سه‌شنبه ۲۸ بهمن ۱۳۹۳ - ۱۱:۴۰
بازار نشر از نظر ویترین کتاب در مضیقه است/ خاطرات قدیانی از فروش کتاب‌های جلد سفید تا انتشار کتاب‌های کودکان

نادر قدیانی، مدیر انتشارات قدیانی در سیزدهمین نشست تاریخ شفاهی کتاب گفت: با وجود همه مشکلات در حوزه نشر، زیربنای نشر تخصصی را روشن ارزیابی می‌کنم. معتقدم مصرف‌کننده با دیدن ویترین خرید می‌کند که امروز ما از داشتن ویترین کتاب محروم هستیم اما در این اواخر در کشور پاساژهای تجاری بزرگی راه‌اندازی شده‌اند که کتابفروشی‌های بزرگی در آن شکل گرفته‌اند.

به گزارش خبرگزاری کتاب ایران(ایبنا) سیزدهمین نشست از سلسله نشست‌های «تاریخ شفاهی کتاب» که هر هفته دوشنبه‌ها به همت «مرکز کتاب‌پژوهی» موسسه خانه کتاب برگزار می‌شود، دوشنبه 27 بهمن‌ماه، به گپ و گفت با نادر قدیانی، مدیر انتشارات قدیانی اختصاص داشت. دبیری این سلسله نشست‌ها که به صورت پرسش و پاسخ برگزار می‌شود به روال جلسات گذشته، به عهده نصرالله حدادی بود که متن پرسش‌های حدادی و پاسخ‌های قدیانی را در ادامه می‌خوانید.
 
در ابتدا خودتان را معرفی کنید.

من متولد ششم فروردین سال 1333 در روستای کولنجین از توابع خراقان منطقه بوئین زهرا از استان قزوین هستم. بعد از خواندن کلاس اول ابتدایی در روستا برای گذراندن تعطیلات تابستان به منزل پدربزرگم در تهران آمدم که در بازگشت از تهران زلزله بوئین زهرا اتفاق افتاد و مدرسه ما ویران شد و ما هم به ناچار در تهران مقیم شدیم. من در خیابان هاشمی تهران به دلیل نداشتن مدارک مدرسه، مجددا کلاس اول دبستان را خواندم. ادامه مدرسه را از سال چهارم در مدرسه ساسان گذراندم. سال پنجم دبستان برای اولین بار دو معلم که یکی ریاضی و دیگری بقیه دروس را درس می‌داد وظیفه آموزش به ما را عهده‌دار بودند. یک روز در نبود معلم ریاضی، ناظم مدرسه پیشنهاد داد من درس بدهم زیرا در درس ریاضی قوی بودم و من هم بعد از آن این کار را انجام می‌دادم. من در دوران مدرسه پیک دانش‌آموزی را در مدرسه می‌فروختم و پول آن را به ناظم می‌دادم.
 
پدرم مغازه‌ای داشت که درِ آن همواره قفل بود. او زمانی تصمیم به فروش هندوانه در آنجا گرفت و من هم در کلاس ششم دبستان همزمان کتاب‌های جغرافیا، پیک دانش‌آموزی، کیهان بچه‌ها و مجله زن روز را در آنجا برای فروش می‌گذاشتم. سپس وارد دبیرستان ستارخان در خیابان آریانا (مالک اشتر) شدم و این در حالی بود که کار مغازه پربار شده بود. اسم آنجا را عمو و دایی من «گلچین» گذاشته بودند. من قبل از ورود به دبیرستان از انتشارات پرتو در خیابان ناصرخسرو و بازار بین‌الحرمین و انتشارات جاویدان و آسیا کتاب می‌خریدم و به سختی آنها را به مغازه می‌رساندم و این آغاز کسب و کار من بود. در آن زمان 20 کتاب از انتشارات می‌خریدم و با توجه به استقبال مردم در خرید بعدی، 40 کتاب برای مغازه خریداری می‌کردم. من سال اول دبیرستان را به سختی قبول شدم و بعد از ورود به سال دوم درس را رها کردم.
 
تا چه زمانی در مغازه پدر مشغول به کار بودید؟
 
 سال 48 درس را رها کردم و سال 52 به سربازی رفتم. در آن زمان شخصی به نام اسد بیگی که دفتر پلاستیکی و جلد سخت تولید می‌کرد و می‌فروخت کمک‌های زیادی به من کرد چراکه من از او دفترهایی در تعداد زیادی می‌خریدم و در منزل انبار می‌کردم. همچنین مرحوم کتیرایی که بعد از فوت مدیر انتشارات آسیا، مدیریت آنجا را به عهده داشت هم به من کمک زیادی داشت و من به ضمانت او خرید می‌کردم در نتیجه موقع رفتن به سربازی سرمایه‌ای انباشته در منزل داشتم.
 
دوران سربازی را کجا گذراندید؟
 
موقع رفتن به سربازی همه به من گفتند که از 10 نفر که متقاضی رفتن به سربازی می‌شوند، 8 نفر معاف هستند اما هنگامی‌که من به پایگاه شاهرخی همدانی در همدان رفتم معاف نشدم اما سربازان لات و بی‌اخلاقی که به آنجا اعزام شده بودند همگی معاف شدند. من چهار ما در این پایگاه دوره آموزشی را طی کردم و دایی‌ام در صدد آوردن من به تهران بود تا این‌که موفق به آمدن به تهران شدم و به پادگان خیابان نیروی هوایی در خیابان پیروزی اعزام شدم. فرمانده پادگان به ما اعلام کرد کسانی‌ که می‌خواهند مرخصی بگیرند فردا راس ساعت 5 صبح باید در پادگان حاضر شوند. من هم به سرعت به منزل رفتم و مادرم لباس‌های سربازی من را شست‌ و من راس ساعت در صبح‌گاه پادگان حضور یافتم. فرمانده پادگان با دیدن ظاهر آراسته از من پرسید که قبل از سربازی به چه کاری اشتغال داشتی و من هم گفتم که کتابفروش بودم. او از این‌که من در سن 18 سالگی در این کار بودم، متعجب شد و باعث شد مرا به دفتر تیمسار پادگان بروم. کار من در آنجا نامه‌نگاری، بایگانی و جوابگویی تلفن بود. یک بار هم تیمسار نادر جهانبانی با دفتر آنجا تماس گرفت و از این‌که من تلفن را جواب دادم خشمگین شد. یک روز تیمسار پادگان از من سوال کرد که چرا خسته‌ای و من در جواب گفتم تا عصر که در این دفتر می‌مانم و شب‌ها هم در پادگان پست می‌دهم. او با شنیدن این حرف دستور داد تا بیشتر از ساعت 3 در پادگان نمانم و من هم بعد از خروج در آنجا به مغازه کتابفروشی می‌آمدم.
 
در چه سال مغازه دو دهنه خیابان آریانا را بازگشایی کردید؟
 
عمویم در زمان سربازی مغازه را اداره می‌کرد و من هم در این مدت پولم را در بانک سرمایه‌گذاری کرده و از سود آن استفاده می‌کردم. سپس از سرمایه جمع شده مغازه را بازسازی کردم و تلفنی را که در منزل بود به آنجا کشیدم. بعد از اتمام سربازی و تسویه حساب مغازه 30 متری را در خیابان آریانا به قیمت 56 هزار تومان در دی‌ماه سال 55 خریدم و نزدیک به 30 هزار تومان صرف دکوراسیون آن کرده و نام موسسه انتشارات قدیانی را بر آن گذاشتم. سپس عضو اتحادیه ناشران شدم و از انتشاراتی همچون جاویدان و پیام اسلام در قم کتاب خریداری می‌کردم. با آمدن برادرم (ناصر قدیانی) به مغازه پدری، نام گلچین را از مغازه پدری برداشته و به نام موسسه انتشارات قدیانی 2 تغییر دادیم. ما کتاب‌های درسی 5 و 6 ابتدایی از جمله تاریخ و جغرافیا را در دو هزار دوره می‌خریدم. در آن زمان کتاب‌های درسی به خوبی شکل نگرفته نبود و از عبدالرحیم جعفری، مدیر انتشارات امیرکبیر به نام انتشارت آسیا با ضمانت آقای کتیرایی کتاب خریداری می‌کردیم و برای این کار ساعت یک نیمه شب می‌رفتیم تا صبح نوبت به ما برسد. بعد از خرید کتاب‌ها آنها را دوره می‌کردیم و می‌فروختیم.
 
تا چه سالی مغازه خیابان مالک اشتر (آریانا) را داشتید؟
 
بعد از آمدن برادرم از سربازی دو مغازه موسسه انتشارت قریانی 1 و 2 وجود داشت تااین‌که او تصمیم به بازکردن مغازه طلافروشی و ساعت فروشی در مغازه (گلچین سابق) گرفت و قرار شد برای هدایت مشتریان مغازه کتابفروشی به موسسه انتشارت قدیانی 1 تا چندماه در آنجا حضور داشته باشد. در آن زمان تلفن نایاب بود تا این‌که برادرم توسط سیم مخابراتی و شبانه و از لابه‌لای درختان خط تلفن را میان دو مغازه کشید.
 
در زمانی‌ که در خیابان مالک‌ اشتر حضور داشتید، اقدام به چاپ کتاب هم کرده بودید؟
 
در زمان خدمت در نیروی هوایی شخصی به نام مهدی مشایخی که یک دوره هم از من قدیمی‌تر بود کتابی را به من داد و گفت که خودش آن را به نگارش درآورده‌ است. من کتاب را خواندم و به آن علاقه‌مند شدم. بعد از اتمام سربازی به او گفتم که می‌خواهم ناشر شوم و از او خواستم کتابی را به من بدهد تا چاپ کند. سپس او جزوه‌ای به من داد و من آن را چاپ کردم. همچنین کتابی به نام «گفت‌وگوی روحانی» به پیشنهاد مسجد محل هم منتشر کردم. بعد از چاپ این کتاب‌ها از کار چاپ بیرون آمدم و به منطقه صادقیه آمده و شروع به فروش کتاب در کتابفروشی کردم.
 
در دوران قبل از انقلاب از 17 شهریور تا 22 بهمن سال 57 تقریبا کشور تعطیل بود و کتاب‌های پشت جلد سفید با آدرس اشتباه چاپ می‌شد که با استقبال خوب مخاطبان هم روبه‌رو بود. اوج قدرت نشر در پیش از پیروزی انقلاب و چندماه بعد از آن بود. در آن دوران من مغازه کتابفروشی را عصرها باز می‌کردم اما عده‌ای از افراد انقلابی به من گفتند ما به تو پول می‌دهیم تا تو این مغازه را باز نکنی من هم در پاسخ به آنها گفتم در اینجا کتاب‌های شریعتی فروخته می‌شود. اما در نهایت مغازه را تعطیل کردم تا این‌که یک روز به مسجد علی‌اکبر رفتم و به یکی از بستگانم گفتم من کتاب‌هایی را که باعث کمک به انقلاب شده در این مغازه می‌فروشم و غروب‌ها هم مغازه را باز می‌کنم. به دنبال این صحبت و وساطت این فرد مغازه باز شد و این افراد انقلابی هم مدافع من شدند.
 
تا چه سالی مغازه خیابان مالک اشتر را داشتید؟
 
ابتدای سال 58 و 59 با وجود جنگ تحمیلی کسب و کار در حالت عادی قرار داشت و این شاید به دلیل غنی‌بودن کشور بود که این روند تا حدود سه سال ادامه داشت. سال 61 برادرم شهید شد و من مدتی مغازه را بستم زیرا روحیه کار کردن را نداشتم. در سال 60 تا 61 با شخصی به نام  ستوان صالح افشار آشنا شدم که در روزنامه اطلاعات هفتگی مطالبی را با عنوان شاهد در جبهه جنگ می‌نوشت. ما کل مطالب را در 250 صفحه منتشر کردیم اما خوب فروخته نشد و من که از سال 58 پیشرفت مالی خوبی داشتم در آن سال با رشد خوبی مواجه نشدم. تا این‌که در سال 1362 سازمان تبلیغات اسلامی چاپ قرآن را قدغن کرد و اعلام کرد برای چاپ قرآن باید مجوز گرفته شود. من عم جزء و انعام را در اختیار داشتم و توانستم از طریق یکی از دوستان مجوز چاپ آنها را بگیرم و در تیراژهای 50 و 100 هزار نسخه منتشر کردم که این کار باعث شکوفایی اقتصادی من شد.
 
در همان موقع یکی از خریداران مغازه از من دفتر خاطرات خواست و من به او گفتم چنین دفتری ندارم و نگاهم به قفسه‌ای در کتابفروشی افتاد که کتاب‌های مهدی سهیلی را با جلد لوکس برای فروش گذاشته بودم. با دیدن کتاب‌ها به این فکر افتادم که کتاب خاطرات را خودم منتشر کنم. بعد از آن فرد دیگری از من کتاب گلستان سعدی را برای خرید خواست اما با دیدن کتاب آن را نپسندید زیرا کتابی با حاشیه را برای خرید مدنظر داشت. در همین زمان با آقای علیان (انتشارات پیام آزادی) ارتباط دوستانه‌ای داشتم و استاد حسین استاد ولی (خوشنویس) را هم می‌شناختم. یک روز سراغ علیان رفتم و گفتم دفتر نامه با حاشیه گل می‌خواهم چاپ کنم و از شخصی به نام آقای صندوقی خواستم صفحه‌ای را با حاشیه گل برای دفتر نامه طراحی کند. سپس از استاد ولی هم خواستم کلمات سخت کتاب گلستان و بوستان سعدی را اعراب‌گذاری کند. این دو کتاب طی یک ماه آماده چاپ شد و سپس به دفتر جلیل رسولی (خوشنویس) در لاله زار رفتم و از او هم خواستم واژه دفتر خاطرات را بنویسد. من دفتر خاطرات را در پنج هزار جلد منتشر کردم و آقای مرعشی در بازار یک‌جا دفترها را از من خریداری کرد. من در عرض دو سال این دفترها را در یک میلیون نسخه فروختم و از پول آن آپارتمان 200 متری در امیرآباد به قیمت پنج میلیون تومان خریدم تا اینکه بعد از چند سال چند ناشر دیگر شروع به چاپ دفتر خاطرات کردند اما من خود را از این کار کنار کشیدم. شکوفایی اقتصادی من تا سال 1368 ادامه داشت. من در سال 65 کتابفروشی ناصرخسرو را خریدم درحالی‌که مغازه خیابان مالک اشتر را هم داشتم اما آنجا را تحویل شخصی دادم تا اداره مغازه را به عهده داشته باشد.
 
من بعد از رشد اقتصادی ماشین پیکان خود را فروختم و وانت پیکان خریدم چراکه وانت اجازه ورود به محدوده طرح ترافیک داشت. با استفاده از این ماشین کتاب و دفتر خاطرات را جابه‌جا می‌کردم و تا به امروز از هیچ توزیع‌کننده‌ای برای کار خواهش نکردم.
 
شما مغازه ناصرخسرو را فروختید و به جلو دانشگاه آمدید.
 
در خیابان مرتضوی کتابفروشی به نام کوچک جنگلی متعلق به نویسنده‌ای به نام رحمت‌نژاد وجود داشت اما بعدها شخصی به نام آقای مرادی آنجا را خرید. من درصدد فروش مغازه‌ام در این خیابان نبودم اما به علت مالیات زیاد مغازه را به قیمت یک میلیون و صدهزار تومان فروختم اما چهارصد و پنجاه هزار تومان با کسر مالیات به من رسید. در نتیجه مغازه‌ام را به کتابفروشی کوچک جنگلی فروختم و به خیابان 12 فروردین، کوچه حقیقت آمدم و با علی جیران‌پور خامنه‌ای ساختمانی را به صورت شراکتی خریدیم.
 
بخش پررنگ انتشارت شما شامل کودکان و نوجوانان است. شما خلایی در این زمینه احساس کردید که به سراغ چاپ چنین کتاب‌هایی رفتید یا به نشر چنین کتاب‌هایی علاقه داشتید؟
 
اوج شکوفایی نوجوانان در محدوه سنین 13 تا 16 سالگی است و اگر در این سنین به کاری علاقه‌مند شوند حتما در آن موفق خواهند شد. من در اوایل انقلاب چندین کتاب برای دانش‌آموزان بدون انجام کوچکترین پژوهشی و به دلیل علاقه‌ام چاپ کردم اما بعد از سال 68 این کار را با پژوهش انجام دادم. ما در آریاشهر با شخصی به نام آقای هاشمی‌نژاد  همسایه بودیم و او با برادر من ارتباط دوستانه داشت. یک روز او به من گفت درنظر دارد مغازه کتابفروشی باز کند و من هم او را به بازار بین‌الحرمین بردم و معرفی کردم تا این‌که در سال 68 هاشمی‌نژاد پروانه نشر گرفت. او در دومین دوره برگزاری نمایشگاه کتاب کمک زیادی به من کرد. در آن زمان عده‌ای از جوانان خوب بسیجی در کنار یکدیگر جمع شده بودند که از جمله آنان امیر قنوی بود که داماد ما هم شد و همچنین آقای مهدی حجوانی که مسئول واحد کتاب کودک را در وزارت ارشاد به عهده داشت و ارتباط دوستانه‌‌ای با هاشمی‌نژاد برقرار کرده بود. در آن زمان کتابی را آقای حجوانی به نگارش درآورده بود و هاشمی‌‌نژاد آن را منتشر کرد. ما کتاب را در 15 هزار جلد منتشر کردیم و امور تربیتی یک‌جا همه را خرید و برد. این باعث آشنایی من با آقای هاشمی‌نژاد در زمینه نشر شد و من به اتفاق او و حجوانی مثلثی را در سال 1369 تشکیل دادیم و من دیگر هر نوع کتابی را منتشر نمی‌کردم.

من در این زمان بود که متوجه شدم تلفظ انتشارات قدیانی برای کودک و نوجوان سخت است و آن را به «بنفشه» واحد کودک و نوجوان انتشارات قدیانی تغییر دادم و در شناسنامه کتاب زیرنظر شورای بررسی را عنوان می‌کردم زیرا چنین گروهی وجود داشت. امروز به جرات ادعا می‌کنم 20 ناشر کودک و نوجوان داریم که عنوان واحد کودک و نوجوان متعلق به (فلان) انتشارت را قید می‌کنند. همچنین مساله کدبندی را که در دوران نیروی هوایی آموخته بودم در کتاب‌هایم اعمال کردم و بسیاری هم از آن تقلید کردند. در زمانی که با حجوانی وارد همکاری شدم چند تغییر جدی انجام دادیم. با نظر او به کتاب‌های جلد سخت که به نام کتاب لوکس شناخته می‌شد عنوان جلد نرم را دادیم و بعدها جلد شومیز را گذاشتیم و این کار فرهنگ‌سازی شد.

 
     


شما احساس می‌کردید که باید برای جوانان کار کنید و این از قصه‌های ساده تا مجموعه‌های 40 جلدی از ادبیات فاخر شکل گرفت. ضمن این‌که قیمت کتاب‌ها را هم عادلانه قیمت‌گذاری می‌کنید چگونه از نظر اقتصادی این کار را مدیریت می‌کنید؟

 
از سال 69 که با حجوانی شروع به همکاری کردم به این نتیجه رسیدم که هدفم کار کردن برای کودکان و نوجوانان باشد. نوجوانان امروز مانند نوجوانان 20 سال قبل نیستند و از نظر هوشی و علم از سطح بالاتری برخوردار هستند. ما از دو سال قبل هزار و 900 عنوان کتاب را چاپ کرده بودیم که از این تعداد 200 عنوان با عنوان قدیانی برای گروه بزرگسال منتشر می‌شد و باقی عناوین با نام بنفشه منتشر می‌‌شد تا این‌که به این نتیجه رسیدیم که بنفشه را به واحد کودک و خردسال تغییر دهیم و کتاب گروه نوجوان را با آرم قدیانی منتشر کنیم.
 
من درصدد بودم برای 52 هفته کتاب چاپ کنم و سپس برای 12 ماه سال و آن را تبدیل به یک سال کنم. این فکر را 10 سال قبل با مژگان معصومی مطرح کردم و او در طی دو سال 365 قصه نوشت و عنوان «30 قصه 30 شب» را بر آن گذاشتیم که تبدیل به 12 کتاب شد. مجددا این کتاب صفحه‌آرایی و تبدیل به کتاب 800 صفحه‌ای رحلی با قاب ویژه شد. این کتاب برنده کتاب جایزه سال، جایزه پروین و کانون پرورش فکری را کسب کرد. این اثر موفق بود و من تصمیم به چاپ کتاب 4 رنگ برای 52 هفته، 12 ماه و یکسال گرفتم و برای این کار با فریبا کلهر صحبت کردم و او با دو نفر دیگر این کار را به عهده گرفت. همزمان با نگارش آن با چند تصویرگر جوان صحبت کردیم و بعد از شش سال این 52 کتاب با عنوان «نارنجی» منتشر شد و جایزه کتاب پروین را کسب کرد. این از ابتکارات مدیریتی است که به‌وسیله پژوهش به‌دست آمده است. در این کار ویراستار خردسال و بزرگسال، علمی و آموزشی و نویسنده مستقل وجود دارد. نشر امروز اقتصادی نیست. در نشر حوزه عمومی و کودک و نوجوان به چهار سرمایه مواد اولیه، سرمایه در حال تولید، سرمایه تولید شده و سرمایه فروخته شده نیازمند است.
 
شما خودتان چاپخانه‌ای دارید که این به پایین آوردن قیمت کتاب کمک می‌کند.
 
من در طول 30 سال بیش از 90 درصد کارهایم را به چاپخانه شفق می‌دادم و در زندگی‌ام با کسی بر سر مسائل مادی بحثی نداشته‌ام. من سال‌ها قبل فردی را پیدا کردم که کار صحافی انجام می‌داد. به او پبشنهاد دادم دفتر خاطرات من را صحافی کند و به او 150 هزار تومان برای خرید دستگاه دادم و در حال حاضر 30 سال از همکاری ما می‌گذرد. مسعود قدیانی (برادرم) هم که وارد صنایع هوایی شده بود از 15 سال قبل که ما چاپخانه‌ای را تاسیس کردیم به خواست من کار خود را رها کرد و وارد چاپخانه شد. اکنون اینجا انبار مرکزی ما را تشکیل می‌دهد و برادرم مدیریت آن را به عهده دارد و ما هر کتابی را که بخواهیم در آنجا منتشر می‌کنیم و همان فاکتور که برای دیگران صادر می‌شود برای من هم صادر می‌شود.
 
مجموعه شما به سرعت  چند جلدی می‌شود. آیا عمدا چنین کاری را انجام می‌دهید؟
 
در حدود سال 60 کسی زیاد به خارج از کشور مسافرت نمی‌کرد. در آن زمان یکی از آشنایان ما از خارج از کشور تقویمی زیبا را در قطع پالتویی با خود آورده بود که من آن را گرفتم و متوجه شدم 24 برگ را با صفحه 60 در 90 آماده کرده است و بدون این‌که بدانم امکان تولید چنین اندازه‌ای در ایران است، گلستان سعدی را صفحه‌آرایی کردم اما بعد از چاپ هیچ صحافی نمی‌توانست آن را صحافی کنند تا این‌که به صحافی ایرانمهر مراجعه کردیم و او روش صحافی آن را به ما توضیح داد. در سال اول کتاب بوستان و گلستان سعدی را در تیراژ 30 هزار جلد در چند دوره منتشر کردم.
 
شما بیش از دو هزار و 500 عنوان کتاب را چاپ کرده‌اید. نکته قابل توجه شما نگاه جدیتان به ادبیات است. کتاب موسوی گرمارودی را چگونه چاپ کردید؟
 
 سال 71 ناشر نمونه شدم. در همان زمان مشاور اجرایی آقای مسجدجامعی از من خواست تا کتاب داستان پیامبر نوشته آقای گرمارودی را که 10 سال انتشار آن به طول کشیده بود ظرف 20 روز آینده چاپ کنم. من گرمارودی را دیدم و از او خواستم تا نکته‌ای را به کتاب اضافه نکند و طرح جلد را به عهده او گذاشتم اما بعد از گذشت چند روز هنوز طراحی آن انجام نشده بود. تا این‌که یک روز برای جلد کتاب با مرحوم زهرایی و گرمارودی به لیتوگرافی رفتیم و سپس کتاب منتشر شد و تاکنون 200 هزار جلد از آن به فروش رفته است.
 
قبل از انقلاب با ثبت شرکت دیگر لازم به عضویت درآمدن اتحادیه ناشران نبود اما بعد از انقلاب پروانه نشر مطرح شد و در راستای اتحادیه ناشران و کتابفروشان، اتحادیه ناشران و کتابفروشان دانشگاه و اتحادیه ناشران و کتابفروشان کتاب‌های مذهبی ایجاد شد. به عقیده من اتحادیه بعد از انقلاب به هر دلیلی هرگز نتوانست جایگاه واقعی خود را پیدا کند و هر روز این جایگاه ضعیف‌تر شد. عده‌ای معتقدند مدیرانی مانند آقای محمدی، فکر دولتی داشتند و عده‌ای معتقدند ناشران قبل از انقلاب ناشران خوبی نبودند و باید به ناشران بعد از انقلاب اهمیت دهند. نظر شما چیست؟
 
قبل از انقلاب ناشر به این معنا که در ساختمانی صرفا کتاب تولید کنند به تعداد انگشت‌شمار بود. با پیروزی انقلاب در دوره‌ای به درست یا غلط تندروی‌هایی با مدیریت‌های جدید ایجاد شد. شورای عالی انقلاب فرهنگی بعد از گذشت 9 سال از انقلاب تاسیس شد و این مرکز باید حق و حقوق ما را بگیرد. آقای محمدی‌اردهالی در 16 سال ریاست در اتحادیه که وابسته به جریانات دولتی و دارای چندین پست بود، به خود اجازه می‌داد که ساعت 11 صبح پنجشنبه تا ساعت 13  بیاید و برود و این چنین کار کردن باعث خراب شدن وضعیت اتحادیه شد. اولین قدم در تحول اتحادیه بعد از انقلاب در زمان آقای شیرازی بود. هشت سال آقای شیرازی، چهار سال آقای کیایی و چهار سال هم من ریاست اتحادیه را به عهده داشتم. زمانی که در اتحادیه بودم به غیر از صورتجلسه از دوران آقای اردهالی مطلب دیگری پیدا نکردم و معلوم نیست او طی سال‌ها در اتحادیه چه کاری را انجام می‌داده است. به نظر من ناتوانی و ضعف در هر صنف و اتحادیه‌ای به دلیل نبودن مسئولان برجسته برای گرفتن حق و حقوق است. ضمن این‌که طبق مصوبه شورای انقلاب فرهنگی اتحادیه ناشران در زمینه نشر امکان هیچ نوع دخالتی ندارد اما در ارتباط با کتابفروشان می‌تواند فعالیت کند.
 
یکی از آفت‌های امروز، نشر دولتی است که منافات با قانون اساسی دارد و اینها با موازی کاری بسیاری از اموال بیت‌المال را هدر می‌دهند. به چه دلیل ما امروز بر کوره نشر دولتی بتابیم؟ این ناشران تابع هیچ قانونی نیستند اما کتاب چاپ می‌کنند.
 
 قبل از انقلاب ناشر دولتی کم و بیش وجود داشت اما امروز بعد از انقلاب بعضی ناشران دولتی با هدف خاصی تاسیس شدند و به بیراهه رفتند به عنوان مثال وقتی کتاب کودک و نوجوان را بخش خصوصی به راحتی منتشر می‌کند ناشر دولتی در این زمینه حرفی برای گفتن ندارد اما درباره چاپ فرهنگ‌نامه‌های پژوهشی، مساله متفاوت می‌شود.
 
شما در دوره‌ای که در اتحادیه حضور داشتید سعی زیادی در حذف مالیات ناشران کردید اما موفق به انجام این کار نشدید.
 
ناشران از سال 80 از دادن مالیات معاف شدند و امروز هم این روند ادامه دارد. سازمان امور مالیاتی دارای بندهای الف و ب و ج است و ناشران در بند ج قرار داشتند به‌طوری که اگر ناشر اظهارنامه سفید را پر می‌کرد از دادن مالیات معاف می‌شد. دو سال قبل از حضور من در اتحادیه، بخشنامه‌ای به اتحادیه فرستاده می‌شد اما رئیس وقت به آن توجهی نمی‌کرد و ناشران از بند ج به بند ب منتقل شدند. امروزه ناشران ما همچنان از دادن مالیات معاف هستند مشروط بر اینکه قانون ب را رعایت کنند و آن نوشتن هزینه‌ها و درآمدهاست و در صورت تحویل به موقع احضارنامه سالانه از مالیات معاف می‌شوند.
 
