محسن هجری، نویسنده و پژوهشگر ادبیات کودک ونوجوان معتقد است که تعداد نویسندگان نام آشنا در حوزه داستانهای دینی و عناوین این کتابها کاهش یافته است و دیگر شاهد پدیده نویی در پرداخت ادبی مضامین دینی نیستیم و به مرحلهای رسیدهایم که نه نویسنده به نوشتن رغبت دارد، نه مخاطب به خواندن!
درطول سالهای گذشته، درکنار کار نوشتن، این فرصت را گاه و بی گاه پیدا کردهام که در جشنوارهای مختلف کتاب، درجایگاه داوری به ارزیابی کتابهای دینی بپردازم. واقعیت تردید ناپذیری که شاهد آن بودهام و آمارها نیز آن را گواهی میکنند، شیب نزولی تولید کتابهای داستانی با مضامین دینی است. اگر دو دهه پیش چند ده نویسنده نام آشنا در حوزه داستانهای دینی، فعالیت میکردند، اکنون تعداد آنها انگشت شمار شده است و به تبع کاهش حضور آنها، از عناوین کتابها نیز کاسته شده است.
به گونهای که در سال های اخیر، داوری در بخش کتابهای داستانهای دینی، کم زحمت شده و با سرعت میتوان به نتیجه گیری رسید. از آثار قابل توجه و بسیارکم شمار این حوزه که بگذریم، دیگر شاهد پدیده نویی درپرداخت ادبی مضامین دینی نیستیم. هرچه هست، تکرار چندین و چندباره مضامینی است که مخاطب کمترین انگیزه ای برای خواندن آنها ندارد.
شاید روزگاری بخش خصوصی برای بهرهمند شدن از امتیازات چاپ این گونه کتاب ها، به سفارش آثار دینی روی میآورد، اما اکنون که دیگر از آن حمایتهای دولتی خبری نیست، ناشر خصوصی ترجیح میدهد در تولید و انتشار کتابهایی سرمایهگذاری کند که دربازار نشر مشتری بیشتری دارد.
اما نکته تامل برانگیزتر، کاهش انگیزه بخش دولتی در تولید کتابهای داستانی با مضامین دینی است که نشان میدهد پیامدهای چرخه عرضه وتقاضا، بخش دولتی را هم بی نصیب نگذاشته است. یعنی حتی ناشران دولتی هم ترجیح میدهند با توجه به مشکلات بودجه و ضرورت کاستن از هزینهها در جایی سرمایه گذاری کنند که امکان برگشت سرمایه وجود داشته باشد.
دراین میان کانون پرورش فکری کودکان ونوجوانان جایگاه ویژه ای را به خود اختصاص میدهد که واکاوی سیاستگزاریهای سالهای اخیرش نیاز به مطلبی مستقل دارد. اما آن چه درحال حاضر به عنوان برآیند ملموس سه دهه ی اخیر قابل اتکاست و حاصل اعمال نظر شخص یا جریان خاصی هم نیست، شیب نزولی تولید ادبیات داستانی با مضامین دینی است.
در تحلیل این شیب نزولی میتوان به عوامل و مولفههای مختلف اشاره کرد که به طور منطقی میتوانند بخشی از این ماجرا را توضیح دهند، اما به دلیل فقدان پژوهشهای میدانی نمیتوان این نتایج را قطعی شمرد؛ با این حال شواهد قابل اعتنایی وجود دارد که هم در گروه پدیدآورندگان و مولفان و هم در جامعه ی گسترده ی مخاطبان، اقبال به طرف کتابهای داستانی با مضامین دینی کاهش چشمگیری داشته است. از یک نگاه جامعه شناسانه میتوان این شیب نزولی را به عنوان یک تحول اجتماعی ارزیابی کرد و آن را مرتبط با سایر عوامل دانست و حتی نشانههای آن را درسایر نهادهای اجتماعی جست وجو کرد. چنان که بعضی تحلیل گران به این روش عمل میکنند و این شیب نزولی را در وجوه مختلف خاطرنشان میشوند.
به طور مثال کاهش آمار رجوع نوجوانان و جوانان به مساجد را هماهنگ با کاهش اقبال آنها به کتابهای دینی ارزیابی میکنند. با این حال زمانی که با پدیدههای آیینی ازجمله عزاداریها و مراسمهای مذهبی مواجه میشویم، به دلیل استقبال چشمگیر نوجوانان و جوانان از این گونه برنامهها، فرضیه مطرح شده با مشکل مواجه میشود. مگر این که به دنبال توضیح قانع کنندهای برای این ناهمگونی باشیم. یعنی چگونه است که مخاطب حاضر است روزها به در آماده سازی و تدارک یک مراسم آیینی همچون عزاداری های محرم مشارکت کند، اما حاضر به خواندن و مطالعه مضامینی درهمان ارتباط نیست؟
درپاسخ میتوان ضعیف بودن فرهنگ مطالعه را مطرح کرد. میتوان غلبه احساس و عواطف بر رویکردهای عقلانی را پیش کشید و یا به ریشه دار بودن فرهنگ آیینی اشاره کرد. حتی میتوان از سرخوردگی مخاطبان از متولیان و دست اندرکاران فرهنگ یاد کرد. اما این پاسخهای متنوع به تنهایی و بدون مطالعات میدانی به دشواری میتوانند پرسش مورد نظر را پاسخ دهند و قانع کننده باشند.
البته غیر منطقی نیست اگر تمامی عوامل برشمرده را - صرف نظر از این که سهم هریک چه مقدار است. - درکنارهم عامل این شیب نزولی قلمداد کنیم، اما چنان که گفته شد، بدون مطالعات میدانی، دادن پاسخ یقینی به این پرسش کاربسیار دشواری است.
اما اگر درحوزه مخاطبان، کالبدشکافی این شیب نزولی دشوار است، درحوزه پدیدآورندگان و نویسندگان ریشه یابی آن دشواریهای کمتری دارد. چرا که محدود بودن این گروه، امکان ریشهیابی دقیق تر را بیشتر فراهم می کند. دست کم آن است که تجربههای شخصی و مشاهداتم میتوانند تا حدودی این ماجرا را رمز گشایی کنند.
داستان درسادهترین تعریف آمیخته شدن مضمون با تخیل نویسنده است، چنان که اگر تخیل را از متن داستانی حذف کنیم، چیزی جز واژگان و عبارتهای خبری برجای نمیماند. و هرچه این تخیل قویتر باشد، رمز وراز داستان بیشتر میشود و کنجکاوی مخاطب بیشتر برانگیخته میشود.
اگر نویسنده ادبیات داستانی را همانند یک تکنیسین فرض کنیم که با مهارتهای خود گره گشایی میکند، قوه خیال ورزی او اصلی ترین مهارتی است که به او امکان خلق فضاهای داستانی را میدهد. و درمقابل اگر امکان خیال ورزی از او گرفته شود، او را خلع سلاح و مهارتش را بلاموضوع کردهایم. از سالها پیش این خطر احساس میشد که با دخالت و سیطره جریانهای نا آشنا به ساز و کار ادبیات داستانی، امکان خلق فضاهای داستانی با مضامین دینی از نویسندگان گرفته شود.
با آن که جریان اخباریگری با نقد شیخ وحید بهبهانی و شیخ مرتضی انصاری حاکمیت خود را درحوزههای دینی از دست داد، اما روند تاریخی نشان داد به طور مطلق از حرکت باز نایستاده و درسایه تقدس مآبی نفوذ خود را همچنان حفظ کرده تا درهر دورهای به شکل و شمایلی جدید ظهور کند.
بدیهی است اگر نگاه اخباریگری به بهانه عمل به حدیث و روایت، رجوع به عقل را تعطیل میکند، آن جا که پای تخیل در مضامین دینی درمیان است، مقاومت بیشتری خواهد کرد. چرا که به گمان جریان اخباری، خیال ورزی به معنای تحریف در متون دینی است و.بنابر این منطقی مینمود که سد محکمی در برابر داستان نویسان به وجود بیاید و آن قدر هزینههای این کار بالا برود که نویسنده از پرداختن به چنین مضامینی صرف نظر کند و به سراغ دیگر مضامین برود. یا آن که به کارهای سفارشی تن دهد و به همان بیان تاریخی و روایی با چاشنی توصیفهای ادبی اکتفا کند.
با این شرایط زمانی که مخاطب به سراغ داستان دینی میآمد، با متنی مواجه میشد که دارای کمترین درجه خیال ورزی و فاقد منحنی گره گشایی و گره افکنی بود. به عبارت ساده تر مخاطب درهمان صفحه ی اول داستان با دیدن پسوند (ع) با ماجرایی لو رفته مواجه میشد که دیگر نیازی به گره گشایی او نداشت.
طبیعی است که نویسنده بیش از دیگران به این نقصان آگاه باشد. به همین خاطر اگر نتواند پرنده ی خیال خود را در وادی یک مضمون دینی به پرواز درآورد، ترجیح میدهد که این مضمون را رها کند تا همچنان داستان نویس باقی بماند.
اما درپس این ماجرا پرسشهایی وجود دارد که باید به آنها پاسخ داد. از جمله این که مقولههای دینی و فضاهای خیالی چگونه باید با یکدیگر ترکیب شوند که تحریف دین محسوب نشوند و درعین حال جذابیتهای داستانی محفوظ بماند.؟
تجربه مولانا در خلق داستان منظوم موسی و شبان می تواند نمونه ای از یک الگوی قابل تامل درخلق داستان های دینی محسوب شود.چنان که مولانا شخصیت و خلق وخوی حضرت موسی (ع) را از تاریخ وام میگیرد و سپس او را درفضایی تخیلی رو درروی شبان قرار میدهد تا آن حکایت ماندگار خلق شود.
اما آیا تمامی مشکلات این حوزه به فقدان یک الگوی مناسب باز میگردد یا این که به تعبیر زنده یاد مرتضی مطهری با یک تحول دورانی درمخاطبان مواجه شدهایم که نیاز به بازبینی دارد. ایشان در مبحث رهبری نسل جوان باصراحت می گوید: این خیال را از کله خود بیرون کنیم که نسل جدید را با همان متد قدیم رهبری کنیم.»
نظر شما