به گزارش خبرگزاری کتاب ایران(ایبنا)، ویلهلم دیلتای مورخ، جامعهشناس، روانشناس و فیلسوف آلمانی است. او از بنیانگذاران جامعهشناسی تفهمی به شمار میرود. دیلتای از جمله اندیشمندانی است که آثارش به زبان انگلیسی قدری دیر ترجمه شدهاند. اکنون مجموعه آثار ویلهلم دیلتای در شش جلد از سوی انتشارات ققنوس در حال انتشار است. پیش از این کتاب «مقدمهای بر علوم انسانی» به همت منوچهر صانعی درهبیدی منتشر شده بود. از این مترجم طی هفتههای اخیر جلد دوم کتاب «به فهم درآوردن جهان انسانی» منتشر شده است.
منوچهر صانعی درهبیدی، پژوهشگر فلسفه ایرانی و استاد گروه فلسفه دانشگاه شهید بهشتی است. به بهانه انتشار کتاب «به فهم درآوردن جهان انسانی» با وی به گفتوگو نشسته و نگاهی بر آرا و اندیشههای دیلتای داشتهایم که نتیجه آن را با هم میخوانیم:
- آن چه ابتدا درباره دیلتای به ذهن میرسد دفاعی است که او از جایگاه علوم انسانی و عینیت بخشیدن به آن کرده است. لطفاً در این باره توضیحاتی را ارایه بفرمایید؟
در نیمه دوم قرن نوزدهم در آلمان یک جنبش فلسفی پا گرفت که از آن با نام «جنبش نوکانتی» یاد میشود. پس از کانت فلسفه او به دو بخش تقسیم شد. در بخش نخست افرادی مانند هگل، فیشته و شلینگ با تاسیس مکتب ایدهآلیسم آلمانی بخشی از فلسفه کانت را ادامه دادند. عدهای دیگر نیز که به «فلاسفه نوکانتی» مشهورند به مبانی فلسفه او وفادار ماندند و مابعدالطبیعه را انکار کردند. به اعتقاد آنها چیزی به نام علم مابعدالطبیعه وجود ندارد. این عده از متفکران مجموعه مطالعات عقلی را به زندگی روزمره انسان کشاندند که از جمله این فیلسوفان میتوان به زیمل و ریکرت اشاره کرد.
برخی از متأخرین میگویند که دیلتای بزرگترین فیلسوف نوکانتی است در حالی که او یک متفکر مستقل است. در نیمه قرن نوزدهم از یک طرف رشد فلسفه کانت و پیدایش فلسفه هگل و سایر ایدهآلیستها و از سوی دیگر رشد صنعت و تکنولوژی و نیز رشد علومی مانند روانشناسی که بین علوم انسانی و علوم طبیعی در نوسان بود، شرایط را به گونهای رقم زد تا دیلتای در تقسیمبندی علوم تجدید نظر و علوم انسانی را تأسیس کند.
در ترجمه آلمانی از «علوم انسانی» به «علوم روحانی» یاد میشود و امروزه واژه علوم انسانی که از آن استفاده میکنیم، ترجمه لغت انگلیسی آن است.
دیلتای گاهی از علوم فرهنگی یا علوم تاریخی در آثارش نام میبرد و در واقع، آنها را مترادف با علوم انسانی میگرفت و در مقابل علوم طبیعی به کار میبرد.
دیلتای درباره علوم طبیعی میگوید که طبیعت ساختارش مکانیکی و خارج از اراده انسانی است و غایتی ندارد. به اعتقاد وی حوادث طبیعی مانند ماهگرفتگی و خورشیدگرفتگی تکراری است و بنابراین در علوم طبیعی نوآوری وجود ندارد، اما علوم انسانی قائم به اراده انسان است و از طرف دیگر میتوان در آن نوآوریهایی مانند آفرینش زبان، ادبیات، هنر و دین ایجاد کرد. این نوآوریها حاصل فعالیت ذهن انسان هستند و تکراری نیستند و تاریخی بودن آنها به این معنی است که هر پدیده فرهنگی یک پیوند ضروری با مقطع تاریخی خودش دارد.
در نیمه قرن نوزدهم تحت تأثیر آرای آگوست کانت نوعی اغتشاش و بیانسجامی درباره علوم انسانی و طبیعی وجود داشت. در این دوره متفکرانی مانند زیمل و کانت معتقد بودند که علوم انسانی که به آن علوم اجتماعی و سیاسی هم میگفتند یکی بیشتر نیست و به لحاظ روش و متد در بررسی علوم تنها یک رویکرد علمی به نام مشاهده و تجربه وجود دارد. به اعتقاد متفکران اثباتگرا برای تبیین پدیدههای اجتماعی مانند اعتیاد باید روشهای اثباتگرایی را به کار گرفت. بنابراین تفاوت علوم اجتماعی و طبیعی فقط تفاوت موضوعی است و روش مطالعه در هر دو یکی است که آن هم روش اثباتگرایی است.
دیلتای موافق این نظریه نبود و اعتقاد داشت که علوم انسانی و طبیعی علاوه بر تفاوت موضوعی تفاوت روشی هم دارند. روشی که او برای مطالعه علوم انسانی معرفی کرد «هرمنوتیک» نام دارد که وابسته به فهم انسان است. بر این اساس و با استفاده از روش هرمنوتیک به طور مثال میتوان پدیده تکهمسری یا چند همسری را بسته به شرایط اجتماعی آن جامعه بررسی کرد.
از دیدگاه دیلتای، پدیدههای اجتماعی مانند علوم طبیعی نیستند که از طریق تجربه در ذهن انسان منعکس شوند، بلکه محصول برداشت ذهن انسان هستند و ذهن نوعی موضعگیری در مقابل علوم انسانی دارد. از نگاه دیلتای، ارزشهای علوم انسانی در اخلاق، سیاست، هنر، دین وابسته به موضعگیری انسان است. پس علوم انسانی و طبیعی در روش و موضوع با یکدیگر متفاوت هستند.
- همانگونه که اشاره کردید دیلتای از روش هرمنوتیک برای عینیت بخشیدن به علوم انسانی استفاده کرده است. زادگاه هرمنوتیک کجاست و دیلتای چگونه آن را به کار میگیرد؟
هرمنوتیک در لغت به معنای تفسیر است. زادگاه هرمنوتیک به دین مسیحیت برمیگردد. مسیحیان به یکی بودن خدا معتقدند اما سه جلوه پدر، پسر، روحالقدوس را برای آن متصور میشوند. از نگاه آنها حضرن عیسی تجلی خداوند است. حال در دین مسیحیت سوالهایی درباره تثلیث مطرح میشود. به طور مثال، اینکه جایگاه حضرت مریم به عنوان مادر حضرت عیسی چگونه جایگاهی است یا جایگاه حضرت مریم به عنوان مادر عیسی به معنای جنبه الهی آن است یا جنبه انسانی آن؟
این مسایل و سوالات در مسیحیت شرقی مطرح شدند و از شهرهایی مانند انتاکیه و اسکندریه به شمال اروپا رسیدند. در اینجا بود که هرمنوتیک برای فهم متون مقدس به کار گرفته شد. ابتدا «شلایرماخر» علاوه بر بررسی متون مقدس، هرمنوتیک را برای متون غیرمقدس مانند شعر و متون تاریخی به کار گرفت.
آنچه دیلتای به مبحث هرمنوتیک اضافه میکند، این است که اصولاً ذهن انسان چگونه کار و یک مساله را تفسیر میکند. از دیدگاه دیلتای، هرمنوتیک تنها به تفسیر متون مقدس و غیر مقدس محدود نمیشود و به طور مثال، ما میتوانیم از مجسمهای که یک مجسمهساز دارد تفسیری در ذهن داشته باشیم. بنابراین تمامی هنرها مانند تئاتر و سینما پدیدههای تفسیری و هرمنوتیکال هستند و اصولاً علوم انسانی ذاتش هرمنوتیکی است و قلمروی فهم برای معنا دادن به این پدیدهها به کار میافتد. گسترش دادن هرمنوتیک به کل فرهنگ بشری علاوه بر متون ادبی و دینی، کار دیلتای است و دیلتای در جلد چهارم مجموعه آثار خود به تبیین این نظریهاش میپردازد.
- به تازگی کتاب «به فهم درآوردن جهان انسانی» دیلتای توسط شما ترجمه شده و به بازار آمده است. درباره نظرات دیلتای در این کتاب توضیحاتی را ارایه بفرمایید.
در ابتدای این موضوع باید به چگونگی شکلگیری مفاهیم علمی در ذهن انسان اشاره کنم. در قرن هجدهم متفکرانی مانند «لاک» از مفهوم تجربه تعبیری داشتند که با آنچه دیلتای در این باره میگوید، متفاوت است.
به اعتقاد دیلتای، مفاهیم علمی آمیخته به شرایط زیستی و زندگی انسان هستند و زندگی زمینهساز مفاهیم علمی است. بنابراین علوم انسانی از متن زندگی استخراج میشوند.
از قرن هفدهم و هجدهم علم روانشناسی توسط دکارت و دکارتیها مانند هیوم، لاک و اسپینوزا شکل گرفت که از آن با نام «روانشناسی تبیینی» یاد میشود. این علم میتواند برای تببین پدیدهها استفاده شود. بر اساس روانشناسی تبیینی، پدیدههایی که در ذهن ما هستند به چند مفهوم بنیادی برمیگردند و این مفاهیم پایه و اساس تمامی مفاهیم در ذهن ما هستند. روانشناسی تبیینی حلقه اتصال بین علوم طبیعی و علوم انسانی است و مفاهیم را از علوم طبیعی به علوم انسانی متصل میکند.
باید در نظر داشت که متفکران قرنهای 17 و 18 میلادی تحت تاثیر کانت روانشناسی را زیرمجموعهای از علوم طبیعی میدانستند و به همین دلیل در قرن نوزده بسیاری از روانشناسان پزشک بودند.
دیلتای در این کتاب میخواهد نشان دهد که مطالب علمی از طریق تببین علوم طبیعی قابل فهم نیستند و معیار جداگانهای را میطلبند. از نظر وی، روانشناسی تبیینی برای بیان احوال ادراکی موفق نیست و او روانشناسی توصیفی را برای این کار پیشنهاد میدهد.
براساس روانشناسی توصیفی به طور مثال، هر پدیده روانی را بدون اینکه به پدیدههای دیگر برگردانده شود، باید در محتوای خودش بررسی کرد.
یکی دیگر از مسایلی که دیلتای در کتاب «به فهم درآوردن جهان انسانی» به آن توجه کرده، موضوع «فیزیولوژی» است. فیزیولوژی در قرن نوزدهم پیشرفتهای بسیاری داشت. دیلتای نیز در این زمینه فعالیتهای بسیاری انجام داده و در این کتاب او کارکرد ذهن، غدد و بخشی از مغز را در خواب و بیداری بررسی کرده است. همچنین دیلتای کارکرد این اعضا را با اعضای عقبافتادههای ذهنی و بیماران روانی مقایسه و تحلیل میکند.
نوشتههایی که در این مجلد گردآوری شدهاند، رابطه تنگاتنگی با کوششهای دیلتای برای تکمیل جلد دوم مقدمه بر علوم انسانی دارند.
مقالات مندرج در این کتاب به بعضی از موضوعات پسزمینهای مهم میپردازند، موضوعاتی که باید حل میشدند تا مقدمه تکمیل شود. دیلتای در این نوشتههای متعلق به دهه 1890 با پرداختن به بحرانهای معرفتشناختی زمان خود، سهم خود را به نظریه علوم انسانی ادا میکند.
کتاب «به فهم درآوردن جهان انسانی» اثر ویلهلم دیلتای با ترجمه منوچهر صانعی درهبیدی با شمارگان 1650 نسخه، در 472 صفحه و به بهای 280 هزار ریال از سوی انتشارات ققنوس منتشر شده است.
به زودی قرار است ترجمه جلدهای پنجم و ششم مجموعه آثار دیلتای از سوی مترجم کتاب به پایان برسند و منتشر شوند.
دوشنبه ۷ بهمن ۱۳۹۲ - ۱۲:۰۰
نظر شما