بايدها و نبايدهاي ترجمه از نگاه دستاندركاران ادبيات كودك و نوجوان/5
«هيرمندی»: ترجمههای متعدد از يك اثر، هدر دادن سرمايههای ملی است
«رضي هيرمندي»، مترجم كتابهاي كودك و نوجوان، انتشار ترجمههاي متعدد از يك اثر را هدر دادن سرمايههاي ملي عنوان كرد و گفت: اگر ما قانون كپيرايت را اجرا ميكرديم، بخش عمدهاي از اين مشكلات حل ميشدند و طبيعتاً اوضاع بهتري داشتيم./
تفاوت ترجمه كتابهاي كودك و نوجوان با آثار خاص بزرگسالان در چيست؟
ادبيات كودك و نوجوان به جهات مختلفي با ادبيات بزرگسال تفاوت دارد. هم به لحاظ زبان(فرم) و هم از نظر محتوا. البته وقتي از فرم حرف ميزنيم، عمدتاً منظورمان زبان است. يعني هم دايره واژگان و هم ساختهاي زباني مخاطبان اين گروه سني متفاوتند. به دليل آنكه دانش رسمي و تجربي بچهها محدودتر است، لازم است كه مترجم با توجه به گروه سني مخاطب محدوده واژگان او را در نظر داشته باشد؛ اما همينجا بايد اين را اضافه كنم كه اين خط و مرزها، خط و مرزهاي ثابتي نيستند. ديوار ِ چيني بين نوشتههايي كه براي كودكان، نوجوانان و بزرگسالان چاپ ميشود كشيده نشده است. بهويژه اينكه اين مرزها با گذشت زمان باريكتر هم ميشوند.
به دليل پيشرفت تكنولوژي و گستره روبه افزايش اطلاعات، خط و مرزها روز به روز كمتر ميشوند و البته برخي آثار ناب ادبي، جنبه همگاني دارند. نمونه اعلاي چنين آثاري، «شازده كوچولو»ست.
در ترجمه كتابهاي كودك و نوجوان، امانتداري به ديدگاههاي نويسنده و توجه به فرهنگ بومي ايراني چقدر اهميت دارد؟
در 60 - 50 سال اخير، در علوم انساني و زبانشناسي شاخه خاصي به نام «ترجمهشناسي» پيدا شده و دائماً در حال رشد و گسترش است. در مبحث ترجمهشناسي، براي ارزشيابي يك ترجمه موثرترين مسائل اين است كه ترجمه با چه رويكردي انجام شده است. اگر ما در ترجمه، همعرضي را در نظر بگيريم و مخاطبمحور باشيم، بوميسازي پررنگتر ميشود. اگر به رويكردي مانند ترجمه لفظ به لفظ معتقد باشيم، نبايد از زبان و محتواي فرهنگي اثر تخطي كنيم.
در كشورهاي غربي معمولاً كتابهاي ترجمه شده براي كودكان و نوجوانان تا حدودي بوميسازي ميشوند. اما اين بوميسازي حد و حدودي دارد. آنان محتواي اثر را براي مخاطب قابلفهم و درك ميكنند اما بوميسازي به معناي قلب حقائق و جايگزين كردن عقايد مترجم و فرهنگ كشور مقصد به جاي عقايد نويسنده و فرهنگ مبدأ نيست. چنين عملي خيانت فرهنگي است. بعضي كلمات و ضربالمثلها تغيير مييابند تا خواننده دچار افت و خيز نشود و از حال و هواي ادبي اثر بيرون نرود.
به نظر شما سهم آثار ترجمه از بازار كتابهاي كودك و نوجوان عادلانه است؟
اول بايد مفهوم عدالت را براي خودمان مشخص كنيم. من در محدوده ادبيات به جيرهبندي ادبي اعتقاد ندارم. در زبانشناسي، دو نوع برخورد تجويزي و توصيفي وجود دارد. با اين موضوع باید برخورد توصيفي کرد. وصف من از واقعيتي كه در ادبيات ميشناسم اين است، اين وضعيتي كه شرايط آنرا ايجاب كرده است. در جوامعي كه بر مبناي قانون طلايي سرمايه عمل ميكنند، چنين وضعيتي حاصل اين قانون يعني عرضه و تقاضاست. خواه ما راضي باشيم يا نه، چنين شرايطي وجود دارد.
ما اگر شرايط مناسبتري داشتيم به اين همه ترجمه نيازی نبود. الان هم خيلي از ترجمهها به درد بچههاي ما نميخورند؛ اما وقتي تأليف مشكل مي شود، نتيجهاي جز اين حاصل نخواهد شد. اين نبود تعادل به خاطر سختگيريهايي است كه براي مولفان ما وحود دارد. اين شرايط محدودكننده را در سه چيز خلاصه ميكنم؛
نخستين مسأله اين است كه اساساً ادبيات ما از نظر سابقه رماننويسي چه در حوزه كودك و نوجوان و چه بزرگسال به پاي كشورهاي غربي نميرسد. ما در اين مسابقه كمتر تمرين داريم و طبيعتاً آنها توليد بيشتري دارند. با توجه به بازار جهاني وقتي توليد كشور يا كشورهايي بيشتر باشد، كالاي توليد شده توسط آنها در بازار بيشتر ميشود. همانطور كه اجناس بنجل چيني به كشور ما وارد ميشوند، كتاب نيز كه يك كالاي فرهنگي است، وارد كشور ميشود و البته بسياري از مواقع، كتاب دست سوم كشورهاي ديگر.
مسأله دوم اين است كه مشكلاتي بر سر راه حرفهاي شدن نويسندگان ما وجود دارند. نويسنده ايراني نميتواند از راه نوشتن زندگياش را تأمين كند. البته استثنائاتي هم وجود دارند؛ اما نبايد به اين استثناها استناد كنيم. برتولت برشت جمله جالبي درباره استثناها دارد. او ميگويد: «وقتي قاعده بر بدي است، بيچاره آنكه دل بر استثناء ببندد.»
مساله ديگر، محدوديتهاي بيموردي است كه گاه به واسطه برخي از مميزيان براي نويسندگان ما بهوجود ميآيند و آنان را دلسرد ميكند و مجبور مي شوند مانند ترجمههاي بازاري بنويسند يا قلم را غلاف كنند. البته مميزي در همهجا هست؛ اما گاهي احساس ميشود كه اين مميزيها قاعده خاصي ندارند و كسي دقيقاً نميداند خط قرمزها چيست. اين معضلات، حوزه تأليف را منفعل ميكند. البته من به تعامل فرهنگي و ضرورت ترجمه خوب معتقدم اما آرزو دارم روزي برسد كه در كشورمان از موضع بالا كار كنيم. در انگلستان 6 - 5 درصد از كتابهاي خارجي منتشر شده در جهان، براي ترجمه انتخاب ميشوند.
در سالهاي اخير، ترجمه آثار مجموعهاي و برخي آثار بازاري در حوزه كتابهاي كودك و نوجوان افزايش يافته است. به نظر شما دليل اين امر چيست و چه تدابيري در اينباره بايد انديشيد؟
برخي مجموعهها براي مخاطب كشش دارند. الان جرياني از همسانسازي بهوجود آمده كه موجب شده بچههاي جهان شبيه هم شوند. در عصر كنوني، تفاوت زيادي بين كودكي كه در بورکینافاسو يا ليبي بزرگ ميشود، با كودكي كه در تمدن فرانسه و آلمان رشد ميكند، وجود ندارد. بچههاي امروز در يك جهان مجازي زندگي ميكنند كه حد و مرز زيادي ندارد. ذوق و سليقه بچهها تا حدودي يكسان شده است. بچههاي كشور ما هم مقداري طبق سليقه غربي مطالعه ميكنند.
اين سليقه، هم بر اساس ذوق بچهها و هم بر اساس سياستهاي بنگاههاي سرمايهداري كتاب تعيين ميشود. تفكيك اين عوامل موثر و كنترل آن بر عهده روشنفكران هر جامعه و دولتهاي دلسوز است. اين دو گروه بايد فضايي ايجاد كنند كه بچهها در اين فضا به كمك بزرگترها بهترين كتابها را انتخاب كنند.
البته اين مسأله تا حدودي هم تحت تأثير بازار است. دلايلي وجود دارند كه مجموعههاي به اصطلاح عامهپسند، كتاب زرد و بازاري زيادند. مثلاً امروزه در ايران آثار زيادي در ژانر وحشت و با موضوعاتي مانند اشباح منتشر ميشوند. آيا اين آثار نياز بچههاي ماست؟ من فكر ميكنم اين آثار بيش از آنكه نياز و مورد لطف بچههاي ما باشند، مورد لطف ناشران و مطبوعات ماهستند. خيليها توجيه ميكنند كه وقتي بچهها اين آثار را ميخوانند و ترس از اين نوع را تجربه ميكنند، در زندگي واقعي نميترسند. بحث توجه به اين آثار بايد مورد بررسي دقيقتري قرار بگيرد. البته بايد به اين نكته هم توجه كرد كه نميتوان درباره تمام آثار منتشر شده در يك ژانر به سادگي قضاوت كرد و بهترين روش در چنين مواردي، بررسي مورد به مورد است. نميتوان لزوماً هر كتابي را در ژانر وحشت، طنز يا فانتزي خوب يا بد قلمداد كرد.
شما به اين موضوع اشاره داشتيد كه مخاطب با توجه به ذوق و سليقهاش كتاب را انتخاب ميكند، اما اساساً سپردن وظيفه انتخاب كتاب به كودكان و نوجوانان كار درستي است و مخاطبان اين گروه سني توانايي انتخاب آثار مناسب خود را دارند؟
اولاً ما بايد برنامهريزي دقيق و همهجانبهاي داشته باشيم و در مرحله دوم بايد فضاي سالمي را براي كتابخواني ايجاد كنيم. مثالي ميزنم: ما نميتوانيم به عموم مردم بگوييم به جاي «هليكوپتر» بگويند «بالگرد». يا به يك فرد بيسواد بگوييم به جاي «قلف» بگويد «قفل». اما اگر فرهنگستان و روشنفكران ما فعال باشند و واژهسازي درستي انجام دهند و رسانهها هم بهخوبي استفاده از واژههاي ساخته شده را رواج بدهند، واژه بيگانه حذف ميشود. اما انجام اين كار با بخشنامه و دستور انجام نميشود.
اگر شرايطي فراهم شود كه معلمان، مربيان و پدران و مادران به كمك بچهها بيايند، بچهها هم راحتتر كتاب خوب و بد را تشخيص ميدهند. طبيعتاً يك كودك ميتواند از بين چند اسباببازي، اسباببازي اي را كه دست و پاگيرتر از بقيه است كنار بگذارد. اما وقتي پدران و مادران به طور متوسط چند دقيقه در روز مطالعه كنند و در بقيه اوقاتشان درگير مشكلات زندگي باشند و معلم و مدير مدرسه نيز توجهي به اهميت كتاب و كتابخواني نداشته باشند، چنين اتفاقي نميافتد. بچههاي ما كه در جزيره زندگي نميكنند. آنها در همين محيط بزرگ و به دليل شرايط محيط جذب آثار بازاري ميشوند.
اين روزها ترجمههاي متعددي از يك اثر توسط ناشران مختلف روانه بازار كتاب ميشوند. به عنوان مثال در نمايشگاه كتاب امسال، پنج ترجمه از يك مجموعه كتاب توسط پنج ناشر عرضه ميشد. اين اتفاق را چهطور ارزيابي ميكنيد؟
انتشار ترجمههاي متعدد از يك اثر، هدر دادن سرمايههاي ملي است. اگر ما قانون كپيرايت را اجرا ميكرديم، طبيعتاً اوضاع بهتري داشتيم اما در غياب اين قانون، طبيعي است كه چنين شرايطي وجود داشته باشد. بخش اعظم ترجمههاي مكرر به دليل سودجويي انجام ميشود. در بازار كتاب ما حدود 20 ترجمه از هري پاتر وجود دارد. نميتوانيم بگوييم اين ترجمهها به قصد ترجمه بهتر از اين اثر انجام شده است. مگر اثري مثل هري پاتر كه پيچيدگيهاي خاص زباني و مفهومي ندارد چند نفر مترجم نياز دارد؟ اين ترجمهها به اين دليل انجام نميشوند كه ناشر يا مترجم غم امانت و مسائل فرهنگي را دارد. آيا غربيها ادب دوست نيستند؟ آنها هم ترجمههاي متعددي از برخي آثار مانند آليس در سرزمين عجايب و ... دارند اما نه همزمان و در آنِ واحد. 10 سال ميگذرد و مسائل زباني مطرح ميشوند كه نياز به ارائه ترجمه جديدي از يك اثر را مطرح ميكنند. من معتقدم ترجمههاي مكرر يك نوع بيماري است.
من «درخت بخشنده» نوشته «شل سیلورستاین» را در سال 55 ترجمه كردم. از آن سال تا كنون، اين كتاب بارها ترجمه شده است. حتي كار به جايي رسيده كه ناشران شهرهاي مختلف ترجمه اين اثر را به مترجم تازهكار ميسپارند و آن را منتشر ميكنند و به بازار ميفرستند. من حداقل 10 نسخه از اين كتاب را كه در شهرهايي مثل مشهد، شيراز، و ... منتشر شده اند در كتابخانهام دارم.
در فضاي سالم، يك منتقد اين آثار را بررسي ميكند تا ببيند ترجمه جديد از يك اثر چه باري را به اثر افزوده است. متوليان ما هم متوجه اين موضوع اند اما كاري نميكنند و دودش به چشم ملت و به ويژه بچشم كتابخوانان ميرود.
نظر شما