ايبنا - خواندن يك صفحه از يك كتاب را ميتوان چند گونه تعبيركرد؛ چيدن شاخه گلي از يك باغ، چشيدن جرعهاي از اكسير دانايي، لحظهاي همدلي با اهل دل، استشمام رايحهاي ناب، توصيه يك دوست براي دوستي با دوستي مهربان و...
آرزوهای بربادرفتهی من کم نیستند. من دلم میخواست زن یک مرد خاص شوم تا به همان اندازه طعم یک زندهگی زناشویی خاص را بچشم تا به خیلیها ثابت کنم میشه ازدواج کرد و خاص زندهگی کرد اما نشد. ولی من ساکت ننشستم و سعی کردم حداقل به خاص بودن خود ادامه بدهم و البته به لطف خدا شوهر معمولیم نه تنها مانع من نشد بلکه مطلقاً در جهت مخالف من هم حرکت نکرد. انگار او هم بدش نمیآمده که یک زن غیرمعمولی داشته باشد. و این یک اتفاق خوب بود چون یک زن خاص معمولاًدر کنار یک مرد خاص کمتر دیده میشود. چون هر جا برود و بیاید آخر سر هم صداش میزنند: خانوم آقای دکتر فلانی... خانوم آقای مهندس بهمانی... و از اینها مهمتر و بدتر این که بارها در زندهگیت میشنوی که: اِ این خانوم رو نمیشناسید؟! آره ایشون خانوم آقای روشنفکر آسوپاس یا بهتر از آن خانوم آقای نقاش...، فیلسوفِ کچل ... یا جامعهشناسِ عشقِ هابرماس... هستند.
اما هیچکس مرا این گونه صدا نمیزند. من نام و نامخانوادگی خودم را دارم و همه جا خودم هستم که صدا زده میشوم. راستش من در کنار شوهر معمولیم خیلیخیلی خاص به نظر میرسم.
صفحه 22/ شوهر معمولی من ... / سمیرا سامانی/ نشر کلاغ/ چاپ اول/ سال 1391/ 72 صفحه/ 3000 تومان
نظر شما