سه‌شنبه ۶ آبان ۱۳۹۳ - ۰۸:۲۶
علی باباچاهی در گفت وگو با ایبنا: گرفتار مدرنیسم مقرر ادبی نمی‌شوم

علی باباچاهی معتقد است که شعر او تجربه زیست شده‌اش با دنیای جدید است ازاین‌رو ادراک شعرش نسبت نزدیکی با تجربه‌های زیست شده‌اش دارد و در عین حال که گرفتار مدرنیسم مقرر ادبی نمی‌شود، درک این تجربه امکان فهم معنا و آفرینش تازه‌ای از جهان را برای خواننده شعرهای وی فراهم می‌سازد وخواندن شعرهای او جهان تازه‌ای به جهان موجود خواننده اضافه می‌کند.

خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) _ فرهاد کریمی:
به‌تازگی چاپ دوم «گُلِ باران هزار روزه» از طرف نشر مروارید وارد بازار شده است. پیش‌ازاین «پیکاسو در آب‌های خلیج فارس» نیز تجدید چاپ شده بود. به همین بهانه خبرنگار خبرگزاری کتاب ایران با ایشان درباره شعر در وضعیت دیگر، عدم قطعیت، نفی باورمداری، معناگریزی متن و طنز تلخ شعرهایش گفت و گویی کردند و ایشان به شیوه همیشگی و با زبان شاعرانه به سؤالات پاسخ کتبی دادند که می‌خوانید.

گویا به‌رغم تفکر جاری، «شعر در وضعیت دیگر» که پذیرای انگاره‌های پست‌مدرنیستی و مبتنی بر نقض محورهای شعر مدرنیستی است، طرفداران خاص خودش را دارد این‌طور نیست؟

این هنوز از نتایج سحر است! اما راستش شعرهای من دشوار و مشکل نیستند. موضوع این است که در این شعرها غالباً زمان تقویمی نیست بلکه دَوَرانی است و «زبان» و «شکل» (غیرشکل – ضد شکل) در جای دیگری از جاهای مقرر، قرارگرفته‌اند، درنتیجه این کنش و نگارش، مناسبات بین انسانی جابه‌جا می‌شود. از همین منظر، متن و متعلقات آن با آنچه بدان خو گرفته‌ایم فاصله می‌گیرد. طبیعی است که مخاطب تیزهوش نسل جوان به تدریج راوی یا راوی‌های گم شده و جوانب ظاهراً ناآشنای این شعر را درک می‌کند و پذیرای آن می‌شود.


تجربه‌ زیستیِ شما درگذر از قطعیت‌های باورمندِ ایدئولوژیک در هنجارشکنی و نفی باورمداریِ شما مؤثر بوده است؟
تجربه‌ زیستی به زیستِ روزمره یا زیستِ فرهنگیِ «خودمحور» محدود نمی‌شود. مطالعه و نقد توأمانِ متن‌هایی که مطالعه می‌کنیم تجربه‌ زیستیِ ما را تشکیل می‌دهند. به هر صورت تجربه‌ زیستی در این معنا کار را بدان جا می‌کشاند که فرضاً مؤلف از دنیای ادراک ثابت و در نتیجه از اشکال مستقرِ «همراهان» خودش فراتر برود. برود حتی به ترکستان! و نوعی تازه از راه رفتن را نشان بدهد. اینجاست که من به تلفیق میان انواع ادبی روی خوش نشان می‌دهم و گرفتار مدرنیسم مقرر ادبی نمی‌شوم! از همین منظر بعید نیست تعویض مدام صحنه‌ها و گم شدن ضمایر و قدری مجنون‌نگاری، عجیب و غریب به نظر آید. رویت‌های شعر من، رویت‌های روزبهانی (شیخ روزبهان به قلی) نیست اما تخیل را در قلمرو واقعیت‌ها بازیابی می‌کند.


به شعرهای شما می‌گویند معناگریز که همان حقیقت‌گریز باشد، آیا این موضوع را قبول دارید؟
وقتی اصوات از معنا مبرا نیستند، اثر هنری نیز در تجریدی‌ترین شکل آن نمی‌تواند فاقد معنا باشد. این را هم باید در نظر گرفت که مخاطب، گاه احکامی صادر می‌کند که زیادی قطعی‌اند! همچنان که در موارد قضایی، حکم قطعی است! در این میان اختلاف تأویل‌ها البته قابل‌توجهند جز این‌که فراموش نکنیم که برخلاف تصور مسلط، متن، عرصه‌ نامحدود تأویل‌ها نیست. فرضاً اگر در متن با «انجیر» ی محوری روبه‌روییم، تأویل‌ها مجاز به احضار «هندوانه» یا حتی «مرغ انجیرخوار» نیستند! البته در شعرهایی همچون شعر من که گوشه‌هایی از آن در سایه نگه‌داشته می‌شوند، انتظار معنا (حقیقت) یا حتی موضوعی خیلی «سرراست» نباید داشت.


همان‌گونه که طنزی تلخ و فاقد خنده از خصوصیات اصلی شعر شماست، در حوزه‌ زبان نیز از این تعریف و توجه جدا نیستند، چگونه است که زبان می‌تواند نقش تکیه‌گاهی محکم برای مفاهیم مرکزی متن‌های شما داشته باشد؟
من به دسته‌بندی یا هدایت مفاهیم توسط زبان شعر فکر نمی‌کنم، در نتیجه باید برای «مفاهیم مرکزی متن» نام یا صفت دیگری جستجو کرد. وقتی خواننده در گرماگرم مطالعه شعر من، ضمیر و راوی و زمان و زاویه‌ دید را گم می‌کند، در واقع با نوعی مرکزگریزی مواجه است. اصولاً «زبان شعر» را نباید وسیله‌ای برای حمل و نقل معنا تلقی کرد. اگر بگویم: «زبان برای زبان»، قدری گمراه‌کننده است اما شعر در نهایت در یک اجرای زبانی «شکل» ی یا شکل‌های غیر مقدر خودش را پیدا می‌کند. لذت زیبایی‌شناسانه شعر صرفاً از طریق همین اجرا حاصل می‌شود. تشخیص شعر سعدی و حافظ با سلمان ساوجی و خواجوی کرمانی در تفاوت اجرایی زبانی‌شان میسر است و بس! می‌توان در اهمیت «زبان» شعر از زبان حافظ گفت:

یار ما چون گیرد آغاز سماع
قدسیان بر عرش دست‌افشان کنند!

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها