یکشنبه ۲۳ آذر ۱۳۹۳ - ۰۲:۲۴
دیدار با خسرو افشار در باغ فردوس/ زیر جلد کتاب از صحافی دستی تا ابر و باد و کاغذ

این صحاف، از قماشی دیگر است. صحافی برایش نه حرفه‌ای برای تامین معاش که مقوله‌ای برای پژوهش است.

 خبرگزاری کتاب ایران( ایبنا) - مرتضی اوجی:  او در کاغذ و چرم و چسب و دوخت، به دنبال کشف راز زیبایی است و میراثی را از زیر جلد و لابه‌لای شیرازه کتاب‌های آنتیک بیرون می‌کشد. گویی سرنوشت خانواده افشار یزدی با کتاب و تاریخ و فرهنگ پیوند خورده است.

نام موقوفه دکتر محمود افشار بر سر در ساختمانی که یک جنب باغ فردوس را شامل می‌شود و جای گرفتن لغتنامه دهخدا و مرکز آموزش بین‌المللی زبان فارسی دانشگاه تهران در آنجا، خود از میراثی گرانبها خبر می‌دهد که دکتر محمود افشار- این تاجرزاده یزدی- از خود به یادگار گذاشته است. پس از او نام ایرج افشار در تاریخ و فرهنگ و ایرانشناسی پرآوازه شد. جای جای محوطه زیبا، قدیمی و باوقار باغ موقوفه افشار در باغ فردوس سنگ‌کندهایی است که متن آنها، انشای ایرج است و به یادمان می‌آورد که در این مکان چه بزرگان و فرهنگسازانی میهمان بوده‌اند.دست سرنوشت، برادر کوچکتر را نیز به سوی کتاب کشاند، اما این بار با رویکردی متفاوت؛ با عشق به صحافی و جلدسازی و نیز دل دادن به گونه‌ای از هنر در فن کاغذسازی دستی. خسرو افشار در این جستجوها، کتاب‌ها و منابع فراوانی را از نظر گذرانده و شاگردی صحافان فرانسوی و آلمانی را کرده و کارگاهی در کانادا پی‌افکنده است. او ساخت کاغذهای دستی را نیز تجربه کرده و در زمینه کاغذهای ابروباد، مبتکر شیوه‌ها و کاربردهای تازه و صاحب سبک است. دیدار من با خسرو افشار در خانه پدری اوست. جایی که خود میراثی فرهنگی است.
 
تندیس دکتر محمود افشار متوفی به سال 1362 که نگاه خود را به تصویر درختان کهنسال در آب استخری بزرگ دوخته است و ساختمان لغتنامه دهخدا در برابر او، اولین چیزی است که توجه بیننده را جلب می‌کند. خسرو افشار فرزند آن مرد، می‌گوید:« این باغ زمانی مال معیرالممالک، داماد ناصرالدین شاه و صدراعظم ایران بوده است. باغ فردوس که قسمت بیرونی آن اکنون موزه سینما شده و از اینجا که اندرونی آن بوده، دور افتاده و حالا خیابان عارف نسب از بین آنها می‌گذرد.»

آن سوتر روی سنگ نبشته‌ای می‌خوانیم که این باغ بعدها خالصه دولتی شد و سپس به افراد سرشناس فروخته شد. بخشی از آن را محمود افشار با فروش اموال و ارث و میراثی که از پدر و عمویش به او رسیده بود، خریداری کرد.

افشار بخشی از این باغ را به لغتنامه دهخدا و دانشگاه تهران سپرد، حتی بخشی از هزینه ساخت ساختمان لغتنامه و فضایی را که امروز مرکز آموزش بین‌المللی زبان فارسی برای دانشجویان خارجی است، تقبل کرد. حالا این موقوفه و درآمدهای آن وقف حفظ وحدت ملی، از طریق گسترش فرهنگ و زبان فارسی است.

سرگذشت این باغ و تاریخ و زندگی خاندان افشار یزدی، خود قصه‌ای دراز و پرنکته و شنیدنی است. پر از نام‌ها و یادها از چهره‌های به نام و به یادماندنی و تصویرهای نغز از طهران که باید سر فرصت به آن پرداخته شود. امروز اما ما برای کاری دیگر به این سرای پا نهاده‌ایم و اگر فریفته جاذبه‌های تاریخ و جغرافی این باغ شویم، از هدف خود بازمی‌مانیم. ساختمانی که سالن اجتماعات است و مراسم فرهنگی در آن برگزار می‌شود، نیم طبقه‌ای نیز بالای خود دارد که آنجا محل اقامت خسرو افشار است.

وارد که می‌شوم بوی رنگ هنوز احساس می‌شود و از چیدمان اسباب و وسایل پیداست که تازه رنگ‌آمیزی تمام شده و هنوز هر چیزی سر جای خودش نیست. افشار می‌گوید: «خوشبختانه امروز توانستیم کتابخانه‌های این اتاق را و این مبل‌ها را بچینیم.» اما می‌بینیم که هال و اتاق دیگر چقدر شلوغ و درهم است. میان این همه شلوغی، افشار دو میز خوش‌تراش چوبی را با کشوهای بزرگ نشانم می‌دهد که میزهای صحافی او بوده‌اند و آنها را از کانادا با خود آورده است. می‌گوید «لنگه همین‌ها را برای همکارم که شاعر، ناشر و صحاف کانادایی بود گذاشتم.» بعد یکی از کشوها را باز می‌کند و چند ابزار صحافی دستی را بیرون می‌آورد و نشانم می‌دهد. به اتاق که بازمی‌گردیم، صحبت از کتاب‌هایی می‌شود که بیشتر درباره فن و هنرهای مربوط به کتاب هستند.

کتاب درباره کتاب
«در کتابفروشی‌ها بخش‌هایی به نام Books on Books وجود دارد که موضوعات بسیار متنوعی را شامل می‌شود. مثل طراحی، چاپ، ‌صحافی، عکس، نشر، جوهرسازی، خطاطی، حروفچینی، طراحی و توزیع. چند عنوان از کتاب‌های قفسه را نام می‌برد:
- کتاب، از نویسنده تا خواننده
- آناتومی عاشقان دیوانه کتاب
- راهنمای خرید و فروش کتاب در حراج»
قبل از ادامه بحث درباره کتاب‌های موجود در قفسه‌ها، پیشنهاد می‌کنم نمونه کارهای ابر و باد را ببینیم.

نمایشگاهی در چمدان
برای دیدن کارهای ابر و باد به طبقه پایین می‌رویم. جایی که افشار کارهایش را روی هم تلنبار کرده. شاید به خاطر جمع کردن وسایل هنگام رنگ‌آمیزی ساختمان آنها را در چمدان گذاشته است. او ویژگی این کارها را قبل از هر چیز، استفاده از رنگ‌های معدنی اعلام می‌کند.

«این رنگ‌ها شیمیایی نیستند و ماندگاری و زیبایی خاص خود را دارند.»
اولین پرسشی که به نظرم می‌رسد این است که آیا از رنگ‌های گیاهی هم استفاده می‌کنید؟ و او می‌گوید: «فقط نیل رنگ گیاهی است که خیلی هم زیباست و رنگ‌‌های گیاهی قدرت و دوام رنگ‌های معدنی را ندارند. ببینید این کار دو رنگ که از نیل و پودر سنگ لاجورد ساخته شده، چقدر خوب است ولی رنگ زعفران اگر باشد زود می‌پرد.»

از کاغذها می‌پرسم، می‌گوید:«بیشتر دنبال کاغذهایی هستم که بیش از 45 درصد آن الیاف پنبه باشد، ولی روی کاغذهای معمول و موجود در بازار هم کار می‌کنم.» کارهایی که نشان می‌دهد، بیشتر آنهایی هستند که در نمایشگاهی اختصاصی در مرکز اسناد وزارت خارجه به نمایش گذاشته شده بودند. در نگاه اول مانند کاغذهای ابروبادی به نظر می‌رسند که بارها چاپ شده آنها را دیده‌ایم. اما خیلی زود متوجه می‌شویم که این کارها حاوی ذوق و سلیقه و تخصص ویژه‌ای هستند و پدیدآورنده آنها برای خودش صاحب سبکی منحصر به فرد است.

نوآوری در ابر و باد
او از تکنیک‌های خود برای کنترل طرح و رنگ روی آب می‌گوید و روش‌هایی که به خلق کارهای جدید انجامید. مثل موج‌دار کردن طرح به واسطه موج انداختن در آب و نوسان دادن به کاغذ هنگام نشستن بر سطح آب.
اما او به جهت دیگری نیز صاحب سبک است. برخلاف پدیدآورندگان طرح‌های ابروباد که سرنوشت آن را به دست مصرف‌کننده می‌سپارند، او هنرمندان دیگر را به تکمیل آن فرا می‌خواند و تکمیل طرح را به تخیل و اجرای آنها وامی‌گذارد. اینچنین است که کاغذهای ابروباد او، هم زمینه‌ای است برای نشستن طرح و نقش و رنگ نقاشان و مینیاتوریست‌ها و هم خود بخشی از فضای تصویری آنهاست.
گاه رگه‌های ابروباد از زیر رنگ‌های لطیف آبرنگ رخ می‌نمایند و گاه بخشی از پیکره‌ای می‌شوند که نقاش روی کاغذ به آن جان می‌بخشد.

این رگه‌ها در تابلو ارگ بم جواد سلیمان‌پور، تصور زلزله را که دارد دیوارهای گلی را می‌جنباند، ایجاد می‌کند و در طرح چاپ شده روی پارچه، حریر لطیف آبگون را به نمایش می‌گذارد.

در جای دیگر، خط‌ها و رنگ‌ها خود جزیی از اندام‌های ماهی و گل و بوته می‌شوند. اینجا گره خوردگی ذهنی و عملی چند هنرمند را یکجا می‌بینی که اثری است فزون‌تر از جمع ساده همه آنها یا تاثیر جداگانه‌ هر یک از آن کارها.

«این کار حاصل سه مکتب است. ابری‌اش کار منه، خطش کار آقای یعقوبی و تذهیب آن اثر خانم نصیریان.»
درباره کاغذها می‌پرسم که اغلب کاغذهای بافت‌دار و دارای واترمارک یا از محصولات فابریانو هستند.
«اغلب این کاغذها از نوعی است که الیاف پنبه‌‌ای آنها زیاد باشد.»

افشار از خلاقیت هنرمند مینیاتوریست و تذهیب کار می‌گوید که چگونه ایده خودش را با طرح ابر و باد وفق داده و طرح لباس سوژه خود را با همین طرح ابروباد آمیخته است.

«پرویز تناولی یکی از کارهایم را دید، می‌گفت این چیزی از کار رضا عباسی کم ندارد ولی اگر رضا عباسی نبود، هیچکدام از اینها نبود.»

به احتمال افشار باید تا به حال صدبار این کارها را دیده باشد، اما همین حالا هم با دیدن یکی، دو تا از تابلوها به وجد می‌آید.

«تو را به خدا ببینید چه رنگی است. چگونه این مینیاتور با آن یکی شده، چطور این طرح با مینیاتور خانم نصیریان یکی شده!»

می‌پرسم آیا این طرح‌ها همه یونیک هستند و هیچ کدام مثل هم نیستند؟ پاسخ می‌دهد: «بله، هم یونیک هستند و هم از نظر سبک منحصر به فرد هستند، یعنی پیش از این با کاغذ ابروباد چنین کارهایی نشده بود. تنها روی آنها خط می‌نوشتند.»

سپس کار دیگری را نشان می‌دهد و می‌گوید: «این حاصل کار چهار مکتب است.» به نظرم می‌آید مکتب را در معنی تازه‌ای به کار می‌برد. می‌گوید: «یعنی ابری، خطاطی، تذهیب کاری و مینیاتور. می‌بینید که چهار مکتب است و چهار امضا دارد.»

سپس به نمونه‌های جالب دیگری می‌رسیم که به واسطه هنرمندانی که روی آن کار کرده‌اند، ویژگی متفاوتی دارند.

«سه تابلو اثر پاتریشیا.بی.‌چاپلین (عروس چارلی چاپلین) از نقاشان صاحب نام در سوییس (که در سال 2004 امضا کرده)، یکی از آنها روی این کاغذ ابری، حالت پرنده‌ها را درآورده و یکی دیگر چند اسب را نمایش می‌دهد.

مرحوم پدر پاتریشیا از نقاشان معروف بود که تابلوهایش را کلکسیونرها و موزه‌ها می‌خریدند.
او استاد هنر دانشگاه شیکاگو بود که نصف سال، وقتش را در جنوب فرانسه با شاگردانش به تدریس می‌گذراند.»

باز نمونه‌ای دیگر از این دست را نیز با شور و شوق نشان می‌دهد: «این هم حاصل چهار مکتب است. تذهیب کار: سمیرا اسدی، خطاط: محمدعلی قربانی، نگارگر: فریبا نصیریان، ابری: خسرو افشار.»
سپس با تاکید بر کیفیت رنگ‌های نشسته بر کاغذهای ابروباد می‌گوید: «باید در روشنایی و زیر نور این کارها را ببینید (لوپ را می‌آورد و روی کاغذ می‌گذارد) هیچ دستگاه چاپی تا به حال نتوانسته طیف کامل رنگ‌ها را آن طور که اینجا می‌بینید، درآورد.»

پرسش خود را درباره استفاده‌های کاربردی از ابروباد به صورت دیگری دنبال می‌کنم. آیا نمی‌توان به جای کاغذ، روی پارچه این نقش‌ها را نشاند؟

به جای پاسخ، کیف بزرگی را که نمونه‌های نقاشی را در آن می‌گذارند، از گوشه دیگر اتاق می‌آورد و نمونه‌هایی از پارچه‌های منقش به ابروباد را بیرون می‌کشد.
«این پلی‌استر است... این ابریشم....»

سپس یکی را با احتیاط و نرم بیرون می‌کشد و در برابر نور می‌گیرد. با شوق می‌گوید: «این ابریشم است. دو رو ابروباد شده. ببینید نقش این طرف با آن طرف فرق می‌کند و در نور که ببینی، نقش دیگری را نشان می‌دهد.»

حالا که صحبت از پارچه شد، از کاربردی دیگر نیز یاد می‌کند:«این کاغذها می‌توانند چاپ شوند از بهترین نوع کاغذ کادوهای اختصاصی ‌باشند.»

می‌پرسم آیا کاربرد خاصی برای کاغذهای ابروباد سراغ ندارید؟ ‌منظورم غیر از استفاده آن به صورت یک برگ و زمینه خط و نقاشی، بلکه به عنوان مصالح برای ساخت محصولات دیگر است.

پاسخ او مثبت است. «این کاغذها می‌توانند برای کارهای صنایع دستی به مقدار فراوان برای کاربردهای هنری مختلف به کار برده شوند. می‌دانیم که صنایع دستی ساخته شده از کاغذ در غرب و آسیای دور، طالب زیاد دارد.» البته او دفترهایی را که در جلدسازی و عطف آنها از کاغذهای دست‌ساز ژاپنی و ابروباد شده توسط خودش، استفاده کرده، به حساب نمی‌آورد. این دفترها نمونه‌ای از جلدسازی ظریف و دقیق است و بهانه‌ای می‌شود برای پرسیدن درباره تجربه صحافی خسرو افشار.

صحافی دستی
«از جوانی به کتاب‌آرایی، جلدسازی و ترمیم نسخه‌های قدیمی علاقمند بودم. بعد در کانادا به صورت آماتور این کارها را شروع کردم. وقتی پیش برادرم ساسان به فرانسه رفتم، چون او یک کتابفروشی آنتیک داشت و با صحافان و مرمت‌کاران خوب و متخصص آشنا بود، از او خواهش کردم، مرا با یکی از آدم‌های خبره این کار آشنا کند تا با هم کار کنیم.

او خانم گلتا (Goletta) را معرفی کرد. مدت دو ماه با من کار کرد. کارهای مقدماتی را یاد گرفتم. بیشتر کتاب‌های آنتیک را از برادرم می‌گرفتیم و ترمیم می‌کردیم. بعضی کتاب‌ها را باز می‌کردیم و دوباره جمع می‌کردیم.
بعد که برگشتم کانادا این کار را با امکانات بهتر دنبال کردم.

سال 1988 کارگاه صحافی را در نزدیکی کتابفروشی خودم، در ونکوور دایر کردم. در این مرحله از شاگردانم خیلی یاد گرفتم. البته من استاد آنها نبودم. بهتر است بگویم کارفرما بودم و علاقمند. یک خانم انگلیسی و یک خانم آلمانی با من کار می‌کردند. هر کدام در سیستم خاص خود وارد بودند که من از آنها، بسیار یاد گرفتم. کم‌کم کارگاه ما، شناخته شد.

یکی از کارهای خوبی که به ما سفارش داده شد، تهیه 500 نسخه آلبوم هنری برای یک کارخانه کاغذسازی بود. کار خوبی بود، در ابعاد بزرگ‌تر از A3 که به صورت دستی دوخته شد. این کار حدود 6 ماه طول کشید.
جلد آنها مقوا با روکش صددرصد پنبه‌ای محصول کارخانه بمبرگر (Bamberger) آلمان بود. سیاه رنگ که روی آن طلاکوب کردیم.» پیش از صحافی و کتابفروشی حرفه شما چه بود؟ این پرسش را سریع و کوتاه جواب می‌دهد: «در کار تجارت بودم. مثلا از ترکیه چرم می‌خریدم در کانادا می‌فروختم.» و زود برمی‌گردد به صحبت درباره صحافی. «کار تجارت می‌کردم، ولی صحافی را خیلی دوست داشتم، چون هم مربوط به کتاب است که خیلی به آن علاقه داشتم و هم کاری است که با چشم و قلب و دست و احساسم سروکار دارد و اینها به من آرامش می‌داد، به خصوص وقتی یک کتاب کهنه و قدیمی را ترمیم می‌کردم.» سپس چند نمونه از کارهایش را با هم می‌بینیم، که جلد چرمی پرس شده دارد و آستر بدرقه‌اش از کاغذهای ابروباد است.

ابر، باد، کاغذ، موضوعی برای پژوهش
«تاریخ و کتابشناسی کاغذ ابری» عنوان کتابی است که او نشان می‌دهد. تازه پی می‌بریم که کارهای او حاصل چه جستجوی وسیعی در منابع مختلف است. او چندین کتاب درباره کاغذ ابری دارد که بیشتر آنها را به دقت مطالعه کرده است و دیدگاه انتقادی نسبت به برخی از آنها دارد. افشار سپس با احترام از جمس سومنر (Jams Sumner) یاد می‌کند که با عنوان «کاغذ ابری کار مرموز The Mysterious Marbler » معروف شده بود و به خاطر لو دادن رموز کار کاغذ ابری مورد خشم صحافان و کاغذسازان زمان خودش قرار گرفته بود. توجه داشته باشید آن زمان تکنیک کاغذ ابری (Marbled Paper) به قدری ناشناخته بود که از آن برای رنگ کردن قسمتی از کاغذ اسکناس استفاده می‌کردند. (او کتابی را از قفسه بیرون می‌کشد و صفحه مورد نظرش را باز می‌کند و تصویر اسکناس‌هایی را نشان می‌دهد که گوشه سمت چپ آنها قطعه‌ای رنگی به روش ابروباد نقش بسته است.

افشار کتاب‌های تخصصی کاغذسازی را مثل همه کتاب‌هایش به خوبی می‌شناسد؛ بین صدها جلد کتاب ریز و درشت در قفسه‌ها. تا درباره موضوعی صحبت می‌کند یکراست دستش را دراز می‌کند و کتاب را بیرون می‌کشد و صفحه مورد نظر را باز می‌کند. خواندن انگلیسی و فرانسه برای او به روانی فارسی است.

«ببینید در این کتاب تالیف فوبی جن ایستون (Phoebe Jane Easton) با عنوان کاغذ ابری؛ تاریخ و کتابشناسی آن، Marbling a History and a Bibliography (چاپ 1983)، تاریخ نگارش کتاب‌های مختلف را درباره کاغذ ابری ثبت کرده‌اند:‌آلمان بیش از همه یعنی 187 عنوان کتاب درباره کاغذ ابری دارد. آمریکا 169 عنوان، ترکیه 25 عنوان- که خیلی زیاد است- و ایران یک عنوان.» با تاسف می‌گوید این در حالی است که سرچشمه این هنر ایران بوده است. سپس اضافه می‌کند یکی از بهترین‌ها متعلق به ژوزف هالفر (Joseph Halfer) مجارستانی است که من در اینجا نسخه‌ای از آن دارم.

می‌پرسم یک کتاب ایرانی کدام کتاب است؟ او در پاسخ می‌گوید: «فکر می‌کنم مطلبی باشد که بهزاد طاهرزاده در کتاب بررسی هنر ایران اثر پوپ به چاپ رسانده است. خوشبختانه پس از سال 1983 آقای محمدحسن سمسار در دایره‌المعارف بزرگ اسلامی و آقای یحیی ذکاء در مجله آینده، مقالات ارزنده‌ای درباره کاغذ ابری نوشته‌اند.»

سپس کتاب دیگری را نشان می‌دهد و می‌گوید:‌«این را برای تکنیک ورنی کردن کاغذ ابروباد گرفته‌ام که با مواد طبیعی ژلاتینی، روی طرح ابری را شفاف و صیقل می‌کنند.»
کتاب دیگر نسخه‌ای از کتاب کاغذسازی ژاپن است. هزار نسخه بیشتر از آن در دنیا نیست و روش ساخت کاغذ دستی با الیاف درخت توت را نشان می‌دهد.

«من خودم با کاغذهای کهنه خمیر ساخته‌ام و کاغذ دستی درست کرده‌ام.» او از خواص کاغذ و رنگ‌ها و تاثیر زاج بر تثبیت رنگ‌ها و شستشوی پارچه می‌گوید و تکنیک‌های اجرایی که در آمریکا از استادش به نام دون گایو (Don Guyot) یاد گرفته، همچنین از مطالعه کتاب‌ها و تجربه خویش دریافته است.

«این کتاب ترمینولوژی ساخت کاغذ و خمیر کاغذ است و این کتاب فقط درباره شبکه توری که کاغذ خیس روی آن قرار می‌گیرد و آن یکی برای ساخت کاغذ روغنی و ...» افشار با این کتاب‌ها زندگی کرده و پس از تامل، از مطالب آنها برای کارهای خود الهام گرفته است.

درنگی بر تاریخچه کاغذ
مورخان بزرگ کاغذسازی دو نفر بوده‌اند: یکی جوزف نیدهام (Joseph Needham) که تاریخ کاغذ در چین را نوشته (Science and Civilization in China) و دیگری کتاب دارد هانتر (Dard Hunter) که درباره تاریخ کاغذسازی در همه جهان است.

دارت هانتر در چاپ اول جمله‌ای نقل می‌کند که می‌گوید نویسنده‌اش معلوم نیست، ولی مشخص است مربوط به قرن هفدهم میلادی است: ‌«کهنه، کاغذ می‌سازد، کاغذ پول می‌سازد، پول بانک می‌سازد، بانک وام می‌سازد، وام گدا می‌سازد، گدا دوباره کهنه جمع می‌کند.»

در همین کتاب کرونولوژی کاغذ (تقویم صنعت کاغذسازی) درج شده که چند تاریخ آن برای ما ایرانیان حایز اهمیت است. افشار به آنها اشاره می‌کند:‌«سال 105 میلادی که کاغذ در لی‌یانگ (Lei-yang) نزدیکی پکن، ساخته می‌شود و سال 751 میلادی در سمرقند، اولین مکان خارج از چین (چون کره و ژاپن در محدوده چین بودند) که ایرانی‌ها به کمک اسیران چینی، کاغذسازی کردند و به رموز آن آگاه شدند. (1294 میلادی) هم تاریخ مهمی است که در آن سال در تبریز کاغذ اسکناس تولید شد. درباره این نکته تحقیق دقیقی صورت نگرفته. شاید محله کاغذ کنان تبریز ربطی به این تاریخ و این رویداد داشته باشد.»

سپس با نشان دادن نقشه‌ای آکاردئونی که از داخل کتاب باز می‌شود، مسیر انتقال فن‌آوری ساخت کاغذ را نشان می‌دهد که از کجا به کجا رفته. کره و ژاپن 625-600 میلادی، سمرقند 751 میلادی، بعد بغداد در سال 793 میلادی زمان هارون‌الرشید. (اینجا بوده که کاغذ ارزان شد و اگر نبود، نمی‌توانستند آثار یونانی را ترجمه و نسخه‌نویسی کنند.) بعد این فن به دمشق و قاهره و از آنجا به اروپا رفته. یعنی از سال 105 میلادی که کاغذسازی در چین ابداع شد تا سال 1276 میلادی که کاغذسازی در فابریانو ایتالیا شروع شد، نزدیک هزار و دویست سال طول کشیده!»

به گفته افشار کاغذهای قدیمی ایران از کنف بوده، که نوعی گیاه است. او برای نشان دادن تصویر گیاه کنف نشریه تخصصی درباره کاغذ دست‌ساز را نشان می‌دهد که از سال 1986 هر سال دوبار منتشر می‌شود. این دو فصلنامه به زبان انگلیسی و تک رنگ است.

افشار با نشان دادن تصویرهای چاپ شده در یک کتاب آلمانی اثر کارل هوفن، ضمن تحسین از کار دقیق آلمانی‌ها در تصویر کردن ماشین‌های دست‌ساز، نشان می‌دهد که چگونه با این ابزار، الیاف کهنه پارچه‌ها را خرد می‌کرده‌اند.

سیستم مکانیکال کاغذسازی همین است. خرد کردن، خمیرسازی، توری و نمد و ...
«این کتاب‌ها برای ما هم سودمند است، زیرا کسی که بخواهد کاری انجام دهد باید ریشه آن را بشناسد. به همین دلیل هنوز هم در آلمان و آمریکا به این کتاب‌ها بها می‌دهند.»

با این پند، گفت‌وگو را به پایان می‌رسانم. به گمانم برای هر چیزی باید ریشه‌ها را شناخت. نه تنها کاغذ و نه تنها کتاب و چاپ، بلکه در جای جای زندگی و کار باید از ریشه‌ها سراغ گرفت.

وارد حیاط که می‌شوم سنگینی و ابهت فضای باغ موقوفات دکتر محمود افشار خود بهانه‌ای است برای فکر کردن به ریشه‌ها، به دهخدا و بهار و پیش‌تر از آنها، تا سعدی و حافظ و مولانا و جامی و تا فردوسی که ریشه همه پارسی‌گویان است و چقدر این ریشه‌ها تو در تو و فراوانند و ما چقدر از آنها غافلیم!
منبع: ماهنامه صنعت چاپ

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها