به بهانه 17 آذر سالروز تولد داریوش مهرجویی
پاسخ مهرجویی به این سوال که چرا «ابراهیم» پدر ایمان است؟/ پرسه در حوالی کتاب «هامون»
«داریوش مهرجویی» فیلمساز کهنه کار و با سابقه سینما هر زمانی که از هنر هفتم فاصله میگیرد با ترجمه و تألیف حضور خودش را میان هنر دوستان اعلام میکند. از مهرجویی دو رمان «به خاطر یک فیلم بلند لعنتی» و «در خرابات مغان» منتشر شده است. او دستی نیز در ترجمه دارد که از آن میان میتوان به کتابهای «بعد زیبایی شناختی و زیباشناختی واقعیت» اثر هربرت مارکوزه، «جهان هولوگرافیک نوشته مایکل تالبوت، «یونگ، خدایان و انسان مدرن» تألیف آنتونیو مورنو، نمایشنامههای «مغرب واقعی و طفل مدفون» اثر سام شپارد و «آوازهخوان طاس و درس» نوشته اوژن یونسکو یاد کرد.
زنده باد کابوس
انحراف از جاده با آن پیکان درب و داغان در تصادم با اتوبوس و رسیدن به لبه پرتگاه با موسیقی نافذ یوهان سباستین باخ نه تنها هامون را زیر بارش برف به لرزه انداخت که هنوز هم بعد از دو دهه یادآوری آن سکانس لرزه بر اندام نگارنده میاندازد. هامون پر از سکانسهای شاخص و خاطره انگیز است و گزافه نیست که بگوییم کارنامه مهرجویی را به قبل و بعد از فیلم «هامون» میتوان بخش بندی کرد. روایت غیر خطی و رفت و برگشتهای زمانی فیلم بهشدت در ترسیم حال و احوال آدم پریشان احوالی چون هامون تأثیر گذار است. هامون با یک کابوس درخشان دریچهاش را به سوی مخاطب میگشاید؛ کابوسی که از پرده نقره ای سینما بر کرانه ساحل به گونه زیرکانه ای مدد میگیرد. در صفحه هشت کتاب در تشریح بخشی از سکانس کابوس اول فیلم میخوانیم: «جماعت به پای تپه میرسند و به پرده چشم میدوزند. تصویر پرده جان میگیرد، سیاه میشود. شمارش معکوس شروع میشود – 5، 4، 3 ... و تصویر نمایی از همان جماعت که ایستادهاند و به بالا – به خود – نگاه میکنند. کسی دستش را بالا میگیرد و خود را نشان میدهد. مهشید (بیتا فرهی) به نمای درشت خود نگاه میکند و لبخند می زند. هامون نیز میان کوتولهها بهت زده به تصویر خود خیره است ... تصویر جماعت را نشان میدهد که به نقطه دیگری میرسند. رفته رفته از پشت تپه کوتولهها پدیدار میشوند که دست موجود اساطیری (جن، اساطیر) را گرفتهاند و پیش میروند. جن (مهندس عظیمی) لاغر و نحیف است. شاخ کوچکی بر سر، شنل سیاهی بر دوش و عینک ذره بینی به چشم دارد. هامون میبیند جن سم دارد و پاهایش شبیه بز است...»
فیلم در نگاه کلان یک تراژدی از زندگی انسان معاصر است، اما موقعیتهای بامزه ای که مهرجویی در فیلم سامان داده، زهر مصیبتهای رنگ به رنگی را که بر سر قهرمان فیلم آوار میکند کاهش میدهد. سکانسی که هامون و مهشید به مطب دکتر سماواتی روانشناس (زنده یاد جلال مقدم) میروند یکی از فصلهای تلخ و شیرین فیلم است. هامون دنبال دکتر پلهها را گز میکند و روی مُخ دکتر با سخنان بریده مانور میدهد: «چی چی می پرسین؟ چی چی می خواین؟ پدر، مادر، جد و آباد، اگر مطرحه، که من مادرم اونقدر زود رفت و پدرمم اونقدر صاف و ساده بود که آسته میرفت و آسته میآمد که گربه شاخش نزنه. ولی من درست ضدّ بابام. من مرتب شلنگ تخته میاندازم، ولی به هیچ جایی نمیرسم دکتر. (هامون رو به دکتر میایستد و با استیصال) ... دارم فرو میرم. من دیگه به هیچی اعتماد ندارم. به هیچی اعتقاد ندارم. دارم هدر میرم. این یعنی چی؟»
دلهره وجودی
مهشیدی که مهرجویی در فیلمش در جوار هامون قرار داد، تصویر تازه ای از زن تازه به دوران رسیده مایه دار بود که با مرد نیمه روشنفکر گیر کرده میان سنت و مدرنتیه کلنجار داشت. هامون از پشت پنجره اتاق سماواتی به سخنان او گوش میدهد. در صفحه 34 کتاب اعترافات مهشید را میخوانیم: «هامون از روز اول ازدواجمان چیزی در نمیآورد. یک معلم انگلیسی کلاسهای شبانه یا مترجم یکی دو تا کتاب چیزی در نمی آره ... من خیلی سعی کردم اون راحت باشه، آروم باشه، به کارش به رسه. با اینکه بابا و مامان سخت با این ازدواج مخالف بودن سعی کردم یک جوری از دلشون دربیارم ... به هر حال تقصیر من بود... من، عاشقش شدم.»
بلافاصله در سکانس بعد فیلم هامون با یک سیلی جانانه پاسخ این عشق را به سبب دیر آمدن مهشید به منزل میدهد. مهشید در ادامه صحبتهایش در واکاوی زندگی مشترکش با هامون میگوید: «از همون سیلی، از همون خشونت بی دلیل و ظالمانهاش دلم شکست... دیدم بی این که گناهی کرده باشم تنبیه و خوار و ذلیل شدم. فقط به خاطر این که یک بابایی بالای سرم وایستاده که زورش از من بیشتره و بنابراین باید به هم زور بگه. آه... از اون جا بود که دیدم آدم خودخواه و خطرناکیه. فقط خود شو می خواد و به خاطر خودخواهیهای خودش حاضرِ همه چی رو فدا کنه ... من از این بدبینیهای سیاه هامون خسته شدم ... از این که همه چیز و فاجعه آمیز می بینه... همهاش از دلهره وجودی حرف می زنه و این که همه چیز رو به نابودی می ره ...»
این زن سهم منه، حق منه، عشق منه ...
فرجام بدبیاریها و مصیبتهای هامون در سکانس درخشان دادگاه به طغیان او ختم میشود. هامون رو به مشاور قضایی دادگاه میگوید: «آقای رئیس این خانم (به مهشید اشاره میکند)، این آقا (دبیری) و فک و فامیلاشون دست به دست هم دادن که منو نابود کنن. پاسبان گذاشته سر محل که منو دستگیر کنه. انگار من جنایت کردم. حالا هم به یاد نفقه شو بدم. هم خونه رو بدم، هم مهریه رو بدم. هم بچه مو بدم، هم عمر مو بدم، هم شرف مو بدم. چرا؟ چرا؟ من نمی تونم طلاق بدم؟ نمی تونم. این زن سهم منه، حق منه، عشق منه. من طلاق نمیدم...»
هامون در تشریح اوضاع و احوال زندگی خود و مهشید بعد از رخدادهای دادگاه نزد مادر مهشید از دغدغههایش پرده بر میدارد. در صفحه 94 کتاب از زبان هامون میخوانیم: «به کتاب ترس و لرز فکر میکردم و راستش خودمم دچار ترس و لرز شده بودم. چون تو اون کتاب ... ببینین، من میخواستم ببینم چرا ابراهیم پدر ایمانه؟ میخواستم به عمق عشق ابراهیم به اسماعیل پی ببرم. میخواستم ببینم آیا واقعاً ابراهیم از فرط عشق و ایمان خواسته اسماعیل رو بکشه؟ اسماعیل، پسرشو، بزرگترین عزیزشو، عشق شو. آخه این یعنی چی خانم سلیمانی؟ آدم به دست خودش سر پسر شو به بره؟ خُب ابراهیم می تونست نره. می تونست به گه نه. اما رفت و اسماعیل رو زد زمین. گفت همینه، همینه، همینه ... امر امر خداست و کارد رو کشید.»
وقتی قلم میتازد...
فیلمساز کهنه کار و با سابقه سینما هر زمانی که از هنر هفتم فاصله میگیرد با ترجمه و تألیف حضور خودش را میان هنر دوستان اعلام میکند. از مهرجویی دو رمان «به خاطر یک فیلم بلند لعنتی» و «در خرابات مغان» منتشر شده است. او دستی نیز در ترجمه دارد که از آن میان میتوان به کتابهای «بعد زیبایی شناختی و زیباشناختی واقعیت» اثر هربرت مارکوزه، «جهان هولوگرافیک نوشته مایکل تالبوت، «یونگ، خدایان و انسان مدرن» تألیف آنتونیو مورنو، نمایشنامههای «مغرب واقعی و طفل مدفون» اثر سام شپارد و «آوازهخوان طاس و درس» نوشته اوژن یونسکو یاد کرد.
انتشارات زمانه فیلم نامه «هامون» را نخستین بار بهار سال 1372 با شمارگان پنج هزار نسخه روانه بازار کرد. ارزش مادی که ناشر دو دهه پیش بر پشت جلد کتاب حک کرده بود برای دوستداران فیلمنامههای ایرانی 950 ریال هزینه میتراشید.
نظر شما