خبرگزاری کتاب ایران(ایبنا)، معصومه افراشی: میتوان ادعا کرد که کتابهای ضعیف و بیمحتوا در حوزه کودک و نوجوان فراوان مشاهده میشود که نه تنها هزینههای قابل توجهی برای خلق این آثار صرف شده بلکه وقت و زمان بیهودهای نیز برای تبلیغ این کتابها صورت گرفته است.
قبل از هر چیز اگر واقعاً منصف باشیم باید نگاه کنیم تا ببینیم نویسندگان این گونه کتابها واقعاً استعداد لازم و کافی برای نوشتن دارند یا فقط میخواهند شهرتی کسب کنند و به امتیازاتی دست یابند.
متاسفانه این ضعف در ادبیات کودک و نوجوان به شکل جدی قابل مشاهده است و ظاهراً بسیاری از پدیدآورندگان فکر میکنند نوشتن برای کودک و نوجوان آسانتر از نوشتن برای بزرگسال است و بیآنکه اشراف کامل و جدی به روحیّات مخاطب کودک و نوجوان داشته باشند شروع میکنند به ارائه کتابهایی بیمحتوا.
تأثیر منفی این آثار در حوزه ادبیات کودک و نوجوان تا به جایی رسیدهاست که گریزان شدن کودکان از خواندن کتاب و روی آوردن به تفریحات دیگر را باعث شده است.
وقتی کودک مدام با آثار بد هنری در حوزه خودش روبهرو شود، انگیزهاش را برای خواندن از دست میدهد.
وقتی به کالبد شکافی ادبیات کودک میپردازیم و میبینیم اصیلترین باورها ـ راه و روشها و پرورش شخصیت به وسیله همین قصههای کهن و شعرها و لالاییهایی که ریشه در ادبیات کهن ما دارند به وجود آمدهاند و به ذهن و روان ما تزریق شدهاند و هیچ قدرتی نمیتواند آنها را تغییر دهد، به این نکته پی میبریم که وضعیت کتابهای کودکان امروزه بر مدار اصول نمیگردد.
وقتی هنوز کودک ما قصه چوپان دروغگو را به یاد میآورد و به وسیله این قصه پی به بدی دروغ میبرد و پیام قصه را دیگر هیچ وقت نمیتواند فراموش کند، به بحثی به نام «مهارت نویسنده» میرسیم، نویسندهای که توانسته اینگونه پیام خود را بدون آنکه به شعور کودک بربخورد وارد قصه خود کند. همه ما، قصههای زیاد دیگری به یاد داریم که هنوز بعد از گذشت سالیان نتوانستهاند تأثیر خود را بر روان ما از دست بدهند. یکی ازقصههایی که در قالب شعر بیان شده بود و همه ما به خوبی به یادش میآوریم ، قصه «خروسی که بیموقع دهانش باز شد و مکر روباه» است. قصهای که باعث شد نسل ما یاد بگیرد و برای همیشه با خود عهد ببندد که بیموقع حرف نزند و بداند که موجودی نمادین مثل روباه همیشه در کمین ماست. سوال اینجاست که آیا اگر این پیامهای اخلاقی مستقیم و ناشیانه به کودک گفته شود میتواند تا این حد تأثیرگذار باشد؟
نویسندهای که کتاب بد مینویسد، پیامهایش را هم به بدترین شکل در اختیار مخاطب کودک خود قرار میدهد. پیامهایی که در سطح ماندهاند، درست مثل چوب پنبههایی اند که روی سطح آب در حرکتند و به عمق راه نمییابند، این پیامهای ناشیانه نیز در سطح خودآگاه کودک میمانند و به ناخودآگاه او راه نمییابند، در نتیجه تنها یک دلزدگی برای کودک نسبت به ادبیات ایجاد میشود و تأثیر منفی بر او میگذارد.
دکتر آرتور روشن (روانپزشک در کتاب قصهگویی برای حل مشکلات کودکان) میگوید: «یکی از قواعد خلق داستان استفاده از لغات خاص است. معلمان نگارش خلاق توصیه میکنند که از واژههای خاص برای توصیف شخصیت داستان و چگونگی رویدادها استفاده کنید تا بتوانید تجسّم خود از داستان را به خواننده منتقل کنید و یا در خلق داستان باید مجموعه حوادثی را بیاوریم که مانند یا مشابه شرایطی واقعی است. اما وقتی که عملی را توصیف میکنیم نباید جزییات خاص آن را بیان کنیم، بنابراین داستان باید جزییات را به کودک واگذارد. کودکان توصیفات کلی و تصریح نشده را با تصورات خودشان پر میکنند و اگر عملی را با واژههای خاص شرح دهیم آنگاه پیوند داستان با کودک را به خطر انداختهایم. علاوه بر این، اگر داستان با جزییات بیشتری شرح داده شود، کودک نمیتواند مشابهت خود را با داستان پیدا کند.»
گفتههای دکتر آرتور روشن تطبیق میدهیم با کتابهای چاپ شدهای که فقط متحمل صرف هزینههای چاپی شدهاند و هیچ یک از این خصوصیات را ندارند. البته منظور این نیست که قصهگوی کودکان باید نقش یک رواندرمانگر را داشته باشد بلکه منظور این است که کودک، چون قصه را فقط برای سرگرمی نمیخواهد و میخواهد که با مشکلات و حتی استرسهای درونی خودش به وسیله همذات پنداری رهایی یابد ، پس دلش میخواهد آنچه را در دنیای واقعی نمیتواند کسب کند در دنیای قصهها به دستآورد و مسوولیت یک قصهگوی خوب از همینجا شروع میشود.
اکنون درکتابهای با کیفیت پایین مشاهده میکنیم نه تنها ضعف تالیف، بلکه نبود قدرت تخیل، انتخاب ناصحیح کلمات، سطحیبودن و تزریقیبودن پیامها، تکراریبودن سوژهها، فقدان احساس لذت، نبود تعلیق در قصه، ضعف شخصیت پردازی، به تفکر وانداشتن کودک برای کسب تمامیت حس قصه و اجازه ندادن همذاتپنداری صحیح به کودک و به کار بردن تمثیلهای نادرست، همه دست به دست هم دادهاند تا سقف خانه قصه کودک را آوار کنند.
از دیگر اشکالات بزرگ بعضی کتابهای نامناسب حیطه کودک، عدم قصهپردازیاست و اینکه ابتدا و انتهای قصه مشخص نیست و درست زمانی تمام میشود که به هیچ نتیجهای نرسیده است. یک نویسنده ناتوان ظاهراً به نوعی قصد ادا درآوردن دارد و بدون آنکه بخواهد، قصه را به کلافی سردرگم تبدیل کرده یا با تعلیق ناقصی که در قصهاش ایجاد میکند، یکباره کودک را به موقعیتی ناشناخته میکشاند که به لحاظ حرفهای یک ضعف و نقص بزرگ است.
بیهنگام تمام شدن قصه و بینتیجه رهاکردن روند منطقی داستان هم مشکل بسیاری از کتابهای این حوزه است. کاری که به جای به فکر وادارکردن کودک او را دچار نوعی پریشانی میکند.
البته باید گفت که خوشبختانه در جامعه ما هم قصههای خوب برای بچههای خوب داریم و هم نویسندگان خوب برای بچههای خوب و این یادداشت صرفاً به بخش کوچکی از این حوزه اشاره دارد که بدون نظارت حرفهای رها شدهاست.
یکشنبه ۲۴ آذر ۱۳۹۲ - ۱۸:۳۸
نظر شما