شما با تمام انرژی که طی سال‌ها در حوزه نشر گذاشتید بعد از ورود به تشکل و اتحادیه و با توجه به اعتقادی که به آن دارید بعد از چهار سال از آن خارج می‌شوید. دلیل این کار چه بود؟
 
برداشت انجمن و تشکل‌های ما از در کنار هم قرار گرفتن غلط است. انجمن‌ها دور یکدیگر جمع می‌شوند تا مشکلات را رفع کنند اما فقط به فکر فروش کتاب‌هایشان هستند. طبق قانون اتحادیه ناشران و کتابفروشان کوچکترین دخالتی را نمی‌تواند در حوزه نشر اعمال کند. اتحادیه برای کسب حق عضویت 35، 45 و 75 هزار تومانی از ناشران که در مجموع 90 میلیون تومان درآمد آنجا را تشکیل می‌دهد بارها به ناشر مراجعه می‌کند در حالی که سه برابر این مبلغ هزینه دارد اما سوال اینجاست که این مبلغ اضافه از کجا باید تامین شود. من در مدت زمانی که در اتحادیه حضور داشتم به انواع بیماری‌های فشارخون و اعصاب مبتلا شدم زیرا توقعات عجیب دیگران مرا خسته کرده بود. گاهی بر من خرده می‌گرفتند که ناشری در زندان افتاده و باید برای او کاری انجام داد در حالی‌که این فرد به دلیل چک برگشتی یا مشکل سیاسی به زندان رفته بود. عده‌ای که در اتحادیه دارای افکار خوبی هستند برای همکاری پیشقدم نمی‌شوند و کسان دیگری هم که فکرهای خوبی دارند، آنجا را ملک خود می‌دانند و کمکی هم نمی‌کنند. با این وضعیت نمی‌توان در اتحادیه ماند و کار کرد.
 
آینده کتابفروشی را چگونه می‌بینید؟
 
من با وجود همه مشکلات در حوزه نشر، زیربنای نشر تخصصی را روشن ارزیابی می‌کنم. معتقدم مصرف‌کننده با دیدن ویترین خرید می‌کند اما امروز ما از داشتن ویترین کتاب محروم هستیم. در این اواخر در کشور پاساژهای تجاری بزرگی راه‌اندازی شده‌اند که کتابفروشی‌های بزرگی در آن شکل گرفته‌اند. اگر در دهه آینده در حدود هزار و 500 کتابفروشی در متراژهای نزدیک به 400 متر تاسیس شوند، به شکل‌گیری عرضه و تقاضا کمک می‌کند.
 
نظر شما درباره کتاب‌های کمک درسی چیست؟
 
معتقدم بزرگترین ضربه را این ناشران به صنعت نشر وارد کرده‌اند.
 
درباره خرید کتاب از سوی وزارت فرهنگ و ارشاد چه نظری دارید؟
 
من با خرید همه کتاب‌ها از سوی وزارت ارشاد در اندازه معمول در همه استان‌ها موافقم اما با گزینشی عمل کردن در خرید کتاب‌ها مخالف هستم.
 
نظر شما درباره وجود نمایشگاه‌های استانی چیست؟
 
با توجه به وضعیت امروز مخالف آن هستم و بر این باورم که می‌توان به جای صرف هزینه‌های میلیاردی نمایشگاه بین‌المللی کتاب، چهار نمایشگاه بین ‌‌المللی خوب برپا کرد.
 
28 دوره از برگزاری نمایشگاه بین‌المللی کتاب می‌گذرد و اکنون تبدیل به بازار مکاره شده است.
 
من همچنان به نمایشگاه بین‌المللی نقد دارم ولی از آن حمایت می‌کنم. در حال حاضر 20 خانواده در استان‌های مختلف کشور می‌شناسم که از من کتاب خرید می‌کنند و این کتاب‌ها در خانه آنها تبدیل به نمایشگاهی از آثارم شده است که این کار منجر به تبلیغ سینه سینه می‌شود.

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها