خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا)- یونس کرامتی: بسیاری از اهل فن درباره «ترجمه معکوس» در چند هفته اخیر اظهار نظر کردهاند اما به گمان من چند نکته اساسی از نظر دور مانده است! و جالب آنکه نخستین نکته در همین اصطلاح برساخته «ترجمه معکوس» نهفته است!
چرا ترجمه «معکوس»؟ ترجمه در لغت به معنی «بازنگاری یک جمله/اثر به زبانی جز زبان روایت اصلی» است. پس برگرداندن یک متن از هر زبان به فارسی یا از فارسی به زبانی دیگر، هر دو «ترجمه» است و نمیتوان دومی را «ترجمه معکوس» نامید.
در واقع کسانی که این اصطلاح را «جعل» کردهاند (هم به معنای اصلی واژه (وضع) و هم به معنای ناخوشایند مرسوم آن در زبان فارسی!) و آنانکه آنرا بهکار میبرند بر این باورند که ترجمه از فارسی به زبانهای دیگر «خلاف جریان آب شنا کردن است!» یعنی درست آن است که نوشتهها از زبانهای دیگر به فارسی ترجمه شوند و اگر اثری از فارسی به زبانهای دیگر ترجمه شود «معکوس» است!
از میان افراد مختلفی که درباره «ترجمه معکوس» نظر دادهاند به گمانم فقط احسان عباسلو، مدیر «خانه ترجمه» به کاربرد نادرست «ترجمه معکوس» آن هم از منظری دیگر توجه کرده است نگاه کنید به (عباسلو: در حوزه ترجمه معکوس کار چندان بزرگی صورت نگرفته است).
او ترجمه معکوس را برابر نهاد back translation یا reverse translation میداند که عبارت است از«باز گرداندن متنی ترجمه شده به زبان اصلی ترجیحا توسط مترجمی جز مترجم ترجمه نخست». یعنی نخست فردی مثلا متنی را از انگلیسی به آلمانی ترجمه کند و سپس فردی دیگر آن را دیگر بار به انگلیسی برگرداند. سپس میتوان متن اصلی و متن ترجمه معکوس شده را (که در این مثال هر دو به انگلیسی است) با هم مقایسه کرد و از آنجا به کیفیت ترجمه نخست پی برد. این روش بهویژه در مورد ترجمههای ماشینی بسیار سودمند است.
پس اگر اصطلاح نادرست «ترجمه معکوس» را بپذیریم، آنگاه پاسخ پرسش «چرا «ترجمه معکوس» تا بدین حد اندک و کمشمار است» در خود پرسش نهفته است: «زیرا این کار بر خلاف جریان طبیعی و روند طبیعی است و طبعا روندی غیرطبیعی از نظر قوت یا کثرت یارای برابری با روند طبیعی را ندارد». پس اجازه دهید از این پس دو اصطلاح «ترجمه به فارسی» و «ترجمه از فارسی» را بهکار برم.
بر پایه آنچه گفته شد بهتر آن است پرسش اصلی اینگونه مطرح شود؟ «برای رونق ترجمه از فارسی چه باید کرد؟»
به گمان من در بطن این پرسش، پرسشی دیگر نهفته است که توجه کافی به آن نشده است و آن این که «این کار ـ هرچه باشد!ـ چه شخص یا اشخاصی باید آن را انجام دهند؟» بسیاری از کسانی که در این مدت به تعبیر خود درباره «ترجمه معکوس» نظر دادهاند، یا به این پرسش نهفته توجه نداشتهاند یا بر این باور بودهاند که خود ما باید آستین بالا بزنیم و آثار فارسی شایسته ترجمه را به زبانهای دیگر ترجمه و منتشر کنیم.
اگر خوب دقت کنیم، به همین علت است که خبرگزاری و خانه کتاب ایران و متخصصان حوزه نشر در پی این هستند که «چه باید کرد؟» زیرا گمان دارند که پاسخ «که باید کند؟» را میدانند! «خوب معلوم است! خود ما!».
بر اساس همین باور است که استاد رشته روانشناسی دانشگاه علامه طباطبایی (دکتر حسن احدی) میپندارد «از وظایف ناشران در دوره کنونی، انجام ترجمه معکوس از تالیفات انجام شده توسط مولفان ایرانی است» (نگاه کنید به «ناشران ترجمه معکوس را از یاد نبرند»/چاپ هجدهم «علمالنفس» در نمایشگاه).
یا در «نشست زبان و فرهنگ اسپانیولی» حین برگزاری نمایشگاه بینالمللی کتاب « با تاكید بر اهمیت ترجمه معكوس، به نقش این نهضت در گسترش و رشد نشر كشور و تعامل با كشورهای دیگر تاكید» میشود (نگاه کنید به ضرورت توجه به نهضت ترجمه معكوس).
یا مدیر خانه ترجمه میپندارد که «در حوزه ترجمه معکوس به تناسب آثار مطرحی که تالیف شده کار چندان بزرگی در کشور صورت نگرفته است» عباسلو: در حوزه ترجمه معکوس کار چندان بزرگی صورت نگرفته است) اما من چنین نمیپندارم!
اگر قرار باشد فایده تاریخ را در یک چیز بدانیم و آن را در یک عبارت خلاصه کنیم شاید نتوان بهتر از این گفت که «پند گرفتن از رویدادهای گذشته». میخواهم بر اصطلاح «نهضت ترجمه» که در «نشست زبان و فرهنگ اسپانیولی» بهکار رفت، تکیه کنم.
«نهضت ترجمه» اصطلاحی است که بهطور معمول بر جریان ترجمه به عربی در فاصله زمانی اواخر سده دوم قمری تا پایان سده سوم قمری اطلاق میشود. در این روزگار مترجمان نامداری چون حنین بن اسحاق و شاگردانش و ثابت قره و دیگران با سفارش و حمایت مالی دولتمردان برجستهای چون پسران موسی بن شاکر (مشهور به بنوموسی) شمار چشمگیری از آثار «یونانی، سریانی و نیز سانسکریت و پهلوی» را به عربی درآوردند (برخی آثار نیز نخست از یونانی به سریانی و سپس از سریانی به عربی ترجمه میشد).
بعدها در حوزه تمدن اروپایی نیز جریانهایی مشابه رخ داد. در سده یازدهم در اروپا (مکتب سالرنو) و در سده دوازدهم در اسپانیا آثار بسیاری از عربی به لاتینی درآمد و یک سده بعد نیز شماری از همین آثار ترجمه شده این بار از لاتینی به عبری و کاستیلی ترجمه شد. شماری از آثار عربی و فارسی نیز از سده 10 تا 14 میلادی به یونانی ترجمه شد.
من از این جریانهای ترجمه از عربی نیز با عنوان «نهضت ترجمه» یاد کردهام. هر چند نهضت ترجمه به لاتینی چه از نظر شمار و چه از نظر دقت و صحت ترجمهها به پای نهضت ترجمه به عربی نمیرسید و دیگر جریانهای ترجمه نیز حتی با نهضت ترجمه به لاتینی قابل قیاس نبودند (برای تفصیل بیشتر نگاه کنید به مجموعه مقالات من ذیل مدخل «ترجمه» در دائره المعارف بزرگ اسلامی از جمله: «نخستین ترجمهها» در وبگاه دائرهالمعارف؛ «ترجمه از عربی به لاتینی و دیگر زبانهای اروپایی» «ترجمه از عربی و فارسی به یونانی» در وبگاه دائرهالمعارف، وبگاه کتابخانه مجلس، وبگاه میراث مکتوب و وبگاه بساتین).
آنچه در این میان مهم است آنکه در همه این نهضتها یا جریانهای مهم ترجمه در طول تاریخ زبان مادری آن مترجمان زبان مبدا نبود. برای مثال آثار یونانی را یونانیزبانان به عربی یا سریانی ترجمه نکردند و اگر زبان مادری شمار اندکی از آنان نیز سریانی یا سانسکریت بود، اینکار را به سفارش دولتمردان غالبا ایرانی به انجام میرساندند، اما چرا برای رونق ترجمه از فارسی باید «خودمان آستین بالا بزنیم و آثار فارسی را به زبانهای دیگر ترجمه و منتشر کنیم»؟
این کاری است که چند نهاد دولتی یا شبه دولتی سالهاست به قصد تبلیغ فرهنگ ایرانی اسلامی انجام میدهند. یعنی همین شمار اندک ترجمه از فارسی نیز غالباً از همین نوع است. در سودمندی این کار هیچ شکی نیست، اما ترجمهها نه به بازار ترجمه از فارسی را رونق میدهد و نه اصولا با چنین هدفی انجام میشود. این ترجمهها در درازمدت ممکن است کسانی را تشویق کند که اثر یا آثاری را از فارسی به زبانی دیگر (مثلا زبان مادری خودشان) ترجمه کنند.
این اتفاق ممکن است در شاخههای مختلف حوزه علوم انسانی رخ دهد بدین صورت که بهعنوان مثال یک نویسنده انگلیسی زبان با خواندن یکی از این ترجمهها شیفته فرهنگ ایرانی- اسلامی یا بهطور اختصاصی مولف آن اثر خاص میشود. سپس به صرافت آموختن زبان فارسی افتد و پس از چند سال تلاش و کوشش و مهارت یافتن در این زبان، آثار دیگری را از فارسی به انگلیسی ترجمه کند.
شماری از نویسندگان صاحب نظر ایرانی (به ویژه آنها که در دانشگاههای داخلی به پژوهش مشغولند) با نگارش آثار مهم خود به زبان انگلیسی ( و به ندرت عربی) عملا همین کار را انجام میدهند. با این تفاوت که روایت فارسی گاه غیرمکتوب است و گاه مکتوب (یعنی نویسنده نخست آنرا به فارسی مینویسند و سپس روایتی به انگلیسی از آن فراهم میآورد).
اما مسلم است که هیچ یک از اینها چاره اصلی کار نیست. زیرا اگر چنین بود مشکل تاکنون حل شده بود.
نظر شما