تلقی گلشیری ناظر به گونه ای دروننگری است که معمولاً سادهتر است؛ از نگاه راوی اول شخص بیان شود. این دیدگاه لزوماً ایجاب نمیکند که نویسنده تنها دنیای درون آدمها را ببیند اما همچنین بدیهی است که آنها را جز از نگاه خود نیز نمیتواند درونکاوی کند. جایی هم که چشم اسفندیار این نوع نگاه به داستان برق میزند،همین جاست. با این نگاه به دشواری میتوان دنیای درون آدمها را دید و آنها را از هم باز شناخت. در نمونههای موفق آثار گلشیری مثل شازده احتجاب هم نویسنده از بیرون به آدمها نگاه میکند؛ اگر چه به درون شان.
هوشنگ گلشیری، بهرام صادقی و برخی دیگر از نویسندگان دهه چهلم شمسی پیش از آن که داستاننویسی پیشه کنند، تجربههای جدی در زمینه شعر و شاعری داشتهاند. آنچه نویسندگان نسلهای قبل تر، از جمالزاده بگیرید تا هدایت و بزرگ علوی و تا ابراهیم گلستان در کارنامهشان دیده نمیشود. اگرچه آثار برخیشان گاه به شعر پهلو هم میزند.
مجموعه داستان «پلها» هم از آن گروه آثاری است که زیر نگاه و سایه گلشیریاند. هم چون برخی داستانهای او، تلاشی نافرجام برای بیداری از کابوس تاریخاند.(«گرفتگی» و «شیریان») هم نگاهی مدعیانه و مطالبه آمیز به برخی باورهای سیاسی و فکری دارد. («مرگ و زندگی ولادیمیر ایلیچ») هم متأثر از سموم محیط اجتماعی روز و دغدغههای عاطفی و حسی نسلی است که نگران حفظ جمعهای کوچک خویش است. جمعهایی که شاید پیش از شکل گرفتن فروپاشیدهاند. («کداممان تنهاتریم؟») در این میان برخی ارجاعات متن به اشخاص نامآشنا (مثل هوشنگ سیحون و..) و تاریخ گمشده هم شاید کوششی برای بازآفرینی دنیای فراموششده ای است که دیگر تنها گالیور قادر است آن را در آن سوی تاریخ کشف کند.
تفاوت بزرگ «پلها» و آثار دیگری که زیر سایه گلشیری چنبره زدهاند، با آثار او همین جاست. در داستانهای گلشیری، اگر از گذشته (به مفهوم سیاسی- اجتماعی آن) به کینه و نفرت یاد نمیشود.(که میشود و این دشمنی کم هم نیست.) دریغ و افسوسی هم بر از دست رفتن آن و گذشتگان احساس نمیکنی. در «شازده احتجاب» و «حکایت آن سوار» و معصومها و غالب دیگر آثار او، رویکرد به مضامین تاریخی، تاریخ مصرف گذشته نیست. یا بهانه ای است تا نویسنده روزگارش را با گذشته دهشتبار همانندسازی کند و زیر تیغ نگاه خوانندهاش ببرد و یا کابوسی است که باید از آن بیدار شد تا دیگر هرگز به آن باز نگشت. این گذشته اما بیش و کم در داستانهای برخی نویسندگان دهههای اخیر کار کردی دیگر دارد. کمتر با آن خشم به آن نگاه میشود و بیشتر به آن پناه برده میشود برای فراموش کردن چیزی که چه بسا نویسنده خودش هم تحلیل روشنی از آن ندارد.
نوستالژی ای از این دست و غم گذشته باز ناگشتنی با بیدار کردن حسهای فرو خفته به نوازش خیال اتفاق میافتد و زمانی که داستان گویی مخاطبان خود را در گذشته میجوید و با آنها که گذشته را زیستهاند؛ بیشتر احساس همدلی و هم صدایی میکند. در داستانهای «کداممان تنهاتریم» «شیریان» و «داود و میم هایش» گاه نجواهای فرو خفته ای از آن میشنویم:
« نه دیگر دلش مهمان خیالی نمیخواست. آپارتمان نمیخواست. خانه میخواست. جایی که تارمی اش واقعی باشد. پدر روی صندلی ننویی بنشیند و گردوهایی را که خودش از درخت کنده یکی یکی توی دهان داوود بگذارد... یاد گذشته دوباره مهربانش کرده بود...»(«داوود و میمهایش» ص 23)
داستان لحظه ای متولد میشود که تو ناگهان احساس میکنی چیزی گم کرده ای. چیز عزیزی که آن را در جایی جز همان داستان نمیتوانی یافت و تا نیابیش هم روی آرامش نخواهی دید؛ در میان داستانهای پلها داستان «شیریان» بیش از آن دیگرها گواه همین لحظه است. شاید از آن که نگاهش کمتر در لایههای ناپیدای روح و ذهن نویسنده – و نه آدمهایش – گم شده و صداهای محیط و آدمها بیشتر در آن شنیده میشود.
« دیلمیها آمده بودند همدان را بگیرند. وقتی به دروازه شهر رسیدند؛ از هیبت شیرهای سنگی ترسیدند. شیرها رو به روی هم بودند. نیم خیز با دهانهای باز. دندانهای تیز سنگی. فرمانده دیلمیها گفت بلیانس حکیم با این دو نا همدان را طلسم کرده. برای تسخیر شهر باید طلسمش را باطل کنیم. با پتک افتادند به جان شیر و جفتش. پتکهایی که به پهلوی شیر ما میخورد کاری نبود. اما شیری را که جفتش بود خرد کردند.»(«شیریان» ص 63)
«پلها» اثر احمد ابوالفتحی را نشر چرخ در 110 صفحه به قیمت هفت هزار و 200 تومان روانه بازار کتاب کرده است.
نظر شما