پنجشنبه ۱۸ اسفند ۱۴۰۱ - ۱۵:۰۹
این کتاب از نظر عاطفی بسیار قوی است/ با خواندن این اثر بارها گریه کردم

نشست نقدوبررسی کتاب «جسارت هیوا» با حضور هادی خورشاهیان، منتقد و فرزانه نکو، نویسنده اثر برگزار شد.

به گزارش خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا)؛ در این نشست که از سلسله‌نشست‌های نشرسرای خودنویس برای بررسی بهتر آثار کتاب‌اولی‌هاست، هادی خورشاهیان به عنوان کارشناس ادبی و منتقد اثر گفت: هنگام خواندن «جسارت هیوا» بارها گریه کردم و چیزی که باعث سرازیر شدن اشک­‌هایم می‌­شد، واقعی‌بودن و ملموس‌بودن آدم‌­ها و ماجراها بود؛ درحدی که گاه دخترم، من را می‌­دید و می‌گفت: «پنجمین‌بار است که گریه می­‌کنی.». احساس در رمان، فیلم یا هر چیز دیگری بسیار مهم است و این کتاب، دفعات متعددی روی احساست من تأثیر گذاشت. علاوه‌بر احساس، چیز دیگری که در رمان بسیار اهمیت دارد قضاوت‌نکردن آدم‌­هاست که در کار خانم نکو نیز به­‌خوبی نمود دارد.

وی افزود: نویسنده اثر تلاش کرده گاه و بی­‌گاه شخصیت‌­هایش را قضاوت نکند و در این کار موفق هم بوده است. فضایی که نویسنده برای مخاطب از سال ۱۳۳۰ تا ۱۳۶۰ ساخته آنقدر جذاب بود که من این مسیر را با تمام شخصیت­‌ها راه آمدم بی­‌آنکه خسته شوم. وقایع داستانی، شخصیت‌پردازی و روایت، بسیار خوب بودند؛ اما ازدیاد صفحاتی که نویسنده به­‌جای نشان‌دادن، مستقیما حرفش را می­‌گفت، کمی اذیتم می­‌کرد. البته که نشان‌دادن به جای گفتن، همیشه شدنی نیست و گاهی شعار است؛ اما می‌­شود تا حدودی به آن پایبند بود.

خورشاهیان ادامه داد: زمانی که «جسارت هیوا» را می­‌خواندم آن‌قدر خوش­خوان بود که تلفنی از یکی از دوستان پرسیدم مشاور متن این داستان چه کسی بوده است؟ این کتاب از نظر عاطفی بسیار قوی است و پایان­‌بندی­ خوبی دارد.
 

فرزانه نکو، نویسنده اثر نیز درباره روند نگارش داستانش بیان کرد: زمانی که می‌­خواستم قصه یکی از شخصیت­‌های داستانم را بنویسم با همسرم بازیگری می­‌کردیم و او خیلی جاها من را برای تعریف واقعیت، متعادل­‌تر می‌­کرد. من با نوشتن «جسارت هیوا» تمام آنچه را که درونم بود و لازم می‌دانستم مطرح کردم.

وی افزود: سال ۶۸ یک عمل جراحی در بیمارستان طالقانی داشتم. بستری بودم که یک‌­مرتبه دیدم دختر خانمی با لباس لری، می‌خواهد راه برود اما یک پا ندارد. زمانی که پرستارها پای مصنوعی را به پای او بستند، دختر فکر می‌­کرد که هزار کیلو شده است. می‌گفت: «چقدر سنگین شده­‌ام!» از چند نفر علت از دست دادن پایش را پرسیدم. به من گفتند: یک روز در باغ پایش شکست و به دلیل نداشتن امکانات در روستا، اهالی مجبور شدند پایش را قطع کنند. ایده اولیه «جسارت هیوا» از همان‌­جا شکل گرفت.

این نویسنده ادامه داد: از سال ۱۳۶۸ آن‌قدر با این دختر در خیالاتم حرف زدم که حالا به اینجا رسیده­‌ام. هنگام نوشتن داستان، اسامی کاراکترها دائم در سرم تغییر می­‌کردند. درنهایت دوست داشتم که اسم شخصیت اصلی هیوا باشد؛ به‌­خاطر فریادرسی، امید داشتن و جسور بودن.

نکو در بخش پایانی صحبت‌هایش درباره مفهوم «زن موفق» گفت: به نظر من زن موفق، زنی است که می‌­تواند خودش را نه تنها در ایل، بلکه در تمام دنیا مطرح کند و با وجود تمام محدودیت‌­هایی که وجود دارد بدرخشد. من این جسارت زنانه را دوست داشتم و دلم می‌خواست در کتابم باشد. درواقع «جسارت هیوا» دیالوگ‌­های من با یک تخیل است. من هرگز به غرب کشور و به ایل نرفتم؛ اما تا دلتان بخواهد از سال ۶۸­ هر کتابی، هر فیلمی و هر آدمی از ایل را دیدم به او چسبیدم و جذبش شدم. لحظه لحظه با او صحبت کردم و یاد گرفتم. من بی­‌بی صاحب­‌جان را زندگی کردم. احساسم این بود که آن کویر یا آن سختی زندگی، کوه و کمر و آن رودخانه وحشی، یک پشتوانه می‌­خواهد برای نگه‌داشتن این آدم­‌ها. من شخصا به عنوان نویسنده «جسارت هیوا»، استحکام ایل را در قدرت زنانش می‌دیدم. احساس می­‌کردم واقعا اگر زن ایلیاتی خشن باشد و محبت نکند و به دختران و پسران ایل درس محبت را یاد ندهد، چیزی از این ایل باقی نمی‌­ماند.

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها