دکتر محمدامین قاتعی راد، رییس انجمن جامعهشناسی ایران و دانشیار مرکز تحقیقات سیاست علمی کشور است. وی صاحب بیش از ده کتاب و ترجمه در عرصه جامعهشناسی است. قانعیراد، در این نوشتار به نقد کتاب «نقد اجتماعي پستمدرنيته: بحرانهاي هويت» اثر رابرت جیدان پرداخته و معتقد است کتاب از نارسایی ترجمه و مفاهیم پیچیده رنج میبرد، همچنین نویسنده سعی کرده بین امر فرهنگی و امر اجتماعی تمایز قایل شود.
اين كتاب در 536 صفحه با مقدمهاي از نويسنده آغاز ميشود و پس از 6 فصل با يك نتيجهگيري پايان مييابد. نويسنده در مقدمه خود، فصول مختلف اثر را معرفي و اهداف نظري خود را بيان ميكند. فصل اول با عنوان«زمينهسازي مجدد نظريه» عمدتاً به مناسبات اجتماعي هويت و تفاوت و شكلگيري سياست هويتي ميپردازد. فصل دوم با عنوان«مدرنيته و پست مدرنيته» مفهوم هويت را در بستر مدرنيته و پستمدرنيته واكاوي ميكند. فصول سوم و چهارم زمينههاي آشنايي خوانندگان با آراء نظريهپردازان گوناگون در مورد جامعه و فرهنگ پستمدرن را فراهم ميسازد و به ويژه بر روندهاي پستمدرنشدن و دگرديسي فرهنگي و بحران واقعيت در پستمدرنيته ميپردازد. «منطق دوگانه پستمدرنيته» كه از يكسو به زوال سوژه و از سوي ديگر به تلاش براي يافتن تكيهگاه و بازسازي سوژه بازميگردد، در فصل پنجم به بحث گذاشته ميشود. فصل ششم در واقع به هدف اصلي نويسنده يعني «نجات سوژه» ميپردازد و اين سؤال را مورد کاوش قرار ميدهد كه چگونه ميتوان با بازسازي نظريه پساساختارگرايي، سوژه را از انشقاق و چندپارگي كنوني نجات داد؟ بخش نتيجهگيري نيز مهمترين دستاوردهاي نظري كتاب يعني ارائه نقدي اجتماعي از پستمدرنيته را عرضه ميكند.
نارسایی در ترجمه
ترجمه اين كتاب نسبتاً روان و قابل فهم است ولی با وجود اين برخي نارساييها در ترجمه يا آمادهسازي كتاب وجود دارد. فقدان يك واژهنامه انگليسي- فارسي در انتهاي كتاب، گاه خواننده را در درك معادليابيهايي چون اصل و قالب حدوث، عادينمايي، رابطه تضايفي، فرانمايي فرهنگي، ديدگاه عارضه شناسانه، تعريف عارضه شناختي دچار مشكل ميسازد. در برخي موارد نيز از معادلهاي روان و رايج غفلت شده است؛ مثلاً مقولات درون راهبر و برون راهبر ديويد رايزمن به صورت پيچيدهتري تحت عناوين «هدايتشدن از جانب ديگري يعني رو به سوي غيرداشتن و هدايتشدن از درون يعني رو به سوي خود داشتن» در صفحه 125 ترجمه شده است.
مترجم در بسياري از موارد از ذكر معادلهاي انگليسي مهم در زيرنويسهاي صفحات امساك ورزيده و در برخي موارد نيز معادلهاي نهچندان با اهميت را ذكر كرده است. فقدان يك كتاب شناسي در پايان كتاب نيز براي خواننده مشكلزاست؛ در بيشتر موارد آدرس كتابها در پانويس صفحات آمده است و در برخي موارد نيز فقط نام نويسنده و سال و صفحه كتاب بدون ذكر مشخصات آمده است. هرگاه خواننده براي يافتن مشخصات اصلي يك كتاب دهها صفحه قبل از ذكر آدرس مختصر را نيز جستجو كند، اغلب از يافتن آن ناكام ميماند.
خواندن يك كتاب قطور و مرور چندين باره آن بهويژه وقتي كتاب داراي جلد مقوايي معمولي است، نياز به يك شيرازه محكم دارد كه حداقل نسخه در دست نگارنده فاقد اين ويژگي بود و بنابراين به زودي به اوراقي پراكنده تبديل شد. خواننده حداقل انتظار دارد كه وقتي كتابي با همكاري «شركت نشر و پژوهش شيرازه كتاب» منتشر ميشود از شيرازهي مستحكمي برخوردار باشد.
تنوع و پیچیدگی در کتاب
در بررسی ساختار کتاب نیز حجم كتاب و تنوع و پيچيدگي موضوعات بيان شده باعث ميشود كه خواننده بهسختي بتواند موضوع اصلي كتاب را بيابد و دنبال كند. به اين دليل لازم ميدانم تجربه خودم را از سير در اين اثر براي خوانندگان احتمالي آن بيان كنم تا با سهولت بيشتري بتوانند مطالب اين اثر را پيگيري كنند. در برخورد اوليه با اين كتاب نميتوان به سادگي محتوا و تم اصلي آن را پيدا كرد.
خواننده معمولاً اين جستجو را با عنوان كتاب آغاز ميكند: آيا منظور از «نقد اجتماعي پستمدرنيته» نقدي است كه پستمدرنيته ارائه ميدهد يا نقد بر پستمدرنيته است؟ پس از آن به سراغ نوشته پشت جلد كتاب ميرود تا شايد بتواند با محتواي اصلي كتاب آشنا شود:«پست مدرنيته ناظر بر چه جامعهاي است و چگونه هريك از ويژگيهاي اين جامعه در تعيين هويت و عملكرد اعضاي آن اعم از فرد و گروههاي اجتماعي مختلف تاثير ميگذارند؟ كتاب حاضر تلاشي است براي پاسخدادن به اين پرسشها از طريق بررسي عواملي كه مناسبات قدرت را در جامعه شكل ميدهند. از اين جملهاند توليد، مصرف، تاريخ، جغرافيا و فرهنگ».
ميبينيد كه معرفي كتاب در پشت جلد با عنوان كتاب سازگاري چنداني ندارد و گويا محور اصلي پاسخدادن به سؤالاتي درباره پستمدرنيته با بررسي عوامل شكلدهنده مناسبات قدرت است، در حاليكه عنوان كتاب بر نقدي اجتماعي تاكيد دارد كه همانطوري كه بررسي آتي متن كتاب نشان ميدهد عمدتاً از طريق بررسي عوامل شكلدهنده مناسبات قدرت صورت نميگيرد.
نجات سوژه
رابرت جي دان در كتاب خود بيشتر در پي «نجات سوژه» است اما سوژه موردنظر او چيست؟ او نشان ميدهد كه در قاموس گفتارهاي مدرن سوبژكتيويته از يكسو بيانگر آزادي و استقلال فردي و از سوي ديگر بيانگر تابعيت و انقياد است. ماركس، فرويد و لوي استروس از ابهامات نهفته در مفهوم سوژه و تنشهاي حل وفصل ناشده آن آگاه بودند. ماركس از تنش آزادي و از خودبيگانگي و فرويد از تنش عقل و سركوب سخن گفتهاند. جورج هربرت ميد نيز رابطه من فاعلي با من مفعولي را به بحث گذاشته است.
سوژه از مجموعهاي از نيروهاي پيشيني و شرايط محدودكننده شكل ميگيرد كه خارج از حيطه حيث التفاتي يا گزينشهاي عقلاني قرار دارند. نمونههاي اصلي سوژه تحت سلطه نيروها و قوانين ناخودآگاه را ميتوان در ساختارگرايي، نشانهشناسي، شاخه بريتانيايي مطالعات فرهنگي متأثر از لويي آلتوسر، پساساختارگرايي و پژوهشهاي مبتني بر اصالت متن جستجو كرد. اين شيوههاي نظريهپردازي در اكثر موارد شكل جديدي از تفكر جبري را پديد ميآورند كه رابرت دان آنها را موجبيت زباني و موجبيت گفتاري مينامد. او در نقد خود از رهيافتهاي مذبور آنها را شروحي ناقص از مقوله ذهنيت و عملكردهاي بشري و نيز واكنشهايي نامناسب به وضعيت پستمدرن ميداند.
قرائت مجدد از آرا مید
نويسنده، بين آراء ميد و انديشههاي پساساختارگرايان شباهتهاي آشكاري را مييابد؛ بهعبارت ديگر او تلاش ميكند تا روشهاي تازهاي را براي قرائت مجدد پراگماتيسم ميد پيش نهد و ثابت كند كه بسياري از موضوعاتي را كه بعدها پستمدرنيستها مطرح كردهاند، در آثار ميد هم پيشبيني شده است. بدين ترتيب ميد در اين اثر يك مدرنيست تجديدنظرطلب و حتي يك پيشگام پساساختارگرايي و پستمدرنيسم محسوب ميشود. رابرت دان از جايگاه و مقام تفكر ميد در وضعيت پستمدرنيته سخن ميگويد، به نظر او ميد را با توجه به ديدگاهش درباره خود و جامعه ميتوان به معني دقيق كلمه «متفكر پست مدرني در آغاز راه» قلمداد كرد. ميد سالها پيش اظهار کرد «زبان به موقعيتها و ابژهها امكان وجود ميبخشد» و بنابراين ميتوان او را پيشاهنگ چرخش زباني محسوب کرد.
اين امر به او كمك ميكند تا روند كالاييشدن فرهنگ را از چشماندازي اجتماعي ارزيابي كند و غرق در عالم گفتار نشود، و البته اين كار را نه با رهاكردن رويههاي گفتاري، بلكه با بازشناسي تأثيرات متقابل مناسبات و رويههاي اجتماعي و گفتاري انجام ميدهد. او براي دستيابي به يك تركيب نظري به پساساختارگرايي ديدگاهاي اجتماعي ميبخشد. قرائت مجدد رابرت دان از پساساختارگرايي و پراگماتيسم ميد را ميتوان پساساختارگرايي اجتماعي ناميد. اين تركيب نظري ميكوشد كه مقولات هويت و سياست را در بستر منطق دوگانه پستمدرنيته قرار دهد و در عينحال امكان درك فرآيندهاي هويتشكن و تجاري پستمدرنيته و نيز چگونگي دستيابي به هويتهاي متكثر و پيروي از سياست هويتي را فراهم سازد.
رهیافتی مبتنی بر مناسبات اجتماعی
راهحل رابرت دان در صفحه 515 کتاب، براي درمان نقاط ضعف پساساختارگرايي و متنگرايي و فراهم کردن زمينه نقد اجتماعي از پستمدرنيته استمداد از آراء جورج هربرت ميد درباره موضوعات گفتار، خويشتن، هويت و تفاوت است. او با پذيرش اين نكته كه رويههاي اجتماعي و رويههاي گفتاري متقابلاً در تشكيل يكديگر تاثير دارند، درصدد برميآيد تا رهيافتي مبتني بر مناسبات اجتماعي را بيشتر براي تكميل و البته آرايش مجدد رهيافتهاي متنگراي رايج به فرهنگ ارائه كند. نظريهي ميانذهنيت ميد که با دريافتهاي نسل دوم فرانكفورت شباهتهايي دارد در اين ميان راهگشاست. هرچند هابرماس به منظور بازسازي زباني نظريه ي انتقادي خود برخي از عقايد ميد را بهطور گزينشي به كار گرفته است ولي به نظر دان مفاهيم خود و جامعه پذيري ميد براي حل و فصل مشكلات نظريهي ميانذهنيت و براي تدوين نظريهاي اجتماعي متناسب با درونمايههاي پستمدرنيستيِ تفاوت و عدم قطعيت، كارآيي بيشتري دارند. نويسنده توضيح برداشت خود از آراء ميد را با بيان عقايد آلبرشت ولمر همراه ميكند.
تمایززدایی بین امر فرهنگی و امر اجتماعی
«رابرت دان» در مقابل نظريهي «بودريار» در مورد پايانيافتن قلمرو اجتماعي برعكس ميكوشد كه همچون «اسكات لش» بين امر فرهنگي و امر اجتماعي تمايززدايي كند. از نظر «اسكات لش» اصل تمايزيابي فرهنگي ناشي از فرايند مستمر مدرنيزاسيون است، در حاليكه پستمدرنيسم محصول فرآيند بسيار جديدتر «تمايززدايي» است. رابرت دان با ميل به رفع تمايز فرهنگ گفتماني پستمدرن از زمينههاي واقعي اجتماعي مينويسد: «براي آنكه دگرگونيهاي اجتماعي در جاده ترقي و پيشرفت به وقوع بپيوندد، بايد رويههاي فرهنگي جامعه را در قالب رويههاي سياسي متشكل به مبارزات جمعي پيوند زد. قلمرو اجتماعي جزو لازم و لاينفك تكوين شرايطي است كه در آن ميتوان فرهنگ را از يوغ شكل كالايي رهانيد و آن را چونان ابزاري رهاييبخش به دست جنبشهايي سپرد كه ميكوشند بر ايستايي و بيتحركي ناشي از زندگي بيقرار و بيشكل وابسته به رويههاي خصوصي مصرف فايق آيند.»
کالایی شدن فرهنگ
رابرت دان براي توضيح منطق دوگانه پستمدرنيته دو جريان تجاري و سياسي را در مقابل همديگر قرار ميدهد. روند كالاييشدن فرهنگ علت اصلي بيقراري حاكم بر زندگي اجتماعي و فرهنگي زمانه ماست و با توسعه فرهنگ مصرفي تجربه و معنا را دچار انشقاق و چندپارگي ميكند. در مقابل اين «پستمدرنيته تجاري» كه خاستگاه آن در شكل كالايي قرار دارد، «پستمدرنيته سياسي» در سياست هويتي و فرهنگي و در تلاش براي يافتن صور جديد اصالت و مكان جلوه ميكند. بدينترتيب از دسترفتن ارتباط و انسجام به وسيله رسانهايشدن فرهنگ انگيزهاي براي خلق اجتماعات جديد ميشود. اين امر نويدبخش پيدايش رشتههاي پيوند اجتماعي جديد و راههاي تازه براي تحقق آمال شخصي و جمعي و تكوين هويتهاي منسجم اما متكثر است: بدينقرار تلاش براي هويتيابي در محل تلاقي جريانها و حركتهاي ناهمساز فرهنگ تجاري و فرهنگ سياسي صورت ميبندند. سوژه كه در جريان كالاييشدن فرهنگ دچار شقاق و چندپارگي ميشود، در سياست هويتي و فرهنگي در پي انسجام و برساختن خويش برميآيد. پساساختارگرايي منطق جبارانه كالاييشدن فرهنگ را توصيف ميكند ولي آراء «ميد» با تاكيد بر «خود» و «من» فاعلي امكان نجات سوژه را فراهم ميسازد.
نظر شما