در آغاز بخش اول این کتاب آمده است:«حسن مقدم، فرزند محمدتقی خان احتساب الملک در بهمن ماه 1277 شمسی (1316 ه.ق و 1895) در ارک تهران به دنیا آمد و در آبان ماه 1304 شمسی (1344 ه.ق و 1925) درگذشت.»
اهمیت مقدم در چیست؟
اگر بخواهیم درباره اهمیت این نویسنده هموطن بدانیم باید نگاهی به نظر یحیی آرین پور بیندازیم: «آثار مقدم به زبان فرانسه، وی را به عنوان هنرمند برجسته ای مطرح کرد به طوری که وی با آندره ژید،مازاریک، سیاستمدار چک و نخستین رییس جمهور آن کشور، رومن رولان، هانری ماسه و ماسینیون دوستی و مکاتبه داشت و در اغلب مطبوعات مهم اروپا مانند «مرکور دو فرانس»، «اکو دوریان»، «اروپ»، «روو لیترر» جزو بزرگان ادب برده می شد.
مدیا کاشیگر که به خواهش جمشیدی سه مقاله «معرفی چند شاعر امّی»، «پرچانگی» و «فضولی» را از مجله پارس و از فرانسه به فارسی برگردانده، معتقد است: «تسلط حسن مقدم در زبان فرانسه بسیار قابل توجه بوده، مطالب را با چنان مهارتی نوشته که گویی در اصل خود او فرانسوی زبان بوده است.» همچنین به نظر حسن عابدینی، نقد و پژوهشگر ادبی مقدم یکی از آغازگران ادبیات نوین ایرنی است:«نخستین داستان های کوتاه چند سال قبل از اولین رمان های اجتماعی منتشر می شوند. اصولا سالهای آغازین 1300 شمسی سال های تعیین کننده ای در بروز تجلیات گوناگون ادبیات معاصر ایران است.در این دوره است که نخستین نمونه های رمان اجتماعی (تهران مخوف از مشفق کاظمی)، نمایشنامه جدید (جعفر خان از فرنگ آمده اثر حسن مقدم)، شعر نو (افسانه سروده نیما یوشیج) و داستان کوتاه (یکی بود یکی نبود از محمد علی جمال زاده) پدید می آیند. این آثار از سویی نتیجه کوشش های اجتماعی– فرهنگی دوره مشروطه و از جهتی راه گشای نوجویی های ادبی بعدی هستند.»
سید ابوالقاسم انجوی شیرازی درباره او گفته است:«حسن مقدم از آن اشخاصی بوده که عمر کوتاه او کفاف انجام کارهای بسیار مهمی را برای ادب و فرهنگ ایران نداده، اما بنده با صراحت می توانم بگویم کوشش های او در زمینه ی فرهنگ مردم آغاز کار در کشور ما بوده، او که اولین روشنفکر وحشت زده از «غرب زدگی» بود و متوجه این خطر و بلای عظیم اجتماعی شده بود کارهایی انجام داد که دهخدا با ادامه آن کوشید و صادق هدایت یکی دیگر از ژنی های تاریخ معاصر ما متوجه اهمیت آن شد و مرا که در این زمینه علاقه مندی هایی داشتم تشویق کرد که کار علمی در این زمینه بپردازم.»
ارزش های کتاب
ارزشمندی کتابِ اسماعیل جمشیدی به واسطه پرداختن به زندگی و آثار مردی است که گام های موثری برای تعالی تئاتر کشورمان برداشته است. جمشیدی به سراغ برادر حسن مقدم، پروفسور محسن مقدم استاد باستان شناسی و یکی از موسسان دانشکده نرهای زیبای دانشگاه تهران رفته است تا از منظر او بتواند در شناساندن حسن مقدم اقدام اساسی کرده باشد. اهمیت این پژوهش به واسطه این است که خود منبعی برای دیگر پژوهش گران است که از منظر خود و با نگاه تحلیلی- انتقادی بخواهند درباره این نویسنده مطب یا کتاب خود را نگارش کنند.
جمشیدی علاوه بر محسن مقدم به سراغ منابعی رفته که در آنها پیش از خود به حسن مقدم پرداخته اند و همچنین منابعی که به تاریخ می پردازند و دلالتی آشکار بر هویت و وضعیت دوران سیاسی و اجتماعی این نویسنده نوجو و خلاق دارند. منابعی چون بنیاد نمایش در ایران از دکتر ابوالقاسم جنتی عطایی، از صبا تا نیما از یحیا آرین پور، از خاطرت ادبی یک استاد از استاد سعید نفیسی، و همچنین سیاست گران دوره قاجار از خان ملک ساسانی، روزنامه خاطرات اعتمادالسلطنه، شرح حال رجال ایران از مهدی بامداد، و کژراهه، خاطراتی از تاریخ حزب توده، نوشته احسان طبری.
کتاب روال تاریخ نگاری دارد و در آن منظر جامعه شناسانه و سیاسی مداخله دارد. به هر تقدیر اسماعیل جمشیدی یک روزنامه نگار است و چندان به دنبال یک متد دانشگاهی نیست و نمی خواهد پژوهشش را از جاذبه های روزنامه نگاری تهی کند که بخواهد از دریچه علمی و تخصصی نکته خاصی را اثبات کند.
جمشیدی بر آن است تا در پنج بخش حسن مقدم و نمونه ی آثارش را معرفی کند. این بخش ها عبارت است از: 1. تولد یک ژنی، 2. انجمن ایران جوان، 3. متن کامل نمایش نامه جعفرخان از فرنگ آمده، 4. دیدار با سید ضیاءالدین و احمدشاه و 5. پایان یک زندگی خیلی کوتاه.
در این کتاب اسنادی مانند دستخط، عکس، لوح ضمیمه بخش های مختلف شده تا در شناساندن حسن مقدم آنچه باید در اختیار مخاطبان کتاب قرار بگیرد. یکی از اسناد موجود که بسیار هم گران سنگ خواهد بود، نسخه اول چاپ «جعفرخان از فرنگ آمده» است که در سال 1301 در مطبعه فاروس چاپ و منتشر شده است. این کتاب به قیمت 2 قران روانه بازار کتاب شده است.
جمشیدی در سال 1346 از طریق دکتر مهدی کی نیا استاد دانشگاه با محسن مقدم آشنا می شود، این دیدار و شناسایی سرآغازی برای انجام سلسه گفت وگوهایی درباره زندگی و مرگ حسن مقدم است که طی چند ماه از اواسط سال 1351 در مجله سپید و سیاه چاپ می شود. استقبال مردم از آن گزارش ها و همچنین علاقه جمشیدی به شخصیت حسن مقدم این تمایل را در او در سال 1356 ایجاد کرد که کتابی را درباره اش بنویسد و منتشر کند. همین انگیزه ای شد برای محسن مقدم که به جمشیدی اعتماد کامل کند، عکس ها و اسناد دیگری را برای درج در این کْتاب در اختیارش بگذارد. کتاب در سال 57 منتشر شد.
جمشیدی می نویسد: «بازتاب قرص و محکم کتاب به مرور مرا متوجه نقایص آن کرد.» (همان، 31) بنابراین این کتاب ویراستاری سوم است که برای اولین بار توسط انتشارات زرین منتشر شده و اکنون جزء کتاب های نایاب است. جمشیدی قلمی ساده و روان دارد و به شیوه¬ی گزارشی و توصیفی پژوهش خود را به فرجام می رساند.
جعفرخان
اگر «جعفرخان از فرنگ آمده» را یکی از بهترین آثار مقدم بدانیم، باید به نکته ای جالب در این باره اشاره کنیم. او پیش از نگارش آن در مطلبی می نویسد: «مدتی است که تماشای بعضی صحنه های مضحک و رویدادهای خنده آور فرنگ رفته ها مرا بر آن داشته که نمایش نامه ای بنویسم اسم آن را هم انتخاب کرده ام، جعفرخان از فرنگ آمده، هدفم این است که نمایش سرگرم کننده باشد و نه تنها عده ای خاص، بلکه توده ی مردم هم بتوانند با موضوع نمایش رابطه برقرار نمایند.»
«جعفرخان از فرنگ آمده در سال 1300 که به دفعات در تهران و شهرستان ها به روی صحنه رفت و در سال 1301 توسط مطبعه فاروس منتشر گردید.» این نمایش نامه آن قدر در میان عامه مردم نفوذ می کند که خود ضرب المثلی می شود: «عبارت مثلی جعفرخان از فرنگ برگشته به افراد کم مایه ای اطلاق می شود که گمان می کنند چیزی می دانند و در مقام فضل فروشی چند واژه خارجی را چاشنی کلام کنند. بعضی از جوانان کم سواد چند صباح که به خارج از کشور سفر کرده باشند با مغلق گویی و استعمال کلمه بیگانه و تلفیق رطب و یا بس هم عرض و آبروی خویش می برند و هم سامعه شنونده را آزار می دهند. به این دسته افراد از باب طنز وتعریض گفته می شود: جعفرخان از فرنگ برگشته یا به عبارت دیگر: جعفرخان از فرنگ آمده، یعنی کسی خودستایی می کند در حالیکه چیزی بارش نیست.»
نمایشنامه نویسی علاقمند به مصدق
مقدم مقامی سیاسی در سفارت ایران در مصر است و در سوییس هم تحصیلات عالیه اش در زمینه علوم اجتماعی-سیاسی انجام شده است. بنابراین او همواره با نگاه سیاسی در مواجهه با مردان سیاست خود را آشکار کرده است.
«از میان شخصیتهای سیاسی داخل کشور که توجه او (مقدم) را جلب کرده بود آن طور که در یادداشتهای روزانه اش نوشته است؛ یکی محمد مصدق (مصدق السلطنه) بود که انسان آزاده ای به نظرش رسیده بود و از مقاومتی که در مورد کودتا نشان داده بود خیلی ها استقبال کردند. مصدق که در اولین کابینه بعد از کودتا –کابینه قوم السلطنه- مدتی وزارت مالیه را به عهده داشت، به فعالیت فرهنگی جوانان دلبسته بود. و از مشوقین و دوستداران حسن مقدم شده بود. به هنگام اوج فعالیت انجمن ایران جوان، مصدق در ملاقاتی با حسن مقدم افکار او را ستود و نقطه نظرهایش را درباره اصلاح امور ایران تایید کرد. مصدق برای آینده حسن امیدواری هایی داشت. به هنگام تشکیل کابینه مشیرالدوله –که مصدق السلطنه وزارت خارجه را به عهده داشت، حسن مقدم نایب سوم سفارت قاهره نشان درجه سوم شیرو خورشید را دریافت کرد. که این نیز از توجه مصدق به حسن مقدم و کمک برای ترقی این جوان خوش فکر و صاحب قلم بود.» (جمشیدی، 1373: 208).
«در مجموع هر دو به یک ایران آزاد و متمدن می اندیشیدند. مصدق امیدش به رشد جوانانی از تیپ حسن مقدم بود و مقدم نیز به رجالی می اندیشید که هم بکوشند تحصیل و تجربه بیندوزند و هم بی آنکه به جایی وابستگی داشته باشند به فکر نجات ملت از فقر و بدبختی هایشان باشند.» (همان، 209).
مقدم همواره بر آن بوده تا کاری برای ملتش کند چون او دردها و ریشههایش را دریافت کرده چنانچه در یادداشتی مینویسد: «اینجا هم فکر ایران خراب و مردم بیسواد و در به در و بدبخت و گرفتار لحظهای آرامم نمیگذارد. نمیدانم چه باید کرد. ولی می دانم که همه بدبختیهای مردم ما از بیسوادی و آلوده شدن به خرافات است.» (همان، 206).
مرگ
هیچکس فکر نمیکرد او در جوانی با دنیای ادبیات و هنر با آن هم استعداد و درخشش وداع کند. او پا به آرمگاه توتان خامون گذاشت و این سرآغاز بیماری سل و سرانجام مرگش شد. او درباره این مقطع از زندگی خود می نویسد: «تقریبا" همه پزشکان گفته اند شش ماه تا یک سال دیگر زنده ام ولی می دانم که مرگ من قبل از این مدت خواهد بود و چقدر متاسفم که کارهای مهم و رمان ها و نمایشنامه هایی را که طرح ریزی کرده ام ننوشته و انتشار نداده ام، چه امیدها و آرزوهایی را باید به خاک سرد بسپارم.»
این در حالی بود که پزشکان قاهره پس از انجام معالجات فراوان بر روی او، سرانجام نسبت به بهبودیش قطع امید کرده و به او هشدار دادند که برای درمان و مداوای نهایی هر چه زودتر به سوئیس یا کانادا برود و او نیز در نوامبر 1924 با تنی بیمار، و افسرده به سوئیس رفت و در آسایشگاه مسلولین لیزن بستری شد با این امید که شاید جسم جوانش بر سل غلبه کند اما این سل بود که بر او غالب شد و بالاخره در نوامبر 1925 در حالی که 27 سال و هشت ماه از عمر خود را سپری می کرد، در آسایشگاه لیزن چشم از جهان فروبست. او را در گورستانی در سوئیس به خاک سپردند.
محسن مقدم در این باره گزارش کرده است: «روز بعد، پیکرش را به گورستان (لاره) حرکت دادیم و با انجام تشریفات مذهبی دین اسلام او را رو قبله دفن کردیم. پدرم برای او قرآن خواند و گریست، و گریستیم، علاوه بر ما سه نفر (پدر، خودش و ژیلبرت همکلاس حسن) سه نفر از دوستان او از جمله پزشکان معالجش و چند تن از استادان و دانشجویان دوره تحصلیش که خبر شده بودند برای ادای احترام آمده بودند.
روز بعد، ژیلبرت از ما جدا شد، با قلبی شکسته و تنی رنجور و روحیه ای شکست خورده، شکست در برابر طبیعت و اراده خداوندی، سویس را ترک کرد. و من و پدرم با جمع آوری همه وسایل شخصی حسن به تهران بازگشتیم. به تهرانی که مادر داغدارمان و دوستان و هم فکران و روشنفکران دوستدار او انتظار می کشیدند و خبر مرگ حسن را که شنیدند جا خوردند. امید بزرگی از برای آینده ی ادبی کشورمان از دست رفت.» (همان، 276 و 277)
مرگ زود هنگام مقدم، مانع از آن شد که جامعه فرهنگی بهره های لازم را از وجود او و افکار و اندیشه هایش ببرد. یحیی آرین پور درباره او گفته است: «حسن مقدم یکی از امیدهای آینده ایران و از فرزندان رشید و پر کار این مملکت بود، دولت ایران قدر او را ندانست و میان او و جوان های بی سواد معمولی که از لحاظ اداری هم رتبه او بودند ولی از جهات علمی و اخلاقی ابدا" قابل سنجش با وی نبودند فرقی نگذاشت. او مدت کوتاه عمر خود را در غربت به بیچارگی و رنج و محنت و بیماری گذراند و در نتیجه کار و مطالعه بسیار بی اجر از میان ما رفت.» (همان، 277).
منابع:
آرین پور، یحیا، از صبا تا نیما، ج دوم، تهران: امیرکبیر، 1357.
پرتوی آملی، مهدی، ریشه های تاریخی امثال و حکم، جلد اول، تهران: انتشارات سنایی، 1369.
جمشیدی، اسماعیل، حسن مقدم و جعفرخان از فرنگ آمده، تهران: نشر زرین، 1373.
عابدینی، حسن، صد سال داستان نویسی، ج اول، تهران: نشر چشمه، 1377.
نظر شما