دستور عمل
مگره با بی صبری بلند شد و برای این که زنها دست به کاری نزنند- چون شاید مشتری تازه وارد، فرستاده ژوزف باشد!-ترجیح داد خودش وارد کافه شود.
_چی میخواهید؟
مشتری چنان یکهای خورد که سربازرس به رغم اوقات تلخاش، نزدیک بود به خنده بیفتد.مردکی بود بی آب و رنگ،نه جوان نه پیر، با ریشی خاکستری که قطعا برای رسیدن به این محل، غرق در رویاهایی دلپذیر، بی سر و صدا، کنار دیوارها را گز کرده بود. و حالا، مگره را میدید که اخمآلود از پشت پیشخوان سربلند میکند!
با رها کردن دستگیره ماشین، تتهپته کنان گفت:« یه لیوان...»
پشت پرده، سر بازرس زنها را دید که به یکدیگر نزدیک شدند. ژاژا سؤال میکرد. سیلوی با بیحالی جواب میداد.
_نداریم!
دست کم مگره چیزی در دسترس نمیدید!
_خب پس، هر چی دلتون میخواد... یه نوشیدنی...
در ائلین لیوانی که دم دست بود، نوشیدنیای نا مشخص را برایش ریخت و او فقط زبانش را با آن تر کرد.
_چقدر میشه؟
_دو فرانک!
صفحه75/مگره در کافه لیبرتی/ژرژ سیمون/ترجمه عباس آگاهی/انتشارات مؤسسه فرهنگی-هنری جهان کتاب/چاپ اول/ سال1392/126 صفحه/5000تومان
جمعه ۲۱ تیر ۱۳۹۲ - ۰۸:۰۰
نظر شما