفن میرود که شاید نتوان به سادگی منظور شاعر را از ورود این واژهها به شعر دریافت. اما در عین حال همانطور که گفته شد ذوق شاعرانه در این شعرها لبریز است:
«گذشته
دستان زنیست که لباسهای را بر بند پهن کرده است
و از پرواز یک هواپیما دلش گرفته است
گذشته
سکوت زنی است آن سوی آبها
که ریمل نگاهش ریخته است
...»
یا این شعر که سرشار از نگاه شاعرانه است:
«عصر جمعه باشد و
آدم دلش بخواهد کسی دوستش داشته باشد و
یک مانتو خالی از بند رخت آویخته باشد»
در عین حال شعرهای این مجموعه یک دست نیستند. دو صفحه پیش از همین شعر در شعری کوتاه که شاعر گویی کار شاعری را بر خود بسیار سهل گرفته است میخوانیم:
«آنقدر به زندگی نزدیکی
که از تو
دور میشوم»
نکته دیگر در شعرهای این مجموعه نگاه به یک دستخط خارجی در این شعرهاست. گویی شاعر قصد دارد با نگاهی غربی معشوق خود را بسراید. این کار البته زمانی ایراد محسوب میشود که ما نتوانیم با معیارهای غربی به ساختاری افقی دست پیدا کنیم. در این صورت شعر به تابلویی نقاشی بدل میشود که مثلاً تصویری از خیابانهای کسالتبار پاریس را به نمایش میگذارد نه همین تهران خودمان را. دو شعری که در زیر میخوانیم حاصل فاصله گرفتن از نگاه بومی –به همان اندازه که در شعر لازم به نظر میرسد- است که البته شعر اول از استحکام بیشتری برخوردار است:
«آرامش برای من
گذشتن باد است از بند رخت خالی
در ظهر جمعهای
که بوی صابون و پیژامه میدهد»
شاید شاعر بهتر بود در این شعر مثلاً از همان بوی جلبک و لجن و آشغالهای ته جوی تهران میگفت تا بوی صابون و پیژامه که قدری فرنگی به نظر میرسد. یا در این شعر که میسراید:
«در چشمان تو
پاریس من است
که خیس میخورم
وقتی دلت را میشکنم
در چشمان تو
پاریس من است که سبز میزند
وقتی در سرخوشی لبهایمان
باید از تو دل بکنم»
مجموعه شعر «مرگی به اندازه» سروده حامد حبیبی با شمارگان هزار و 100 نسخه به قیمت پنج هزار و 700 تومان زمستان سال گذشته از سوی انتشارات مروارید راهی بازار کتاب شده است.
نظر شما