سه‌شنبه ۲۰ اسفند ۱۳۹۲ - ۱۷:۲۱
شورا؛ مدرسه‌ای که می‌رفتم!

چطور می‌شود، مدرسه‌ای را که در آن بسیار آموخته‌ای، به این زودی فراموش کنی؟ این، عین نمک‌نشناسی است. پس، قلم را برمی‌دارم تا دست کم، به خودم امیدوار شوم که: «نه! هنوز کاملاً از جاده شعور و ادب و کمالات، دور نشده‌ام؛ هنوز می‌توانم یک جو به خود ببالم!»

خبرگزاری کتاب ایران(ایبنا)، یعقوب حیدری: چندی پیش، جشن پنجاه‌سالگی تاسیس شورای کتاب کودک باشکوه تمام برگزار شد. این جشن، البته کتابی نیز با خود به همراه داشته است که به زودی منتشر خواهد شد و در نوع خود، گذری و نظری دارد به برخی سایه روشن‌های این مرکز ادبی ـ فرهنگی حوزه کودک و نوجوان کشورمان؛ که عمدتاً واگویه‌ها، مقالات و نقطه‌نظرهای اهالی شورا از یک سو  و علاقه‌مندان به شورا و دیگران از دیگر سوست. 

آن‌چه در پی می‌آید، یکی از ده‌ها یادداشت مندرج در کتاب پنجاه سالگی شورا به قلم نگارنده این سطور است که پیش از انتشار اثر فوق، به اتفاق می‌خوانیم: 

خبر پنجاه سالگی شورای کتاب کودک را که از زبان استاد شهرام اقبال‌زاده می‌شنوم، کمی به خودم می‌توپم.
حق است!
چطور می‌شود، مدرسه‌ای را که در آن بسیار آموخته‌ای، به این زودی فراموش کنی؟ این، عین نمک‌نشناسی است. پس، قلم را برمی‌دارم تا دست کم، به خودم امیدوار شوم که: «نه! هنوز کاملا از جاده شعور و ادب و کمالات، دور نشده‌ام؛ هنوز می‌توانم یک جو به خود ببالم! »

عقربه زمان را سه دهه به عقب می‌چرخانم. حالا، دهه 60 است و من «دریانورد» هستم. یک پایم در ایران است و یک پایم در اقیانوس‌ها، یا آن سوی آب‌ها. از «کره جنوبی»، یک مشت نوشته به شورای کتاب کودک می‌فرستم. شنیده‌ام، عده‌ای برآمده از دانش، که از کار و زندگی‌شان زده‌اند و فکر و ذکر‌شان هم ادبیات کودک و نوجوان است، جمع شده‌اند آنجا؛ بدون مزد و منت.
به نظر خودم، بد ننوشته‌ام. اما، نظر شورا برایم خیلی مهم است:
تیک‌تاک!
تیک تاک! 

تا این‌که، نامه‌ای به دستم می‌رسد. خانم نوش‌آفرین انصاری نوشته؛ دبیر شورا. چقدر هم ساده! برخلاف تصورم، که فکر می‌کردم در صورت دریافت جواب، حتماً با یک مشت حرف‌های قلمبه ـ سلنبه طرف هستم؛ و از قبل، لغت‌نامه‌ دهخدا را گذاشته بودم جلوم. به علاوه، آن قدر هم صمیمی، انگار یکی یک آشنای قدیمی نشسته کنارم و دارد عین بلبل برایم حرف می‌زند. 

نامه را «قاب» می‌گیرم؛ در حالی که به تاثیر توصیه‌های غافلگیرکننده‌ دبیر شورا؛ مدام با خودم می‌گویم: «واقعاً که! نویسندگی را مثِل خیلی‌ها، چقدر کشک گرفته بودم! بدتر! آدم تو دریا باشه، خودش هم علاقه‌مند به بچه‌ها، ولی چیزی از دریا برا اونا ننویسه.» 

تصور عجیبی از خانم نوش‌آفرین انصاری پیدا کرده‌ام. او، «ناخدای هنریِ» من است! ناخدای هنری هم، هیچ وقت به سفر دریایی نرفته بود. اما، مانند یک فانوس دریایی بود. خیلی از دریانوردها به خاطر سواد دریایی فوق‌العاده‌اش، به او لقب «ناخدا»یی داده بودند و برای راهنمایی، پیش‌اش می‌رفتند. 

بنابراین، همراه با مطالعه جدی، سکان کشتی احساس و تجربه‌ام را پنج درجه به چپ می‌چرخانم، که دست به نقد، حاصلش می‌شود چندین کتاب برای نوجوانان: «دریا و دریانوردی»، «سکان، پنج درجه به چپ!»، «من سیب‌زمینی نیستم!»، «دریانوردی با دوچرخه!» و «پسری به قد دریا!» 

غیر از سومی و چهارمی که همین روزها از سوی انتشارات امیرکبیر منتشر می‌شود، دوتای اول را انتشارات سروش منتشر کرده و آخری آماده‌ چاپ است. بدون هیچ رودربایستی، نوشته‌ دیگرم را برای بررسی به شورا می‌فرستم: «فرهنگنامه دریا؛ جلد اول» 

این دفعه خانم ثریا قزل‌ایاغ و خانم منصوره راعی نوشته‌ام را خوانده‌اند. اسم‌شان روی پاکت نامه نوشته. 

دستم می‌لرزد. جرات بازکردن نامه را ندارم. به‌خصوص با تعریفی که درباره خانم قزل ایاغ شنیده‌ام، او در نظرم همیشه... 

ـ اونجارو! عقاب! یه عقاب تو آسمونه! چقدر هم بالا! داره به پایین نیگاه می‌کنه. از اون ارتفاع، لابد باز یه مورچه لای علفا دیده! بعد از کلی وقت کشی، دل به دریا می‌زنم و درَ پاکت نامه را کم‌کم باز می‌کنم.

تا اطلاع‌ ثانوی، دور هرچه فرهنگنامه‌نویسی را خط می‌کشم و خودم را لای پرپشت‌ترین علف‌ها، در زمزمه پرآموزه‌ نسیم کلام خانم راعی، قایم می‌کنم: 

«... ممنون هستم که آن را دادید خواندم. بعضی قسمت‌ها به‌خصوص خوبم کرد. نکته‌ دیگری که مرا بیشتر خوب کرد، شیفتگی شما نسبت به دریاست. احساس می‌کنم لحظه لحظه زندگی شما در دریا می‌گذرد و با دریا.»

پیشنهادات حکیمانه استاد بزرگوار سرکار خانم قزل ایاغ را کامل تاکید می‌کنم و ترجمه دقیق شما را نسبت به آن پیشنهادها. 

«آنچه در این جلد می‌بینم، از هر دری سخنی است و دستیابی به آنها برای شما راحت است. چون با وجودتان عجین شده است. ولی مخاطب را سرگردان می‌کند و تنظیم و سازمان فرهنگنامه‌ای ندارد.» 

بیش از آنچه می‌خواهم پیشنهاد کنم، سرکار خانم قزل ایاغ پیشنهاد کرده‌اند: «تنها چیزی که من اضافه می‌کنم، پیاده‌کردن جلدهای دیگر است. آن وقت، جابه‌جایی و سرند، ممکن‌تر خواهد شد. ماندن روی مخاطبین نوجوان، تغییراتی را در جمع‌آوری منابع می‌طلبد...»
دیگر، چه بگویم؟/

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها