ايبنا - خواندن يك صفحه از يك كتاب را ميتوان چند گونه تعبيركرد؛ چيدن شاخه گلي از يك باغ، چشيدن جرعهاي از اكسير دانايي، لحظهاي همدلي با اهل دل، استشمام رايحهاي ناب، توصيه يك دوست براي دوستي با دوستي مهربان و...
(پدربزرگ)
زمین را استخاره کرد
جنگل آمد
آسمان را
ستاره!
تا اینکه تمام شد
دنیایش را بوسید و گذاشت روی طاقچه
وقتی از این پنجره نگاه می کنم
پدربزرگ عقاب نبود
که گنجشک ها را از روی شاخه بچیند
یا ماهی نبود
که وقتی مرد
به آدم ها نزدیک تر شود
پدربزرگ چیزی شبیه به قبل از استخاره بود
چیزی شبیه سجاده
که هر وقت به سجده می افتاد
گل های جانماز صورتش را بو می کشیدند
خواهرم طاقت این همه دوری را ندارد
می رود کلاس گلدوزی
تا دست ببرد به بهشت جانمازش
به حاشیه های طلایی کنار سجاده
می بینی
دیگر کسی نیست
ماشین لباس شویی را روشن کند و
کمی آب بدهد
به گل های پژمرده زیرپیشانی
بیست و پنج
می دانم شب ها را بیشتر دوست داری
دوست داری خورشید هرگز طلوع نکند
و نبینی
چهره ی کثیف مردانی که
تنها روسری خواهرت را
برای پاک کردن کفش های شان برداشتند
می خواهی صبح دیگر نیاید
دوباره نشنوی
کودک یتیمی به بهانه ی پیدا کردن جسد مادرش
به قلب خیابان رفت
به جایی که تفنگ ها می تپند
و شهادت با اولین شلیک اتفاق می افتد...
صفحات 20 و 39/ مجموعه شعر گل فروش مسلمان/ مجید سعدآبادی/ نشر سلمان پاک/ سال 1391/ 88 صفحه/ 2100 تومان
نظر شما