سه‌شنبه ۱۸ مهر ۱۳۹۱ - ۱۴:۰۰
نعره گربه

ايبنا - خواندن يك صفحه از‌‌ يك كتاب را مي‌توان چند گونه تعبيركرد؛ چيدن شاخه گلي از يك باغ، چشيدن جرعه‌اي از اكسير دانايي، لحظه‌اي همدلي با اهل دل، استشمام رايحه‌اي ناب، توصيه يك دوست براي دوستي با دوستي مهربان و...

خیالاتی نشده بودم

آقای کینز با خوشحالی گفت: «عالی بود، بچه‌ها! عالی بود!» و صدایش تو سالن پیچید.
من و رایان و فردی تعظیم کردیم.
این اولین تمرین شبانه ما بود و خیلی خوب اجرایش کرده بودیم. بالاخره همه جمله‌هایمان را حفظ شده بودیم و حرکاتمان هم روی صحنه خیلی نرم‌تر شده بود.
این تمرینِ خوب، بهم کمک کرد که حداقل برای یک مدت کوتاه ماجرای ناهار را فراموش کنم.
دلم نمی‌خواست بهش فکر کنم. دلم می‌خواست خاطره‌اش را برای همیشه از ذهنم پاک کنم.
خیلی خجالت کشیده بودم. خیلی تحقیر شده بود.
رایان کیسه ناهار را از دستم کشید و پاره‌اش کرد. اثری از سر گربه نبود. یک ساندویچ و یک سیب سبز.
رایان سیب را بالا گرفت و گفت: «آلیسون، تو اینو دیدی؟ همین بود؟»
کنار میز ایستاده بودم، لبه میز را دو دستی گرفته بودم و سرتا پایم می‌لرزید.
همه بچه‌هایِ تو ناهار‌خوری بهم زل زده بودند.
از لای دندان‌های کلید شده‌ام به زحمت گفتم: «من... نه... خیالاتی نشده بودم.» و بعد برگشتم و از ناهارخوری دویدم بیرون. یکراست دویدم طرف قفسه‌ام، کت و کتاب‌هایم را برداشتم و مثل باد برگشتم خانه.

صفحات 59 و 60/ نعره گربه/ آر. ال. استاین/ ترجمه شهره نورصالحی/ انتشارات پیدایش/ چاپ دوم/ سال 1391/ 148 صفحه/ 3500 تومان

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها