جمعه ۱ فروردین ۱۳۹۳ - ۱۱:۲۴
صبحی؛ در هاله‌ای از «عمو نوروز»

صبحی را در برش تاریخی و زمان حضورش در ادب کودک بررسی کردم، به این باور رسیدم که او به راستی عمو نوروز ادبیات کودک بود و یه هنگامی که ترجمه، سلطه‌ی کامل و تمام بر کتاب‌های کودکان داشت، او عمو نوروز بود و به راستی نوید نوروز را داد.

خبرگزاری کتاب ایران(ایبنا)، محمدرضا یوسفی: صبحی را با «عمو نوروز» شناختم. کمی دیر او را پیدا کردم. «افسانه‌ها» را پیش از انقلاب دیده بودم و بازنویسی‌های او را خوانده بودم، اما هنوز با معیار شناخت عناصر داستان در حوزه‌ ادبیات فولکلوریک آنچنان آشنا نبودم و از نویسندگان آن روزگار، بهرنگی، انجوی، بهروز دهقانی، درویشیان، یاقوتی و دیگران که در زمینه فولکلور، گردآوری و ساده‌نویسی و بازنویسی کار کرده بودند، می‌شناختم و آثارشان را می‌خواندم. 

اما پس از آن‌که دهه‌ای از نوشتن را پشت سر گذاشتم، به شکل بازنویسی و خلاق آن توجه بیشتری کردم. دوباره کارها را خواندم. از پی تعریفی برای بازنویسی و بازآفرینی و غیره بودم. هرچه به دست آوردم، خواندم. باید به معیاری می‌رسیدم و سرانجام به عناصر داستان رسیدم و این‌که هر اثری، عناصر داستانی را قدرتمندتر به کار برده باشد، می‌تواند بهترین باشد. 

با این معیار به سراغ کارها رفتم. آثار نویسندگان دیگر، محمد میرکیانی، صادق همایونی، ابوالقاسیم فقیری، میرکاظمی، میهن‌‌دوست و غیره را نیز بازخواندم. روزگاری بود که می‌خواستم مجموعه کتاب پنج جلدی «افسانه‌های ایران زمین» را بنویسم. چون آن مجموعه ریشه در فولکلور داشت و هنوز «افسانه‌ی شیر سپید یال» «افسانه‌ی بلیناس جادوگر» «رقص شیران»، «حماسه‌ی بیداری» را ننوشته بودم، اما ذهنم مشغول آنها بود. 

به کارهایی که بازنویسی و بازآفرینی محسوب می‌شوند باز مراجعه کردم و سرانجام به عمو نوروز و کارهای صبحی رسیدم. به دنبال نقدی بر آثار او گشتم. چیزی نیافتم مگر اشاره‌هایی در اینجا و آنجا. عمو نوروز بر دلم نشست. صبحی را در برش تاریخی و زمان حضورش در ادب کودک بررسی کردم، به این باور رسیدم که او به راستی عمو نوروز ادبیات کودک بود و یه هنگامی که ترجمه سلطه‌ کامل و تمام بر کتاب‌های کودکان داشت، او ـ عمو نوروز ـ بود و به راستی نوید نوروز را داد. برای همین همیشه به عکس او که در کتابش می‌دیدم، با آن لبخندی که بر لب داشت نماد عمو نوروز در خیالم زنده می‌شد و راهگشا که چگونه باید به قصه‌های فولکلوریک نگریست و آنها را بازنویسی و در عرصه‌ای دیگر بازآفرینی کرد. 

شنیده‌ام که عمو نوروز در روزگار کودکی من در رادیو قصه‌گویی می‌کرده، اگرچه من صدای او را نشنیده‌ام و آرزوی شنیدن آن دارم و اگر کسی نواری از او داشته باشد، سرشار از شادی می‌شوم اگر بشنوم. اما به هنگامی که قصه‌هایش را می‌خواندم، تا خواسته و ناخودآگاه در جریان روایت قصه‌ها، آوای صدای او از چینش واژه‌ها و نوع روایت در ذهنم بازخوانی می‌شد. اینکه او قصه‌گو بود و هنوز میراث قصه‌گویان روزگار کودکی خود و آن زمان را در یاد داشت و در آثاری که به چاپ رسانده، پیدا بود برای من کشفی به حساب می‌آمد. هرچند صدایش را نشنیده بودم، اما به هنگامی که قصه‌ها را می‌خواندم سنت قصه‌گویی شرقی را در ساختار قصه‌ها احساس می‌کردم. 

از صبحی تنها تجربه‌ خوب بازنویسی را نیاموختم، بلکه از او نگاه‌کردن به انسان را در آن روزگار ـ دهه‌ چهل و پنجاه ـ که همه‌ اندیشه‌ها می‌خواستند جهانی نو بیافریند و لزوماً با تخریب هر جهانی که موجود بود و این اندیشه سخن رایج به حق زمان بود و بهرنگی را واداشته بود که از کودک خوب و بد سخن بگوید، اما در آثار صبحی انسان، سرزمینی، مهر، بردباری را می‌خواندم و در روزگار پرشتاب آن دوران این خردی کم طالب بود. او از آمدن بهار می‌گفت، اما نه با جنگ عمو نوروز و ننه سرما، که با‌آمدن عمو نوروز و کاشتن بوسه‌ای بر گونه‌ ننه پیرزن که در انتظار عمو نوروز بود و این انتظار همین‌طور تکرار و تکرار می‌شود..._

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها