«قتل 101» بیست و دومین رمان از سری داستانهای دکر و لازاروس است. پیتر اکنون از خدمت در پلیس لسآنجلس بازنشسته شده و به همراه رینا به شهر کوچکی در شمال نیویورک نقلمکان کردهاند تا به فرزندانشان نزدیکتر باشند. پیتر که برای اداره پلیس گرینبری کار میکند، درگیر پرونده دزدی از یک مقبره در گورستان محلی میشود که منجر به پیامدهای جدی ازجمله دو قتل در منطقه شده است...
مصاحبه هافینگتنپست با فی کلرمن:
شما در رشته ریاضی مدارجی کسب کردهاید و نیز یک دندانپزشک هستید. در سن 34 سالگی نخستین رمان شما یعنی منتشر شد. بهعنوان یک ریاضیدان و دندانپزشک، نویسندگی را در درون خود چگونه کشف کردید؟
من همیشه کودکی با مخیلهای روشن بودم. داستانها را در ذهن خود میساختم و سپس آنها را بازی میکردم. من در ریاضیات نیز بسیار باهوش بودم و توانستم علاوه بر آن دندانپزشکی نیز بخوانم. بعدها پس از فارغالتحصیلی از دانشگاه و پیش از باز کردن مطب، فرصت داشتم زمان خود را با پسرم جسی بگذرانم. در آن زمان بود که همه داستانهای کودکی دوباره به سراغم آمد درحالیکه هنوز قدرت تخیلم از بین نرفته بود.
آن زمان شش سال از ازدواج من و جاناتان میگذشت. او همیشه یک نویسنده مشتاق بود. من به خودم گفتم: او هم همان کاری را میکند که من میکنم: خلق داستان، فقط او آنها را مینویسد. موفقیت جاناتان مرا تشویق کرد و او خود نیز مشوق من بود. البته برایم کمی خجالتآور بود که زمانی که در حال درست کردن یکدندان هستم، داستانسرایی کنم.
سرانجام نخستین کتابم منتشر شد. من از شوهرم یاد گرفته بودم که نباید برای پرفروشترین شدن، رمان نوشت. اما این اتفاقی بود که برای من افتاد.
در «قتل 101» داستان پلیسی بسیار دقیقی نوشتهاید. برای این کار چه نوع تحقیقاتی انجام دادید؟
من سالها تحقیق کردهام و عاشق این کار هستم. البته باوجود اینترنت بازهم باید به سراغ کتابها رفت. من از ایستگاههای پلیس نیز بازدید کردم و کتابهای علمی و مربوط به پزشکی قانونی خواندم. سعی میکنم آنچه مینویسم منسجم و سرگرمکننده باشد. من زمان زیادی را صرف ساختن شخصیتها میکنم زیرا مردم آنها را خوب به خاطر میسپارند.
توصیف شما از فیزیک شخصیتها کاملاً استادانه صورت گرفته. چگونه میان این کار در کنار حفظ روایت قصه تعادل برقرار میکنید؟
من به شخصیتها بهعنوان تنظیمکنندههای صحنه نگاه میکنم. ما شرلوک هولمز نیستیم و نیازی به دانستن همه جزئیات نداریم. من فقط میخواهم به خوانندگان بگویم یک صحنه در کجا روی میدهد، شخصیتهای اصلی چه کسانی هستند و چگونه به نظر میرسند.
همچنان که شخصیتهای داستانتان مسنتر میشوند، آیا نگران نیستید که دیگر دلخواه خوانندگان جوان نباشند؟
من سعی میکنم شخصیتهایم را تا حد امکان همگانی خلق کنم. آنها به شهری کوچک نقلمکان کردند تا جوان و با طراوت بمانند. همچنین معرفی یک پلیس جوان بهمنظور القای حس جوانی در داستان بود. حالا که شخصیتهایم مسنتر میشوند، با استفاده از شخصیتهای جوانتر در داستان تعادل برقرار میکنم.
در طول این 28 سال، زندگی خانواده دکر تکاملیافته است. نویسندگان اغلب در داستانهایشان از زندگی خود وام میگیرند. آیا تشابهی میان آنها با خانواده شما وجود دارد؟
مطمئناً وجود دارد ولی نه با نسبت یکبهیک. ما تجربه میکنیم همانطور که دکرها تجربه میکنند. من در زندگی خود فرزند و نوه دارم و مجبورم برای حفظ تعامل با آنها در جریان علایق و فعالیتهایشان قرار بگیرم. شما باید از هر منبعی برای جوان و تازه ماندن استفاده کنید.
بهعنوان یک رماننویس موفق از 1986 چه چیزی بیشتر شما را در مورد نوشتن شگفتزده کرده است؟
بزرگترین شگفتی این است که نوشتن باگذشت زمان آسانتر نمیشود. نوشتن همیشه یک کشمکش است. هرچه بیشتر مینویسید کار سختتر میشود زیرا از طرحها، شخصیتها و کلمات ذهنتان استفاده کردهاید و مگر چقدر میتوان تازه و جدید و غیرقابلپیشبینی باقی ماند؟
عاشق چه چیز نویسندگی هستید؟
من عاشق تواناییای هستم که اجازه میدهد ذهنم هرچه میخواهد کنکاش کند. من دوست دارم جوانه یک ایده را در ذهن بپرورانم و سپس آن را شاخ و برگ دهم. شما میتوانید با این توانایی هر کاری بکنید.
داستان بعدی فی کلرمن چه خواهد بود؟
دکرها هنوز در گرینبری هستند و خرابکاریها تمام نشدهاند.
نظر شما