«ولاد» آخرین کتابی است که از کارلوس فوئنتس نویسنده فقید مکزیکی به انگلیسی ترجمه و منتشر شده است._
رمان کوتاه «ولاد» که نخستین بار به زبان اسپانیایی به عنوان بخشی از مجموعه داستانهای فوئنتس در سال 2004 منتشر شد، توجه بسیاری را معطوف تواناییهای فوئنتس کرد. این کتاب مستند سازی ماجراهای وحشتناک ایو ناوارو پس از این است که همسرش از یک وکیل کارآگاه برای یافتن خانهای در مکزیکوسیتی برای یک مهاجر اسرارآمیز اروپایی به نام ولادیمیر رادو کمک میخواهد. بعدها آشکار میشود که او همان چهره تاریخی مشهور خون آشام یعنی ولاد است.
طنزی تیره بر صفحات آغازین رمان حاکم است:«ناوارو با درخواست مشتریاش برای یافتن خانه ای که «ساکت... قابل دفاع دربرابر افرادی که سرزده می آیند... با دره ای تنگ در پشت خانه» گیج شده است. مشتری همچنین طالب پنجرههایی سیاه شده است و میخواهد خانه یک تونل فرار هم داشته باشد. در جریان بازدید اولیه ناوارو، او متوجه می شود که «شمار زیادی از آبگذرها از زیر دیوارهای کف عبور می کنند، انگار که مشتری هر روز در انتظار یک سیل است».
رادو یک کلاه گیس خنده دار بر سر میگذارد و ریش و سبیل مصنوعی دارد و رفتار مستخدم مرد او بدون شک یادآور نمایش «فرانکشتاین جوان» مارتی فلدمن است.
از گسستی که بین آنچه راوی میداند (درواقع هیچ) و آنچه خواننده درک می کند (همه چیز) ایجاد میشود، فوئنتس جریانی از کمدی و متنی شوم را پرورش میدهد. رادو به ناوارو میگوید: «به همسرتان بگویید که عطر او را تنفس میکنم» و شوهر گیج پاسخ میدهد: «بله، میگویم. چه تعارف خوشایندی».
فوئنتس به روشنی می دانست که کمدی اغراق شده میتواند تکراری باشد ، و لایه هایی در رابطه دقیقا اجمالی بین ناوارو و همسرش آسانسیون خلق می کند و این را از طریق بیان جزییات زندگی خصوصی خشن و صبحانههای طولانی شان نشان می دهد. او همچنین از طریق بیان مرگ پسر این زوج بر اثر غرق شدن، ضربههای حسی نیز وارد میکند. ناوارو میگوید «دریا هرگز او را باز نمیدهد» و میافزاید «و بدین ترتیب غیاب او دو برابر شد. آسانسیون و من هیچ خاطرهای از یک فرد مرده نداشتیم، وحشتناکتر از این نمی توانست باشد ... نمیتوانم صدای شکستن یک موج را بشنوم و فکر نکنم که این صدای پای پسرم است، که پوشیده در نمک و اسفنج ، به سوی ما بازگشته است».
این حس از غم با مور مور و ترس برانگیخته میشود و این زمانی است که رادو مخفیانه وارد جایگاه مقدس این زوج می شود: «از این پس ، اتاق خواب دیگر مال من نیست. این اتاق به اتاقی عجیب بدل شده زیرا کسی به درون آن قدم گذاشته است. بعدا، وقتی آسانسیون با دخترشان مفقود می شود، ناوارو جستجویش برای یافتن آنها را به عنوان «بزرگترین لحظه عشق ما» تفسیر میکند. اما همه چیز آن طور که به نظر می رسد نیست، و اظهار چنین داوری نادرستی در ارتباط او با آسانسیون که این کلمات ایجاد می کند، رمانی شوق برانگیز و در عین حال پوچ خلق می کند.
«ولاد» به ناچار به سمت یک نمایش عروسکی بزرگ پیش می رود و به رغم چنین لحظات شخصی به انحطاط کشیده می شود.
ترجمه: مازیار معتمدی
نظر شما