چهارشنبه ۱۵ مرداد ۱۳۹۳ - ۱۰:۰۰
من از گمشدنم در غبار شما شاکی نیستم/ یادداشت فریدون صدیقی

فریدون صدیقی،روزنامه‌نگار و استاد روزنامه‌نگاری در یادداشتی که برای ایبنا نوشته است از زندگی‌اش با کتاب گفته و این‌که نگران است چه بلایی سر کتاب‌هایش بعد از او می‌آید و ...

خبرگزاری کتاب ایران(ایبنا)-فریدون صدیقی: همه یک کتاب، خواندن، فهم و درک و دریافت موضوع و محتوای آن نیست. نگهداری آن ادامه همیشه‌های حضور شکلی و مفهومی آن کتاب هم هست.
کتابی که هزار سال پیش خریده‌ام، کتاب‌هایی که هفتصد، پانصد و صد سال پیش خریده‌ام هم همین‌طور. همان‌گونه کتابی که دیروز خریده‌ام «فرصت دوباره» از نویسنده ارجمند خانم گلی ترقی.

در همه این هزاره، هر چه خریده‌ام، تا شده و تا می‌شود حفظ می‌کنم و در قفسه می‌گذارم. هر روز از برابرشان می‌گذرم؛ این آقایان و خانم‌های محترم، این دوستان سال‌هاست که وجود مبارکشان به من آرامش می‌دهد. به من اعتماد به نفس می‌بخشند، هر تعداد هستند از رنجورترین‌شان که جزوه شعر هزار سال پیش است، دفترهای شعر احمدرضا احمدی، بهرامپور و صفایی. تا این قطورها تا کلیدر. تا همین پرپرینان اندیش شاعر غزل‌های خرابات استاد سایه.

حضورهای دیگری هم هستند که ای بسا کم مقدار از نظر محتوا. اما دلم نمی‌آید رهایشان کنم به رغم تنگی جا. ترجیح می‌دهم یک جایی یک جوری حفظ‌شان کنم. نه به‌خاطر پولی که بابتشان داده‌ام. مثلاً 5 ریال، نه به‌خاطر خودشان که بخشی از من هستند. من با آنها تا اینجا آمده‌ام که هر چه هست، کم  یا کمتر از کم، ناچیز، به هر حال پاره‌های من هستند. برخی از آن آقایان و خانم‌های محترم جاودانه‌های تاریخ هنر و ادبیات هستند. برخی از کمیاب‌های عالمند. نه فقط خودشان که کتابشان هم که برخی از برخی‌ها دیگر تجدید چاپ نشده‌اند. جز اینها و اینها کتاب‌هایی هستند که هدیه شده‌اند. از طرف دوست محترمی، همسایه مهربانی، شاگرد مؤدبی. هر کدام با سلیقه و به مناسبتی و جز اینها تعدادی هم هستند که خود آقایان و خانم‌های سزاوار نویسنده  یا مترجم بذل فرموده‌اند و صفحه‌نوشت کرده‌اند به رسم یادگاری.

چقدر خشنودم که پراکنده‌ها، به نظم نشسته‌ها روی هم ایستاده‌ها، مورب نشسته‌ها و،و،و... همه اینها بخش‌هایی از در و دیوار و یک رف و چند سکو، گوشه میز و این جور جاها را مال خود کرده‌اند و به رغم شماتت‌های گا و بی‌گاه به خاطر وجود این انبوه منظم و نامنظم، از این انباشت ته دلم مسرورم که همه اینها شفیق‌ترین دوستان همه عمر من هستند. گرچه ظاهراً ساکتند اما به واقع ناطق هستند و همه اینها اگر به حرف بیایند در خانه جایشان نمی‌شود باید به استادیوم بروند. آیا کسی این را می‌داند.

مثلاً دخترانم که هر دو از این خانه رفته‌اند گرچه گاه و بی‌گاه می‌آیند  یا همسرم که خودش با برخی از این کتاب‌ها سر و سری دارد؟ و بچه‌ها هر کدام و البته هر کدام کم و بیش با آقایان و خانم‌های محترم آشنا هستند، حتی رفیقند. اما نه به اندازه من که برای خریدنشان، پیدا کردنشان و حتی هدیه گرفتنشان چه جانی کنده‌ام، آن قدر که وقتی گاهی می‌خواهم غبار از تنشان بگیرم در فکرم که فوت و تلنگر من آقایان و خانم‌های معزز نویسنده و شاعر را مکدر کند. اما و آیا همه غصه اینست؟ راستش را بخواهید نه. غصه این است که پس از این چه بلایی سر این دردانه‌ها می‌آید؟
رفیق موجهی تعریف می‌کرد در خانه ادیبی بودم آن ادیب به سخن آمد و گفت پس از من بر سر این کتاب‌ها چه می‌آید. در این هنگامه‌ دخترش که در گذر بود گفت؛ هر چه می‌کشیم از دست ایناست. می‌فروشیم و راحت می‌شیم از دستش!

واقعاً غم‌انگیز و چقدر غم‌انگیز است. این اندوه همیشه با من است که پس از من چه بلایی سر دوستانم می‌آید. اصلاً همین حالا و حالاهای قبل‌تر هم که کتاب امانت داده‌ام و هیچ گاه باز نیامده است. همین است و همین است که گفتم و می‌گویم همه کتاب، محتوای آن و خواندن آن نیست. خود خودش هم هست. جلد و کاغذ و مرکب آن هم. باور کنید، امیدوارم باور کنید. همه غبارها باعث عطسه من می شود و آزارم می‌دهد. باور کنید غبار گرفتن از کتاب‌ها به‌خاطر پراکندگی بسیار غبار ، عطسه بسیار به همراه دارد اما به هیچ‌وجه آزرده‌ام نمی‌کند. هیچ گله‌ای از هیچ کس ندارم که چرا گردوغبار شهر سر می‌گذارد روی کتاب‌های من. اصلاً غبار گرفتن بهانه است که دوباره دستی سر و رویشان بکشم و در این میان برخی را دوباره تورق کنم. به وقت از دست رفتن شیرازه آرامش که فقط سطر نوشته‌های کتاب می‌تواند دوباره به آن سامان دهد. آقایان و خانم‌های محترم، من از گمشدنم در گرد و غبار شما شاکی نیستم.

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها