گفتوگو با دکتر هدایت علویتبار درباره جایگاه نقد در حوزه فلسفه
من کتاب تو را نقد نمیکنم، تو هم کتاب مرا!
نقد آرا به عنوان دریچهای برای راه یافتن به گستره وسیعتر از دانشهای مطلوب مد نظر قلمداد شده است اما گویی این مهم در میان فیلسوفان ایرانی با اقبال چندانی مواجه نشده است. دکتر هدایت علویتبار، استاد دانشگاه علامه طباطبایی، در این باره نظرات قابل توجهی دارد.-
بنا به دلایل مختلفی، مقوله نقد در کشور ما چندان با اقبال مواجه نشده و این چالشی است که اگر نگوییم تمامی رشتهها که دستکم گریبان بسیاری از رشتهها را از جمله فلسفه گرفته است؛ در حالی که انتظار میرود در این رشته وضع به گونهای دیگر باشد.
در این راستا و در جهت واکاوی علت و نقد نشدن جدی در حوزه آثار فلسفی با دکتر هدایت علویتبار، استاد دانشگاه علامه طباطبایی به گفتو گو نشستهایم که حاصل آن از نظرتان میگذرد.
مقوله نقد آنچنان که باید و شاید جایگاه خود را در جامعه نویسندگان و مترجمان ما پیدا نکرده است. این امر در حوزههای مختلفی مصداق دارد اما دستکم انتظار میرود در رابطه با دانش فلسفه وضع به گونهای دیگر باشد و مکتوبات این گستره به طور مداوم محل بحث، تبادل نظر و نقد باشند، چراکه به تعبیری فلسفه به مثابه مباحثه و گفتوگو قلمداد میشود. به نظر شما علت این چالش چیست؟
همانطور که اشاره کردید، این مشکل در بیشتر حوزهها وجود دارد و در واقع، میان نویسندگان و مترجمان ما توافق نانوشته «من کتاب تو را نقد نمیکنم، تو هم کتاب مرا نقد نکن» صورت گرفته است. این یکی از دلایلی است که در جامعه علمی ما نقد رشد نکرده و به پدیدهای رایج تبدیل نشده است. کمبود نقد در عمل آن را به صورت امری نادر و ناپسند درآورده است. حتی ما در مجلههای علمی کشور به ندرت شاهد نقد هستیم و مقالههایی هم که در مجلهها منتشر میشوند، بیشتر معرفی کتاب است نه نقد آن که این مساله باعث شده است تا نویسندگان و مترجمان حاشیه امنیت داشته باشند و احساس کنند که هرچه بنویسند یا ترجمه کنند، کسی از آن ایرادی نخواهد گرفت. گویی فضای کنونی راه را باز کرده است تا افراد بیسواد با چاپ انبوه مطالب سطحی برای خود شهرت کاذب کسب کنند.
وضعیت نقد در ممالک دیگر چه روندی را طی کرده و در زمان فعلی با آن مواجه است؟
در محیطهای علمی در غرب نقد امری رایج است و اثری که منتشر میشود تا از زیر تیغ نقد به سلامت عبور نکند، مقبولیت نمییابد.
اهمیت به نقد و رواج آن در این کشورها باعث شده است تا متفکران احتیاط بیشتری به خرج دهند و تا نظریه خود را کاملا پخته و آماده عرضه نکردهاند، آن را به چاپ نرسانند.
آنان میدانند که آنچه مینویسند، از دید منتقدان تیزبین دور نمیماند و اگر تألیف یا ترجمهشان از ارزش علمی برخوردار نباشد، به زودی نقص کارشان برملا میشود. در این جوامع نقد نه تنها مذموم نیست، بلکه بسیار پسندیده است.
به یاد دارم که سالها پیش همکاران یکی از فیلسوفان بزرگ در جشن تولدش نقدهای خود را به عنوان هدیه به وی دادند و او هم از این عمل بسیار استقبال کرد.
ظاهرا نیمی از مقالههای مجلات معتبر علمی در غرب هم به نقد کتاب اختصاص دارد؟
بله همین طور است و متقابلا نویسندگان و مترجمان هم از نقد کتاب خود استقبال میکنند، زیرا از یک سو آن را نشانه جدی گرفته شدن اثر میدانند و از سوی دیگر، به ضعفهای آن پی میبرند. بنابراین، نقد نه تنها دشمنی و خیانت به صاحب اثر نیست، بلکه خدمت به او محسوب میشود. میان این متفکران توافق نانوشته «من کتاب تو را نقد میکنم، تو هم کتاب مرا نقد کن» صورت گرفته و همین موضوع از عواملی است که باعث رشد علمی آنان شده است.
اما گویی این مساله در جامعه علمی ما، بهویژه جامعه فلسفیمان جایگاهی ندارد یا دستکم بسیار کمرنگ و ناچیز است. راهکار غلبه بر این وضعیت را در چه میبینید؟
ما در جامعه علمی بهطور کلی و در جامعه فلسفی بهطور خاص باید به سمتی حرکت کنیم که به تدریج نقد به امری عادی تبدیل شود و قبحی که امروزه دارد، از بین برود. به بیان دیگر، ما باید به جای توهینآمیز تلقی کردن نقد از آن استقبال کنیم و آن را خدمتی به خود بدانیم؛ برای مثال، اگر منتقدی نقدی بر ترجمهای مینویسد و آن را بیاعتبار میداند، در واقع با این کار به مترجم نشان میدهد که وی در کار ترجمه توان لازم را ندارد و باید وقت و انرژی خود را صرف کاری کند که در آن از استعداد و توان لازم برخوردار است. این بزرگترین خدمت به مترجم است.
در جامعه علمی ما هر نظریه یا کتاب جدید باید با محک نقد، ارزیابی و کاستیهایش روشن شود. نویسندگان و مترجمان اگر نمیخواهند اثرشان نقد شود، نباید آن را عرضه کنند. اینکه اثری را به چاپ برسانیم و مایل نباشیم کسی آن را نقد کند، از روحیه علمی به دور است.
البته نقد هم باید محترمانه و در جهت سازندگی باشد، نه مانند برخی نقدها، که همراه با گوشه و کنایه و به قصد تخریب صاحب اثر نوشته میشوند.
این فقدان نقد در آرای فیلسوفان اسلامی و غربی در جامعه فلسفی کشور ما از چه خلاء و عواملی منبعث میشود؟
برای پاسخ دادن به این پرسش، درباره نقد آرای فیلسوفان اسلامی و غرب از میان عوامل گوناگون به یک عامل در هر مورد اشاره میکنم.
درباره فلسفه غربی باید گفت که برای نقد هر حوزه معرفتی ابتدا باید در آن تخصص پیدا کرد و آن را به درستی فهمید. فهم، شرط نقد است. اکنون باید دید در کشور چه تعداد متخصص فلسفه غربی که این فلسفه را به خوبی خواندهاند و همه بسترهای تاریخی، اجتماعی، اقتصادی و فکری رشد آن را میدانند، وجود دارد.
تخصص در هر زمینهای شرایط و ضوابطی دارد. برای مثال، یکی از شرایط تخصص در زمینه فلسفه توانایی خواندن آثار فیلسوف به زبان اصلی است. بنابراین، کسی که برای مثال، زبان آلمانی نمیداند، نمیتواند در زمینه هیچ یک از فیلسوفان آلمانی ادعای تخصص کند.
اکنون در میان اهالی فلسفه چند نفر زبان آلمانی یا فرانسوی میدانند. از سوی دیگر، چند نفر به زبان انگلیسی که تا حدی میدانند، تسلط دارند.
و البته این مساله آشکارا به عنوان یک خلا نمود دارد.
بله، باید پذیرفت که در بسیاری از حوزههای فلسفه غربی در کشور ما متخصص به معنای واقعی کلمه وجود ندارد و به همین دلیل در زمینه آنها یا اصلا کار نشده یا کار کمی انجام شده است. متأسفانه ما در زبان فارسی در زمینه بسیاری از مکتبهای فلسفه غربی یا فیلسوفان غربی حتی یک کتاب خوب تألیفی یا ترجمه نداریم.
در برخی حوزهها هم تعداد آثار خوب بسیار اندک است و با آنها نمیتوان درک کامل و جامعی از همه ابعاد موضوع پیدا کرد. در این حوزهها نمیتوان دست به نقد زد، زیرا نقد فلسفهای که هنوز به درستی فهمیده نشده است، کاری علمی نیست. بنابراین، یکی از دلایل کمبود نقد در حوزه فلسفه غربی نبود افراد متخصص در زمینه بسیاری از حوزههای این فلسفه است.
ممکن است گفته شود ما استادان گوناگونی داریم که در گروههای متعدد فلسفه مشغول تدریس فلسفه غربیاند اما باید دانست که در کشور ما تدریس آرای یک فیلسوف به معنای داشتن تخصص در آن زمینه نیست. بنابراین، نباید وجود استادان فلسفه غربی را در دانشگاههایمان به معنای وجود متخصصان این نوع فلسفه دانست. بسیاری از مدرسان فلسفه غربی در دانشگاهها تخصص لازم را برای این کار ندارند.
از سوی دیگر، تعداد همین مدرسان هم زیاد نیست. تعداد گروههای آموزشی که در آنها فلسفه غربی تدریس میشود، انگشتشمار است و به نظر نمیرسد که متولیان آموزش عالی قصد گسترش آنها را داشته باشند.
برای نقد فلسفه غرب چه ملزوماتی باید در شاکله تواناییها وجود داشته باشد؟
اگر میخواهیم فلسفه غربی را نقد کنیم، ابتدا باید آن را به خوبی بشناسیم و لازمه این کار، گسترش مراکزی است که به امر تعلیم این نوع فلسفه اشتغال دارند.
البته نباید فراموش کرد که بسیاری از افرادی که امروزه در کشور در زمینه فلسفه قلم میزنند و کارهای جدی و مهمی هم انجام دادهاند، بیرون از محیط دانشگاهاند و بر تعدادشان روز به روز افزوده میشود که باید آن را به فال نیک گرفت اما اکنون تعداد آنان هم اندک است و همه آنان را هم نمیتوان متخصص فلسفه دانست.
مشکل زمانی حاد میشود که بخواهیم فلسفه غربی را از منظر فلسفه اسلامی نقد کنیم. در اینجا به فردی نیاز داریم که در دو قلمرو متخصص باشد، یعنی هم عربی بداند و بر فلسفه اسلامی مسلط باشد و هم یکی از زبانهای اروپایی را بداند و به فلسفه غربی تسلط داشته باشد. تعداد این افراد زیاد نیست و همین امر نقد فلسفه غربی از منظر فلسفه اسلامی را دشوار میکند.
درباره فلسفه اسلامی که اشاره کردید، چهطور؟
درباره نقد فلسفه اسلامی باید گفت که یکی از دلایلی که مانع نقد این نوع فلسفه شده، این است که گروهی فلسفه اسلامی را به اسلام گره زدهاند و گمان میکنند این فلسفه یکی از اجزای ذاتی اسلام است، بهطوری که نقد آن را نقد اسلام میدانند و به همین دلیل نه تنها خود از آن پرهیز میکنند، بلکه به کسانی که به نقد فلسفه اسلامی میپردازند، اتهام ضدیت با اسلام میزنند. امروزه در دانشگاههای ما به سادگی نمیتوان از فلسفه اسلامی و فیلسوفان اسلامی انتقاد کرد.
البته اگر استاد، مدرس فلسفه اسلامی باشد و از موضع این فلسفه به برخی نظریات فیلسوفان اسلامی انتقاد کند، موضوع تحمل میشود اما اگر وی مدرس فلسفه غربی باشد و از موضع این فلسفه از فلسفه اسلامی انتقاد کند، این امر برای برخی از افراد قابل تحمل نیست و تصور میکنند که استاد در حال تیشه زدن به ریشه اسلام است!
حقیقت این است که اگرچه اسلام به بحثهای نظری و عقلی پرداخته و به آن اهمیت داده است اما اگر فلسفه را به معنای دقیق آن تعریف کنیم، ربطی به اسلام یا هیچ دین دیگری ندارد. اسلام یا ادیان دیگر نیامدهاند تا به پیروانشان فلسفه بیاموزند. حتی عدهای اصطلاح «فلسفه اسلامی» را درست نمیدانند، زیرا باعث این تصور میشود که این نوع فلسفه جزیی از اسلام است.
یعنی فلسفه دانشی وارداتی است؟
من چنین حرفی نزدم، چراکه اندیشمندان بسیاری آمدند و در حوزه فلسفه آثار بدیعی را ارایه کردند؛ اما باید قبول کرد که فلسفه از راه ترجمه متون یونانی در دوره نهضت ترجمه وارد عالم اسلام شد و متفکران مسلمان آن را وسیله خوبی برای دفاع عقلانی از اعتقادات اسلامی تشخیص دادند و البته در جای خود برای بسیاری از افراد مفید هم بوده است اما این بدان معنا نیست که بدون آن نمیتوان مسلمان بود. انسان میتواند هیچ چیز از فلسفه نداند یا حتی با آن مخالف باشد و در عین حال، مسلمان باشد.
مانند امام محمد غزالی؟
بله، او از مخالفان فلسفه بود اما لقب «حجتالاسلام» داشت. او در کتاب مهمش به نام «تهافت الفلاسفه» (تناقضگویی فیلسوفان) روش عقلی فیلسوفان را نادرست میداند و معتقد است که به جای این روش باید به وحی و شرع تمسک جست و حقیقت را از سرچشمه راستین آن دریافت کرد.
برخی علمای اسلام هم پرداختن به فلسفه را فقط برای پاسخ گفتن به شبهات فلسفیِ کفار ضروری دانسته و در غیر این صورت، هیچ نیازی به آن ندیدهاند. بنابراین، گروهی به علت اینکه معتقدند فلسفه اسلامی و اسلام پیوند ذاتی دارند، فلسفه اسلامی را نقد نمیکنند و گروهی دیگر این اعتقاد را ندارند و چون این اعتقاد تا اندازهای رواج دارد، ترجیح میدهند راه احتیاط را در پیش گیرند و عطای نقد فلسفه اسلامی را به لقایش ببخشند. این یکی از عواملی است که باعث شده است تا نقد فلسفه اسلامی در کشور ما رواج چندانی نداشته باشد.
نظر شما