یکشنبه ۱۸ آبان ۱۳۹۹ - ۱۰:۰۹
شب شعر مجازی «فرستاده مهربانی» در ارومیه برگزار شد

شب شعر مجازی نهاد کتابخانه‌های عمومی کشور در دومین شب، با مشارکت «محفل ادبی هاتف» از اداره‌کل کتابخانه‌های عمومی استان آذربایجان‌غربی در بستر فضای مجازی برگزار شد.

به گزارش خبرنگار خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) در آذربایجان‌غربی،  به مناسبت میلاد پیامبر اعظم حضرت محمد (ص) و هفته وحدت، ویژه برنامه شب شعر مجازی نهاد کتابخانه‌های عمومی کشور با عنوان «فرستاده مهربانی» در شب دوم با مشارکت «محفل ادبی هاتف» از اداره‌کل کتابخانه‌های عمومی استان آذربایجان غربی و با حضور نغمه مستشار نظامی، دبیر محافل ادبی کتابخانه‌های عمومی کشور، بر بستر فضای مجازی برگزار شد.

وحید طلعت، دبیر محفل ادبی هاتف اداره‌کل کتابخانه‌های عمومی آذربایجان‌غربی ضمن تبریک میلاد پیامبر اکرم (ص) گفت: امیدوارم به واسطه این اعیاد مبارک به‌زودی اتفاقات خوبی برای مردم کشور رقم بخورد.

وی در ادامه شعر زیر را خواند:
معجزه در کلام شکل گرفت، کوه نور آسمان هشتم شد
مستی از آسمان فرود آمد، شکل انگور، شکل گندم شد
 
ریخت در جسم و جان پیغمبر مستی لایزالی توحید
قلبها جام‌های می بودند، بادۀ عشق زینت خُم شد
 
جبرئیل امین به تحنیتش از دل آسمان فرود آمد
اقرأ، بسمِ ربّک!، فرمود، ماه آمادۀ تکلّم شد
 
بعد از آن بود حضرت احمد به زبانی دگر تکلم کرد
تا که ذرات کائنات آن روز پُر زیبایی و تبسم شد
 
چیست در جاری کلام خدا، علت جاودانه ماندن آن
که چنین آخرین کتاب خدا در دل و جانمان ترنم شد
 
ما در امواج وهم گم بودیم، و امید نجات خیر بشر
که محمد رسول مهر و صفا، ضامن قلبهای مردم شد
 
به سلامت گذشت از طوفان، چون خداوند حی و حاضر بود
گر چه این کشتی نجات بشر قرنها شاهد تلاطم شد
 
و زمین سهم صالحان خداست وارثان حقیقی اینانند
هر که راه عناد پیش گرفت، محو شد در غبارها گم شد
 
با محمد(ص) به خویش پی بُردیم، با محمد(ص) به آسمان رفتیم
با محمد(ص)  که قلب دنیا بود قلب‎ها خالی از توهم شد
 
نور حق بود بر بشر تابید، پس بشر شد خلیفۀ خالق نور
در قالب بشر آمد از حرا تا ابد تجسم شد
 
نور از کربلا گذشت آنگاه سامرا، کاظمین، شام و نجف
تا مدینه و شام و مشهد رفت، شهر مولای عاشقان قم شد.
 
نور زیبایی تو بود ای مهر!، تا ابد بر جهانِ عشق بتاب
مهر تو راز زندگانی ما، مهر تو باعث تفاهم شد
 
 
 
سعید فرضی، شاعر آیینی آذربایجان‌غربی شعر زیر را خواند:
دشت از درد جهالت جگرش خون شده و
ادعاها همه جاری شده جیحون شده و
 
بادییه صحنه ای از دولت نامردان است
زیر سنگ لحدی دخترکی گریان است
 
وقت آن است خدای تو صدایت بکند
زر بریزد به بیابان و قیامت بکند
 
ماه از حرمت روی تو به چاه افتاده
جبرئیل از دل افلاک به راه افتاده
 
گویی از دامن‌ فردوس نگین میریزد
نفس پاک خدا روی زمین میریزد
 
ملک‌ِ وحی که یک واژه به فرمان آورد
هرچه درد است از این دهر به پایان آورد
 
نه دل طور نه موسی و نه ده فرمان بود
واژه ای بود که در وسعت صد دیوان بود
 
اِقرَا میگفت بخوان نام کسی را که فقط
خلق کردست زمان را و مکان تا که فقط
 
با حضور تو و نسل تو سر آغاز کند
دست رو کرده خدای تو که اعجاز کند
 
از همان دم که به سیمای تو دل داد بهشت
حافظ آن روز طربنامه ی عشق تو نوشت

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها