ايبنا - خواندن يك صفحه از يك كتاب را ميتوان چند گونه تعبيركرد؛ چيدن شاخه گلي از يك باغ، چشيدن جرعهاي از اكسير دانايي، لحظهاي همدلي با اهل دل، استشمام رايحهاي ناب، توصيه يك دوست براي دوستي با دوستي مهربان و...
جان به قربان انرژی تو کردم هسته
تا شوم ذرّه و دور تو بگردم هسته
رونوشتی شده از کیک غنیسازی تو
در فراقت بنگر این رخ زردم هسته
دم به دم ورد زبانم شدی و افزونتر
یادت آرامش جانم شده هر دم هسته
نفت یا گاز مرا نیست، دمت گرم! بیا
تو مگر گرمکنی خانه سردم هسته
یعنی ای درد و بلایت به سرم، مرحمتی
مرهمی باش و بخور باز به دردم هسته
خواهش من ز تو عمریست که صلحآمیز است
چون عمو سام نه دنبال نَبَردم هسته
مرد میدانم و پا پس نکشم از میدان
دست بردارم اگر از تو، نه مَردَم هسته
با تو تا قله توفیق به سر خواهم رفت
جان تو، بنده خودم کوهنوردم هسته
عمر من طی شده در طرح غنی سازی طنز
نرسیده است نطنز تو به گردم هسته
چشم بد دور، ببین بنده ز طبع اتمی
تو این شعر انرژیک چه کردم هسته!
صفحه 19 و 20/ خندههای فالش(مجموعه شعر طنز)/ سعید سلیمانپور ارومی/ انتشارات سوره مهر/ چاپ اول/ سال 1392/ 160 صفحه/ 6900 تومان
نظر شما