جمعه ۲۱ تیر ۱۳۹۲ - ۰۸:۰۰
مگره در کافه لیبرتی

ايبنا - خواندن يك صفحه از‌‌ يك كتاب را مي‌توان چند گونه تعبيركرد؛ چيدن شاخه گلي از يك باغ، چشيدن جرعه‌اي از اكسير دانايي، لحظه‌اي همدلي با اهل دل، استشمام رايحه‌اي ناب، توصيه يك دوست براي دوستي با دوستي مهربان و...

دستور عمل

مگره با بی صبری بلند شد و برای این که زن‌ها دست به کاری نزنند- چون شاید مشتری تازه وارد، فرستاده ژوزف باشد!-ترجیح داد  خودش وارد کافه شود.
_چی می‌خواهید؟
مشتری چنان یکه‌ای خورد که سربازرس به رغم اوقات تلخ‌اش، نزدیک بود به خنده بیفتد.مردکی بود بی آب و رنگ،نه جوان نه پیر، با ریشی خاکستری که قطعا برای رسیدن به این محل، غرق در رویاهایی دلپذیر، بی سر و صدا، کنار دیوارها را گز کرده بود. و حالا، مگره را می‌دید که اخم‌آلود از پشت پیشخوان سربلند می‌کند!
با رها کردن دستگیره ماشین، تته‌پته کنان گفت:« یه لیوان...»
پشت پرده، سر بازرس زن‌ها را دید که به یکدیگر نزدیک شدند. ژاژا سؤال می‌کرد. سیلوی با بی‌حالی جواب  می‌داد.
_نداریم!
 دست کم مگره چیزی در دسترس نمی‌دید!
_خب پس، هر چی دلتون می‌خواد... یه نوشیدنی...
در ائلین لیوانی که دم دست بود، نوشیدنی‌ای نا مشخص را برایش ریخت و او فقط زبانش را با آن تر کرد.
_چقدر می‌شه؟
_دو فرانک!

صفحه75/مگره در کافه لیبرتی/ژرژ سیمون/ترجمه عباس آگاهی/انتشارات مؤسسه فرهنگی-هنری جهان کتاب/چاپ اول/ سال1392/126 صفحه/5000تومان

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها