سایه سنگین سیاهی
دریچه فیلم مهرجویی با وقوع فاجعه ای انسانی که تیمسار الکلی تورج امیرسلیمانی (مهدی سلطانی) رقم می زند به روی مخاطب گشوده می شود. فیلمساز با بهره وری از گونه ای تصویری سیاه و سفید، در تزریق سیاهی دروغ و انزجاز از نظامی به بن بست رسیده طاغوتی مقدمه داستانش را پی می ریزد تا در نیمه دوم داستان که در زمانه کنونی سپری می شود، تبعات آن گناه مخوف را دامن گیر خانواده کند. اما شمایل سیاه و سفید بصری زمانی چالش بر انگیز می شد که آدم های قصه که بسان عروسکان خیمه شب بازی در لوکیشن های فیلم پرسه می زنند رفتار و گفتارشان منطقی به نظر می رسید. مازیار پسر بیمار تیمسار که به چوب گناهان پدر باید تاوان پس دهد یا شعر می خواند یا با سرفه های مداومش روی اعصاب مخاطب رژه می رود. سکنات این شخصیت فیلم مهرجویی بیشتر یاد آور پرنس میشکین قهرمان رمان تحسین برانگیز «ابله» داستایوسکی است.
پسر دیوانه نمایشنامه ایبسن به واقع تاوان خرافه های رفتاری و گناهان پدری را می دهد که از ابتدا نمایش مُرده و سایه سنگینش بر مناسبات آدم ها نمایش بهشدت محسوس است. در «اشباح» ایبسن این خانم آلوینگ است که در دایره سنن خانوادگی گرفتار می ماند و دیوانه شدن تنها پسرش را نظاره می کند؛ پسری که بیماری را از پدر منحرف خود به ارث برده است. پیام ایبسن روشن و واضح به گوش می رسد. این نتیجه اطاعت از سنت های پوسیده و خودگذشتگی های حقارت باراست.
مخالفت با «اشباح» ایبسن و تحریم آن آنقدر وسیع و پردامنه شد که ایبسن با همه عادتی که به این نوع واکنش ها داشت نتوانست سکوت کند و یک سال در دفاع از اشباح در جراید مقالاتی منتشر کرد و وقتی دید این هم نتیجه بخش نشد دست به قلم برد و با اثری کوبنده پاسخ دندان شکنی به مخالفان داد؛ اثری که صرفاً برای تمسخر مخالفانش نگاشته شد و در آن سیاستمداران، ارکان دولت، روزنامه نگاران، چاپخانه داران و عموم مردم را مورد طعن و استهزا قرار داد.
همین رفتار هم سال گذشته به نوعی دیگر از مهرجویی در تمسخر منتقدان سر زد. وی آن عده از منتقدانی را که آثار سالهای اخیرش را سست و شتابزده ارزیابی کرده بودند، با تهمت و افترا به بی سوادی و بی دانشی متهم کرد. البته ایبسن در برابر تحجر و یکسونگری سنتی و فرسوده معترض شد ولی مهرجویی سخن منتقدان در باب کیفیت نازل اخیرش را برنتافت.
ایبسن در «اشباح» شاخصه های سنتی را به چالش می کشد. خانم آلوینگ قهرمان نمایش در جایی می گوید: به تصور من، همه اشباحی از گذشته هستیم. آنچه در درون ما وجود دارد، تنها سهم ما از پدران و مادرانِ ما نیست! تمام عقاید پوسیده و همه باورهای کهنه و عمیق را از آنان به ارث بردهایم. این عقاید در درون ما نفوذ کرده و از آنها خلاص نمی شویم.
نمایشنامه نویس نروژی بر ایده هایی انگشت می گذارد که بعدها توسط «فروید» مطرح شد؛ اینکه چگونه گناهان گذشته و پنهانکاریها، سرشت و رفتارهای شخصیتیِ ما را شکل میدهند.
در رخدادهای قصه ایبسن، خانم الوينگ در سالهاي جواني اش عاشق كشيشي به نام ماندرز معرفی می شود. وی به دلیل عشق، خانه و شوهرش را ترك مي كند، كشيش او را نمي پذيرد. سالها از آن واقعه مي گذرد و خانم الوينگ شوهر خود را از دست داده است. پسرش اوزوالد که از پاريس برگشته، مبتلا به يك بيماري ارثي است كه به دلیل هوسبازي هاي پدر به پسر منتقل شده است. خانم الوينگ از يك سو تمايل دارد پسر را از رنج برهاند، از سوي ديگر به مقررات اجتماعي پايبند است و مي خواهد احترام پدر حفظ شود . خانم الوينگ به همين علت به ياد همسر خود پرورشگاهی می سازد. پرورشگاه در آتش سوزي از بین می رود. اوزوالد بيماري اش او را به جنون رسانده و از مادر مي خواهد كه او را از فلاكت برهاند.
عشق فلاکت زده
تعلق خاطر رزا کلفت خانواده به پسر ارباب - امیر علی – به نوعی سیکل معیوب و فاسد خانواده امیر سلیمانی را دوباره در مدار تکرار قرار می دهد. تماشاچی نیاز ندارد تا پایان فیلم صبوری به خرج دهد و شاهد آتش سوزی خانه در باب پاک کردن گناهان گذشتگان شود.
در پاره دوم فیلم مهرجویی بازگشت مازیار از فرنگ و خوش زبانی رزا در خدمات به ولیعهد ارباب فوت شده، تمام اسرار به ظاهر تلخ داستان را افشا می کند و مخاطب نمی داند برای چه باید تا انتهای این خیمه شب بازی را با دیدگان خود زیر ذره بین برد. این عشق فلاکت زده نه محرک موتور درام است نه تراژدی محتومی که ایبسن در نمایشنامه خود رقم می زند را در اقتباس وطنی نمایان می کند.
کشیش در اثر ایبسن نگهبان و تذکر دهنده قوانین و مقرارتی است که یکسان اعمال نمیشود. مهمتر از تبعیض در اِعمال قانون و رعایت موازین اخلاقی، مساله ناتوانی قانون و اعتقادات کهنه و ناتوانیِ موازین کهنه اخلاقی، در حل مشکلات و پیچیدگیهای زندگی اجتماعی است. کشیش نگهبان قانونی است که در خدمتِ جنایت و تداومِ جنایت است. در فیلم مهرجویی به نوعی دایی بابا (همایون ارشادی) جایگزین کشیش نمایشنامه ایبسن شده است. دایی بابا به عنوان عقل کل و مشرف به رخدادهای خانواده تیمسار و بلایای نازل شده، خودش را به نادانی زده و گویی سیاست بهخرج می دهد تا نظر مادر را جلب کند. سیاستی که به سکانس مضحک آتش سوزی ختم بهخیر می شود.
تنوع آثار نمایشی ايبسن فراوان است. این هنرمند نروژی در تمامي آثارش انسان و مناسبات انسانی را زیر شلاق نقد تازیانه قرار د اد. او در نمایش هایش، فمینیسم، پست مدرنیسم و اومانیسم را به نقطه اساسی درام هایش بدل کرد.
آثار نمایشی ایبسن به سبک قدیم دارای مقدمه و موخره نیست. تماشاگر در همان آغاز در اوج نمایش به سر می برد. به همین دلیل هر لحظه منتظر لحظه ای تلخ است. حتی اگر صحنه در اوج شادی و سرور باشد.
خانواده ایبسن وابسته به سنت و مذهب بودند و میانه خوبی با پیشرفت و تجدد نداشتند. ایبسن در نوجوانی پس از ورشکستگی پدرش برای نخستین بار، طعم فقر و تنگدستی را میچشد و از این دوران به بعد، چنان به او سخت میگذرد که تا آخر عمر، همواره از فقر و درماندگی همچون کابوسی دردناک میهراسد.
بعد از تولد او اوضاع خانواده تغییر کرد. مادرش برای تسکین پیدا کردن روحش، به مذهب روی آورد و پدرش هم دچار افسردگی شد. پس از ورشکستگی آنها در ۱۸۳۶، درخانهای ویرانه در یک روستا زندگی میکردند و روستاییان همسایه که آنها را مثل خود نمیدیدند، به چشم تحقیر و تردید به آنها مینگریستند. همین دوران باعث شد که ایبسن در بزرگسالی مردی گوشه گیر و محتاط در ارتباطاتش باشد.
شخصیتهای نمایشهای او اغلب از وضعیت خانه و پدر و مادرش گرفته شدهاند. ایبسن در کودکی به نقاشی علاقه فراوان داشت، ولی فراهم نبودن وسائل مانع به ثمر رسیدن او بود . هنریک در ۱۵ سالگی درداروخانه شهر گریمستاد به شاگردی مشغول شد. با وقوع انقلاب ۱۸۴۸در شمال اروپا ایبسن به سرودن اشعار آزادیخواهانه پرداخت. در سال ۱۸۵۰ برای ادامه تحصیل و به امید اخذ دکترا در رشته پزشکی به شهر کریستیانیا (اسلو کنونی، پایتخت نروژ) رفت. هنریک ایبسن در ۲۳ مه ۱۹۰۶ در اسلو درگذشت.
نمایشنامه «اشباح» هنریک ایبسن چند دهه قبل برای نخستین بار توسط مهدی فروغ ترجمه و توسط انتشارات زوار روی پیشخان کتابفروشی های آن زمان قرار گرفت.-
نظر شما