ايبنا - خواندن يك صفحه از يك كتاب را ميتوان چند گونه تعبيركرد؛ چيدن شاخه گلي از يك باغ، چشيدن جرعهاي از اكسير دانايي، لحظهاي همدلي با اهل دل، استشمام رايحهاي ناب، توصيه يك دوست براي دوستي با دوستي مهربان و...
فیونا و گوین در تاریکی مطلق اتاق و صدای آرامش بخش برخورد باران بر پنجره به سرعت خوابشان برد. شب یک بار گوین از صدای پارس سگی بیدار شد. صدا فقط یک بار بود. خوابآلوده منتظر بود یک بار دیگر صدا را بشنود. نشنید. دوباره به خواب رفت.
کمی بعد ـ شاید فقط بعد از چند دقیقه ـ دوباره با نگرانی از خواب بیدار شد. شخصی از بیرون وارد شده بود. صدای باز شدن در و بعد بسته شدنش و بعد صداهای دیگری را شنید. هرکه بودند نمیخواستند به خود زحمتی دهند که آرام صحبت کنند. گرچه صحبتهای آنها را تشخیص نمیداد اما معلوم بود با صدای معمولی صحبت میکنند. گوین، نیمههوشیار گوش کرد. انتظار داشت صدای خانم مککی را بشنود. صدای او نبود. اما پیرزن حتماً از حضور آنها اطلاع داشته. پیش از آن که دوباره به خواب رود، در دل گفت: الان چه وقت دید و بازدید است!
صفحات 61 و 62/ شبح گری استیل/ رابرت ساترلند/ ترجمه نسرین وکیلی/ نشر قطره/ چاپ اول/ سال 1391/ 256 صفحه/ 9000 تومان
نظر شما