شيري، نويسندهي كتاب «آلبوم يادگاري» میگوید من هرگز نخواستهام از كودكيام فاصله بگيرم اما چارهاي نيست و گاهي باید اداي آدم بزرگها را در بياورم.
چه شد که نویسنده شدید؟
اين مسأله برميگردد به دوران كودكي من؛ دوراني كه كودكي گوشهگير و تنها بودم. آخرين فرزند يك خانوادهی پرجمعيت بودم و فاصلهي سنيام با برادران و خواهرانم و مهمتر از همه، از پدر و مادرم خيلي زياد بود و همين فاصلهي سني زياد، فاصلهي عاطفي و احساسي بين من و آنها ايجاد كرده بود. تنهائي من در محيط بيرون از خانواده هم ادامه داشت. به خاطر مهاجرت، مدام در حال تغيير موقعيت بودم. در اين تنهائيها بود كه به كتاب پناه ميبردم و به جاي اسباببازي فقط كتاب ميخريدم. يادم ميآيد كه در دوران ابتدائي و اوج جنگ تحميلي به حوالي كرج مهاجرت كرديم. غربت، تنهائيام را بيشتر كرده بود. تابستان آن سال بعد از پايان امتحانات مدرسه، همهي كتابهايم را روي ميزي چوبي، دم در حياط خانهمان چيدم و كتابخانهي كوچكي راه انداختم و كتابها را شبي ٢ تومان كرايه ميدادم. همهي بچههاي محله عضو كتابخانهام شدند. خودم با كاغذ كارت عضويت درست كرده بودم. با درآمد كرايهی كتابها باز هم كتاب ميخريدم. تعداد كتابهايم را دو برابر كرده بودم و دوستان زيادي هم پيدا كرده بودم. روزي يكي از اعضاء كتابخانهام، كتابي را كه كرايه كرده بود، پس آورد و گفت دو صفحه آخرش گم شده و دوست دارد بداند آخر داستان چه اتفاقي ميافتد. قرار شد من دو صفحه آخر كتاب را پيدا كنم و فردا بيايد ببرد. اما پيدا نكردم و شب تصميم گرفتم خودم ادامهي داستان را بنويسم. همين كار را كردم و فردا دستنوشتهي خودم را به آخر كتاب چسباندم و تحويلش دادم. احساس خوبي پيدا كرده بودم از اينكه خودم ادامهي داستان را تغيير دادهام و نوشتهام. حتي يادم ميآيد يك داستان در مورد حيوانات نوشتم و شبيه يك كتاب درست كردم و همراه كتابهاي ديگر كرايه ميدادم. احساس ميكردم واقعاً نويسنده شدهام و اين شروع خوبي بود.
چه زمانی احساس کردید که میتوانید برای کودکان و نوجوانان بنویسید؟
اگرچه من در حوزه بزرگسال فعالتر بودهام، اما اولين نوشتههايم براي بچهها بود. اوائل دهه هفتاد كه تازه به تهران آمده بودم، مجموعه داستاني براي نوجوانان نوشته بودم كه گم شد و همين قضيه خيلي دلسردم كرد. از طرفي درگير كار ترجمه و شعر بودم و فضاي جنجالي شعر دههی هفتاد كاملاً مرا درگير خودش كرده بود. مشكلات زندگي در تهران مرا از كودكيها و آن رؤياها جدا كرده بود و يك دهه طول كشيد تا با تهران و هياهوي ماشينياش اخت بگيرم. از اواخر دههی هفتاد با كتاب «آدمهاي سياه، آدمهاي سفيد» و بعد از آن با «داستان نقطه سر راهي» دوباره به ادبيات كودك و نوجوان روي آوردم.
چه ویژگی شخصیتی داشتهاید که جذب نوشتن برای کودک و نوجوان شدهاید؟
فكر ميكنم مهمترين مسأله در مورد من برميگرد به اينكه هرگز نتوانستهام و يا بهتر است بگويم نخواستهام از كودكيام فاصله بگيرم. هنوز هم در تنهاهائيهايم، ناخوداگاه برميگردم به آن سالها و اصلاً نميتوانم بپذيرم بزرگ شدهام، اما خب چارهاي نيست و گويا بايد گاهي اداي آدم بزرگها را در بياورم.
چه کسانی آثار شما را پیش از چاپ میخوانند؟
سعي ميكنم آثاري را كه براي بچهها مينويسم، حتماً قبل از چاپ براي چند نفر در شرايط سني مختلف بخوانم و نظر آنها برايم خيلي مهم است. من در ميان بچهها دوستان زيادي دارم، چه بچههاي فاميل و چه بچههائي كه با آنها نسبتي ندارم و در شرايط خاصي زندگي ميكنند.
رابطهتان با کتاب چطور است؟
با توجه به اينكه هم در حوزه ادبيات بزرگسال فعاليت جدي دارم و هم ادبيات كودك و نوجوان دامنه مطالعه من خيلي وسيع است و ناچارم با نظم خاصي زمان مطالعهام را تقسيمبندي كنم. از طرفي با توجه به اينكه فعاليت شغليام نيز در حوزه نشر كتاب است، تمام 24 ساعت وقتم با كتاب ميگذرد و اين اگر با نظم خاصي همراه نباشد، ميتواند به ضرر من تمام شود. بنابراين سعي ميكنم با توجه به شرايط روحي و روانيام به انتخاب كتاب براي مطالعه بپردازم.
اهل مطالعهی کتابهای خاص کودکان و نوجوانان نیز هستید؟ هنوز هم براي من لذتبخشترين كتابها، كتابهاي قفسه كودك و نوجوان كتابخانهام هستند. شايد از سراجبار و به خاطر شغلم برخي از كارهاي حوزه بزرگسال را بخوانم اما براي رفع خستگي حاصل از خواندن و ويرايش آن كارها، حتماً آخر هفته يك كتاب نوجوانان را با لذت ميخوانم، حتي اگر خواندن آن كتاب تكراري باشد.
در نوجوانی چه کتابهایی میخواندید؟
آن سالها وضعيت نشر كتاب كودك و نوجوان اينگونه پيشرفته نبود و توليدات فراواني هم ارائه نميشد. اما كتابهاي خوب، كم نبودند. سه كتاب از آن دوران در قفسهی كتابخانه ام به يادگار مانده كه هنوز هم آنها را با لذت ميخوانم. كتاب «شازده كوچولو»، «آبشوران» و «ماهي سياه كوچولو» اين سه كتاب تا هميشه با من ميمانند.
فکر میکنید رابطه بچهها با کتاب چطور است؟
متأسفانه تيراژ كم كتابها در سالهاي اخير نشان دهنده پائين آمدن ميزان مطالعه در كشور مااست. وقتي بزرگترها كتاب نميخوانند، بچهها هم از آنها ياد ميگيرند و رقبتي به مطالعه ندارند. از طرفي رشد و شيوع بازيهاي اينترنتي و CDهاي سرگرمي و كارتوني و ... طيف وسيعي از نوجوانان را به خود مشغول كرده و همهي اينها به كتاب ضربه ميزند. ما نبايد دلخوش كنيم به فروش بالاي رمانهاي ترجمه شده و سريالي، بايد خودمان دست به كار شويم و آثاري توليد كنيم كه بچهها را جذب كند.
چرا بچهها باید کتاب بخوانند و چه کتابهایی باید بخوانند؟
شرايط سني نوجواني، شرايط حساسي است. در اين سن نوجوان سرگرم رؤياسازي و الگوبرداري است. بايد اثري براي آنها توليد شود كه علاوه بر جذابيتهاي فرمي و ساختاري، از نظر محتوائي نيز مفيد باشد و رؤياهاي آنان را به بيراهه نبرد.
پیشنهاد مطالعاتی شما به نوجوانان چیست؟
علاوه بر سه كتابي كه از آنها نام بردم و خودم هميشه مطالعهشان ميكنم، در اين فرصت دو كتاب و يك نشريه خوب به بچهها معرفي ميكنم:
كتاب «هزار و يك سال به روايت شهريار مندلي پور»
كتاب «من نوكر بابا نيستم» نوشته احمد اكبرپور
و نشريهي خوب و جدي «عروسك سخنگو» كه در پايان هر ماه منتشر ميشود.
نظر شما