شنبه ۵ اسفند ۱۳۹۱ - ۱۸:۰۰
اگنِس گرِی

ايبنا - خواندن يك صفحه از‌‌ يك كتاب را مي‌توان چند گونه تعبيركرد؛ چيدن شاخه گلي از يك باغ، چشيدن جرعه‌اي از اكسير دانايي، لحظه‌اي همدلي با اهل دل، استشمام رايحه‌اي ناب، توصيه يك دوست براي دوستي با دوستي مهربان و...

گل پامچال 

دوشیزه ماری دیگر همیشه دوبار به کلیسا می‌رفت، چون آن‌قدر از احترام دیدن و تعریف و تمجید شنیدن خوشش می‌آمد که حاضر نبود حتی یک بار از آن صرف‌نظر کند. هرجا هم که خودی نشان می‌داد، مطمئن بود که احترام می‌بیند و تمجید و تعریف می‌شنود، به طوری که چه هری مِلتهام و آقای گرین بودند و چه نبودند، حتماً‌ یک نفر بود که به جذابیت‌های او بی‌اعتنا نباشد... بگذریم از جناب کشیش که به خاطر وظایف رسمی‌اش هم که شده معمولاً حضور داشت.
هر وقت هم که هوا خوب بود، دوشیزه ماری و خواهرش پیاده به خانه برمی‌گشتند. ماتیلدا از نشستن در فضای محصور کالسکه خوشش نمی‌آمد، دوشیزه ماری هم از خلوت بودن آن. یک مایل از راه را با همراهانی هم مسیر بود که از کلیسا تا دروازه پارک آقای گرین پیاده می‌آمدند. در این جا راه اختصاصی هورتن لاج در جهت مخالف شروع می‌شد، و راه اصلی ادامه می‌یافت تا به عمارت سر هیو مِلتهام می‌رسید که دورتر بود. به این ترتیب، همیشه همراهان و هم قدمانی در کار بودند، چه هری مِلتهام با دوشیره مِلتهام یا بدون دوشیزه مِلتهام، یا آقای گرین با یکی از خواهرهایش یا با هر دو خواهرش، و همین طور هر جناب مهمانی که این دو خانواده ممکن بود داشته باشند.

صفحه 139/ اگنِس گرِی/ ان برونته/ ترجمه رضا رضایی/ نشر نی/ چاپ اول/ سال 1391/ 259 صفحه/ 12000 تومان

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها