دوشنبه ۸ خرداد ۱۴۰۲ - ۱۷:۰۲
بگذارید بیشتر بخوانیم!

حال‌وهوای نمایشگاه کتاب آن‌قدر پر از سوژه است که فقط لازم است یک دوربین برداری و به سراغ مخاطبان بروی. ما هم در «ایبنا کودک» چنین کاری کردیم و در شرح وضعیتی که به دست آوردیم فهمیدیم کودکان ایران دوست دارند کتاب بخوانند؛ مستقل، زیاد و زودزود.

به گزارش خبرنگار خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا)، هنوز سی‌وچهارمین نمایشگاه بین‌المللی کتاب تهران شروع نشده بود. هر سرویس با توجه به شعار نمایشگاه امسال به دنبال سوژه‌ها و موضوعات اختصاصی خود بود و خبرنگاران از این نویسنده به آن مترجم و از این فعال حوزه کتاب به آن مسئول در تکاپوی تهیه و تولید خبر بودند.

نشسته روی صندلی تحریریه، ایستاده کنار کتابخانه چوبی که پر از کتاب کودک و نوجوان و بزرگسال است و حتی در حال راه رفتن توی پیاده‌روی شهر، داشتم به این فکر می‌کردم که چه کار ویژه‌ای می‌توانیم برای کودکان و نوجوانان کنیم که به زبان خود، حرف‌های کتابی‌شان را بگویند؛ نه اینکه کسی راوی دنیای آنها باشد. فکر کردم و نهایتا رسیدم به ایده «ایبنا کودک» که بچه‌ها را جلوی دوربین بگذاریم و از آنها سؤال‌هایی متناسب با سن‌شان بپرسیم.

اما گروه‌بندی سنی کودک چه سنینی را در بر می‌گیرد؟ با کمی جست‌وجو به گروه‌بندی کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان رسیدیم و خواستیم از صفر تا ۱۲ سال را کودک بدانیم و بیاوریم جلوی دوربین خبرگزاری کتاب. البته که بچه‌های صفر تا ۷ سال را نمی‌توانیم مجبور کنیم حرف بزنند و دانش چندانی هم درباره کتاب‌ها ندارند؛ ولی می‌توانیم از تجربه و سلیقه پدرها و مادرها استفاده کنیم و شرح وضعیتی هم از نوع برخورد آنها با دنیای کتاب کودکان به‌دست بیاوریم.

ایده پخته‌تر شد و هر روز که می‌گذشت با همفکری همکاران به نهایی‌شدن نزدیک می‌شد. بالاخره در بیستم اردیبهشت‌ماه کاغذهای رنگی سؤال‌ها را درست و طرح کار را برای چندمین‌بار مرور کردیم و راهی مصلای امام خمینی(ره) شدیم.
ذهنم از همان ساعت‌های اولیه درگیر «ایبنا کودک» بود. چطور پیش می‌رود؟ آیا بچه‌ها جلوی دوربین‌مان می‌آیند و به سؤال‌ها جواب می‌دهند؟ آیا پدرها و مادرها از طرح‌مان استقبال می‌کنند؟ آیا با توجه به شلوغی نمایشگاه و رویدادها و اخبار آن، وقت می‌کنیم قسمت اول «ایبنا کودک» را به‌طور مناسب و درخور توجه ضبط و تولید کنیم؟ نمایشگاه کتاب بهترین فرصت برای شروع این ماجرای رسانه‌ای بود و به‌شخصه نمی‌خواستم از دستش بدهم.

روز اول و دوم نمایشگاه گذشت و ما درگیر گزارش‌ها و رویدادها شدیم. وقتی برای اولین‌بار به سالن ناشران کودک و نوجوان رفتم دلم می‌خواست همان‌جا بمانم و بنشینم و بچه‌ها را ببینم که دوروبر کتاب‌ها می‌چرخند. با خودم فکر می‌کردم که همین بچه‌ها سوژه‌های خوب ما برای ویدیو هستند؛ اما دوربینی همراهم نبود. چرخیدم، گاهی هم بین غرفه‌ها گم می‌شدم و دوباره برمی‌گشتم سر جای اولم. در یک دستم خودکار و کاغذ بود و در دست دیگرم گوشی همراه و ضبط صوت. با کارت خبرنگاری‌ای که بر گردنم بود، هر کس من را از دور می‌دید با نیروهای اطلاع‌رسانی اشتباه می‌گرفت و می‌پرسید: «خانم، غرفه نشر فلان کجاست؟». من هم با لبخند نگاه‌شان می‌کردم و می‌گفتم: «خودمم نمی‌دونم».

این یکی از نکات درخور توجه و بررسی در سالن ناشران کودک و نوجوان است که مسیریابی غرفه‌ها به سختی انجام می‌شود و راهنمایی خوبی وجود ندارد. ممکن است از پله‌های متفاوت بالا و پایین بروید و در سالنی مشابه پیدایتان شود. در حوزه تخصص من نیست که پیشنهادی در این‌باره بدهم؛ اما می‌دانم که دست‌اندرکاران نمایشگاه می‌توانند با چند تصمیم جدید، مسیریابی سالن ناشران کودک و نوجوان را بهبود ببخشند.

من هنوز دارم لابه‌لای غرفه‌های رنگی‌رنگی ناشران راه می‌روم. روز سوم و چهارم رسیده است. آخر هفته شده و مخاطبان بیشتری از ورودی‌های سالن ناشران پایین می‌آیند و به غرفه‌ها سر می‌زنند. حالا راهروها پر از بادکنک‌های رنگی شده است، بچه‌ها با کلاه‌های زیبای کاغذی که بر سر دارند، وَرجه‌وُرجه‌کنان کنار مادر یا پدرشان راه می‌روند و کتاب‌ها را به هم نشان می‌دهند. کالسکه‌ها از کنارم رد می‌شوند؛ در یکی از آنها بچه‌ای هفت‌ماهه است و در دیگری حتی کوچک‌تر که خوابِ خواب است و نمی‌داند پدرومادرش برای قصه یا لالایی امشب، چه کتابی را انتخاب کرده‌اند.
روز پنجم هم رسید و ما هنوز وقت نکرده‌ایم ویدیو را ضبط کنیم؛ اما کودکان و نوجوانان بدون توجه به ما با همان شوروشوقی که دارند خود را به سمت غرفه‌های ناشرانی که دوست‌شان دارند پرت می‌کنند. راستش شاید درست نباشد که از این کلمه استفاده کنم؛ اما اگر من در این سن‌وسال دوست دارم به معنای واقعی کلمه، خودم را به سمت کتاب‌ها پرت کنم، پس بچه‌ها با احتمال بیشتری ممکن است دل‌شان بخواهد خود را بیندازند توی دنیای کتاب‌ها!

البته نه هر کتابی! از کنار بعضی غرفه‌ها که رد می‌شوم غصه‌ام می‌گیرد؛ نمی‌دانم چرا! کتاب‌ها علاوه‌بر اینکه تولیدی و تألیفی نیستند، حتی آثار ترجمه درخور توجهی هم به شمار نمی‌آیند. مثلا صرفا ناشر به سراغ کارتن‌ها و انیمیشن‌های پرطرفدار دنیا رفته است و داستانش را به کتاب تبدیل کرده یا بدون هیچ خلاقیتی، آثار سطح پایین کشورهای دیگر را ترجمه کرده و به بازار کتاب خودمان آورده است. دنیای کتاب کودک و نوجوان پر از خلاقیت و پرورش ایده‌ها و طرح‌های نو و حتی قدیمی تضمین‌شده است که می‌توان کارهای بسیاری در آن زمینه‌ها انجام داد؛ اما نمی‌دانم چرا برخی ناشران به دنبال لقمه‌های راحت‌الحلقومی هستند؟

از حق نگذریم کودکان و نوجوانان ما واقعا فرهنگ کتابخوانی را بهتر از بزرگسالان بلد هستند؛ زیرا رفت‌وآمدی که به غرفه ناشران باکیفیت و خلاق می‌شود در کنار غرفه‌های ناشران بدون‌خلاقیت دیده نمی‌شد و دوست داشتم این نظر را در ذهنم تثبیت کنم که این مخاطبان فعال و هوشمند، می‌دانند چه بخوانند و چه نخوانند!

حین انجام مصاحبه‌ها و آمارگیری‌هایم از ناشران، کودکانی را می‌بینم که در بخش‌های حاشیه‌ای غرفه‌ها روی صندلی‌های سبز و صورتی نشسته‌اند و دارند نقاشی می‌کشند. جلوتر نرفتم که ببینم چه می‌کشند؛ اما حتما تخیل و رویای آنها لابه‌لای شکل‌ها و رنگ‌های صفحه کاغذ در حال بازی بوده است.
در غرفه‌های ناشران اتفاق‌های جالب دیگری هم می‌افتاد که از چشم من دور نمی‌ماند؛ مثلا نویسندگان، شاعران، مترجمان و تصویرگران کتاب کودک و نوجوان به غرفه ناشران سر می‌زدند، دورهم می‌نشستند و از هر دری حرف می‌زدند. این از هر دری حرف‌زدن را دوست داشتم. آنها در فضای نمایشگاه، این فرصت پیش‌آمده را مغتنم می‌شمردند و درباره کتاب‌های جدید و حتی هنوز منتشرنشده‌شان حرف می‌زدند. حین دیدن و شنیدن صحبت‌هایشان، توجهم به صحبت یکی از نویسندگان با نویسنده دیگری که مسئولیتی در روند مجوزگرفتن کتاب‌ها داشت جلب شد. نمی‌دانستم اشکال کار آن کتاب در چه بوده؛ اما دوست داشتم جلو بروم و بگویم اگر کسی می‌خواهد داستان باکیفیتی را تألیف کند، لطفا اگر سخت‌گیری‌ای هست که بیشتر مبتنی بر سلیقه است تا اصول، کوتاه بیایید و بگذارید ما یک داستان کودک یا نوجوان ایرانی قشنگ بخوانیم، باز هم بخوانیم و هر چقدر می‌خواهیم کتاب خوب دم دست‌مان باشد.

احساس خوب پیچیده‌شده در فضای غرفه‌ای که اهالی قلم کودک و نوجوان در آن نشسته بودند و صمیمانه حرف می‌زدند، من را به وجد می‌آورد که چه ارتباط خوبی بین این فعالان وجود دارد و حتی بین آنها با مخاطبان؛ چون کودکان و نوجوانان متعددی پشت سر هم می‌آمدند و از آنها امضا و عکس می‌خواستند. این‌همه سوژه برای تهیه مطلب، من را مشتاق کرد که بالاخره بیاییم و دوربین‌مان را روبه‌روی چهره پر از حس و کلمة کودکان بگذاریم و سؤال‌هایمان را از آنها بپرسیم.

درنهایت اگر مدت‌زمان نمایشگاه کتاب را به دو نیمه یک مسابقه تشبیه کنیم، «ایبنا کودک» در روزهای نیمه دوم ضبط شد؛ اما چه ضبطی هم بود! ما فکرش را هم نمی‌کردیم چنین پاسخ‌های جالبی را از پدرها و مادرها و حتی بچه‌ها دریافت کنیم؛ اما آنها برای انتخاب هر گزینه‌ای که برمی‌داشتند نظری داشتند و علتی. اگر پدرومادر دوست داشتند قبل خواب برای بچه‌شان لالایی بخوانند دلیلی داشتند و اگر قصه را ترجیح می‌دادند هم علتی در پسِ انتخاب‌شان بود. پدرومادری با بچه هفت‌ماهه‌شان آمده بودند و مادر برایمان از انتخاب کتاب‌های حمام می‌گفت که بچه بتواند بدون نگرانی در فضای حمام با کتاب بازی کند و به صورت غیرمستقیم هم چیزی یاد بگیرد. پدری با صورتی خندان به دختر پنج‌ساله‌اش می‌گفت که یکی از کاغذهای رنگی ما را بردارد و به دست او بدهد، خانواده‌ای در کنار دوربین‌مان می‌ایستاد و منتظر می‌ماند تا بعد ضبط گفت‌وگو با خانوادة قبلی با آنها هم صحبت کنیم، پسربچه‌ای با لحنی بامزه و خنده‌دار از کتاب‌هایی می‌گفت که دوست دارد بخواند و دختربچه‌هایی با شیرین‌زبانی از علاقه‌شان به شاهنامه فردوسی می‌گفتند و اشتیاق‌شان برای خرید کتاب‌های بیشتر در این‌باره. دختری هم بود که اعتراف می‌کرد تندتند کتاب می‌خواند و به پدرومادرش قول داده است کتاب‌های جدیدی را که از نمایشگاه امسال خریده زودزود تمام نکند! این موضوع واقعا ارزشمند است که کتاب برای خواندن کم بیاوری! نظر شما چیست؟
در نمایشگاه کتاب سی‌وچهارم علاوه‌بر برپایی غرفه‌های ناشران، رویدادهای جنبی دیگری هم برگزار شد که بچه‌ها به خوبی از آنها استقبال کردند؛ اما هیچ‌چیز مثل دیدن، دست‌گرفتن، خریدن و خواندن خودِ کتاب‌ها برای کودکان ما لذت‌بخش نخواهد بود. آنها دوست دارند کتاب بخوانند، کتاب‌های دوست‌داشتنی‌شان را به هم‌کلاسی‌ها یا خواهر و برادرشان معرفی کنند و درباره هر کتابی هم که می‌خوانند با پدرومادرشان صحبت کنند. این شرح وضعیتی است که ما در قسمت اول «ایبنا کودک» تولیدشده در روزهای سی‌وچهارمین نمایشگاه بین‌المللی کتاب تهران فهمیدیم؛ اما ناشران ما چه پاسخی برای این تقاضا دارند؟ آیا عرضه کتاب‌های تألیفی جذاب و حتی آثار ترجمه جالب‌توجه، در حدواندازة تقاضای کودکان و خانواده‌هایشان است؟

اگر شما هم در روزهای نمایشگاه کتاب فرصت نکردید ویدیوی «ایبنا کودک» ما را ببینید، می‌توانید بر مطلب زیر کلیک کنید و صحبت‌های کودکانی را که مقابل دوربین‌مان حاضر شدند بشنوید.

قسمت اول ایبنا کودک: توی دست کوچکم، یک کتاب تازه است

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها