سه‌شنبه ۲۲ مهر ۱۴۰۴ - ۱۹:۱۳
امیر خادم در اکنون: تولید پادکست فردوسی‌خوانی در کانادا به زندگی‌ام معنا داد

در چهل‌وهفتمین قسمت از برنامه «اکنون»، سروش صحت میزبان دکتر امیر خادم، پژوهشگر و مدرس ادبیات تطبیقی از دانشگاه آلبرتا بود.

به گزارش خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا)، این گفت‌وگو در حاشیه نخستین فستیوال پادکست فارسی در شهر تورنتو کانادا ضبط شد؛ رویدادی که به همت گروهی از پادکسترها و فعالان فرهنگی برگزار شد و با استقبال گسترده مخاطبان فارسی‌زبان همراه بود.

در این گفت‌وگو، او از آغاز راه، از مدال‌های طلای زندگی‌اش پادکست‌های «فردوسی‌خوانی» و «ماجرای مشروطه» سخن می‌گوید؛ از سختی‌ها، از یاری علی بندری، از دکتر خالقی مطلق و از شوقی که هنوز او را در مسیر نگه داشته است. گفت‌وگویی صمیمی با راوی‌ای که ایمان دارد: «تا سخن هست، ایران زنده است.»

سروش صحت در آغاز برنامه با اشاره به حضور امیر خادم در این فستیوال و نقش او در پادکست‌های «فردوسی‌خوانی» و «ماجرای مشروطه» گفت که سال‌ها شنونده این آثار بوده و دیدار با خادم را فرصتی ارزشمند می‌داند.

در بخش نخست گفت‌وگو، خادم به پیشینه تحصیلی خود اشاره کرد و گفت: «در کنکور رشته ریاضی رتبه ۳۰۰ را کسب کردم و وارد رشته مهندسی نفت در دانشگاه صنعتی شریف شدم. در ابتدا از تفاوت رشته‌ها آگاهی چندانی نداشتم و انتخابم بیشتر بر اساس تمایل به خروج از شیراز و ورود به فضای دانشگاه‌های تهران بود. اما در سال سوم دانشگاه، در دوره کارآموزی اهواز، متوجه شدم که از من مهندس موفقی ساخته نمی‌شود. علاقه‌ام همواره به علوم انسانی و ادبیات بود.»

او افزود: «تصور عمومی در آن زمان این بود که از علوم انسانی کاری برنمی‌آید و آینده شغلی روشنی ندارد، اما من احساس می‌کردم ادامه مسیر مهندسی برایم بی‌معناست. تصمیم گرفتم دوره کارشناسی را به پایان برسانم، اما مسیر تحصیلی و فکری خود را تغییر دهم.»

سروش صحت در ادامه با اشاره به تجربه شخصی خود در تغییر رشته و مسیر تحصیلی، از خادم پرسید آیا تحصیل در مهندسی نفت کمکی به فعالیت‌های کنونی او کرده است یا نه. خادم پاسخ داد: «خودِ رشته مهندسی تأثیر مستقیمی بر کار امروز من نداشت، اما حضور در فضای دانشگاه شریف و تجربه فعالیت فرهنگی در آن دوره بسیار تعیین‌کننده بود. بهترین سال‌های من همان دوران دانشجویی بود، به‌ویژه زمانی که به عضویت در تحریریه روزنامه شریف درآمدم. آنجا برای نخستین‌بار فرصت نوشتن، نقد فیلم و ادبیات را پیدا کردم و آموختم چگونه با مخاطب ارتباط برقرار کنم. آن نوشته‌ها اگرچه خام و ابتدایی بودند، اما تمرینی ارزشمند محسوب می‌شدند.»

او درباره نخستین تجربه‌های نوشتاری خود گفت: «در روزنامه نقدهایی می‌نوشتم که امروز از بازخوانی‌شان پرهیز می‌کنم، اما همان نوشته‌ها نقطه آغاز آشنایی من با نوشتن و اندیشیدن درباره هنر و ادبیات بود. نخستین واکنش‌های انتقادی و گاه تند مخاطبان نیز در همان دوره تجربه شد و برایم بسیار آموزنده بود.»

در ادامه گفت‌وگو، صحت به تصمیم خادم برای ترک مهندسی و ورود به دنیای ادبیات اشاره کرد و از او درباره این تغییر مسیر پرسید. خادم در پاسخ گفت: «پس از پایان کارشناسی تصمیم گرفتم ادبیات بخوانم. ابتدا به ادبیات انگلیسی علاقه‌مند شدم، زیرا تصور می‌کردم مطالعه ادبیات فارسی برای من که فارسی‌زبان هستم ضرورتی ندارد و بهتر است متنی بخوانم که به آموزش دانشگاهی نیاز دارد. بعدها فهمیدم این تصور ناپخته‌ای بود، اما همان علاقه موجب شد مسیر من به سمت ادبیات تطبیقی و پژوهش‌های میان‌فرهنگی باز شود.»

او درباره انگیزه‌های خود برای ادامه تحصیل در خارج از کشور توضیح داد: «ادامه تحصیل در حوزه ادبیات تطبیقی برای من فرصتی بود تا بتوانم نگاه گسترده‌تری به شعر، اسطوره و تاریخ ادبیات داشته باشم. علاقه من به روایت‌های کهن فارسی و پیوند آن‌ها با ادبیات جهان، بعدها زمینه‌ساز شکل‌گیری پادکست‌هایی مانند فردوسی‌خوانی شد.»

از ادبیات تطبیقی تا تجربه تدریس دانشگاهی

دکتر امیر خادم در ادامه گفت‌وگو با سروش صحت درباره مسیر تحصیلی خود پس از دوران کارشناسی توضیح داد: «پس از پایان دوره کارشناسی مهندسی نفت، در آزمون کارشناسی ارشد ادبیات انگلیسی شرکت کردم و در دانشگاه تهران پذیرفته شدم. دو سال در آن‌جا تحصیل کردم و پس از آن برای مقطع دکتری به کانادا آمدم. در سن ۲۵ سالگی وارد این کشور شدم و از همان ابتدا هدفم این بود که ببینم مطالعه دانشگاهی و پژوهش در حوزه ادبیات می‌تواند مرا به چه مسیری برساند. سعی می‌کردم کمتر به دغدغه‌های شغلی فکر کنم، زیرا این نوع نگرانی‌ها اغلب مانع پیشرفت ذهنی می‌شوند.»

وی افزود: «دوره دکترایم را در رشته ادبیات تطبیقی گذراندم. پس از آن وارد دوره پست‌دکترا شدم که بیشتر از آنکه ادامه تحصیل باشد، یک فرصت پژوهشی و شغلی موقت است. در همان دوران در دانشگاه تورنتو نیز تدریس می‌کردم و به مدت دو سال در آن دانشگاه مشغول آموزش ادبیات بودم.»

دکتر خادم درباره موضوع رساله دکترای خود گفت:« پایان‌نامه من به بررسی ادبیات مربوط به زخم‌ها و دردهای اجتماعی اختصاص داشت، با تمرکز بر سه کشور ایران، فلسطین و عراق. عنوان آن Trauma and Pandemic Traumas بود؛ عنوانی که در آن زمان انتخاب کردم، پیش از آنکه واژه “پاندمی” در جهان رایج شود. در آن پژوهش تلاش داشتم مفهوم “تروما” یا آسیب جمعی را در بستر ادبیات بررسی کنم و نشان دهم چگونه جوامع پس از تجربه بحران‌هایی مانند جنگ، اشغال یا فروپاشی اجتماعی، تلاش می‌کنند این زخم‌ها را از طریق هنر و ادبیات بازنمایی و بازآفرینی کنند.»

او در توضیح بیشتر افزود: «تراما، در معنای فردی، به هر نوع آسیب یا زخم روانی گفته می‌شود، اما در سطح جمعی به مجموعه وقایع و تجربه‌هایی اطلاق می‌شود که اثری دردناک و ماندگار بر حافظه یک جامعه بر جای می‌گذارد. این رویدادها می‌توانند جنگ، انقلاب، اشغال سرزمین یا بحران‌های شدید اقتصادی باشند. جوامع برای هضم و درک چنین تجربه‌هایی اغلب به زبان هنر و ادبیات پناه می‌برند. فیلم، رمان، شعر، موسیقی و نمایش، شکل‌هایی هستند که در آن‌ها حافظه جمعی و زخم‌های اجتماعی تبلور می‌یابند.»

خادم درباره علت انتخاب سه کشور ایران، عراق و فلسطین گفت: «ایران به‌طور طبیعی در این پژوهش حضور داشت، اما انتخاب عراق و فلسطین از منظر تاریخی و ادبی برایم اهمیت داشت. در مورد فلسطین، آثار ادبی پس از پیمان اسلو (۱۹۹۳) برایم جذاب بود، زیرا کمتر مورد مطالعه قرار گرفته بودند. یکی از آثار مورد بررسی من سفرنامه‌ای با عنوان رام‌الله را دیدم بود که توسط شاعری فلسطینی نوشته شده است؛ شاعری که پس از سال‌ها تبعید، برای نخستین‌بار به سرزمین خود بازمی‌گشت. در مورد عراق نیز رمان فرانکشتاین در بغداد اثر احمد سعداوی را بررسی کردم که بازتابی از وضعیت عراق پس از سقوط صدام حسین و اشغال آمریکا است. هر سه مورد به نوعی نماینده زخم‌های تاریخی و اجتماعی منطقه ما هستند.»

در ادامه گفت‌وگو، دکتر خادم به مفهوم «حافظه جمعی» پرداخت و گفت: «در مطالعات ادبی و فرهنگی، حافظه جمعی به آن بخش از خاطرات تاریخی اشاره دارد که در ذهن مردم باقی می‌ماند، حتی اگر در اسناد رسمی ثبت نشده باشد. برای نمونه، در ایران هنوز تصویری از انگلستان به‌عنوان کشوری بدخواه و استعمارگر در ذهن بسیاری از مردم وجود دارد. این برداشت الزاماً از دانش تاریخی دقیق ناشی نمی‌شود، بلکه نتیجه انباشتی از تجربه‌های تاریخی و زخم‌های جمعی است که در حافظه ملی ما ماندگار شده است.»

سروش صحت در پاسخ به این بخش از گفت‌وگو به کتابی با عنوان صلحی که همه باختند (نشر ماهی) اشاره کرد و آن را نمونه‌ای دانست از چگونگی شکل‌گیری این نوع حافظه تاریخی در منطقه خاورمیانه.

در بخش بعدی، خادم به افتخارات علمی خود اشاره کرد و گفت: «پایان‌نامه دکترای من موفق شد جایزه طلای گاورنر جنرال کانادا را کسب کند. این جایزه سالانه به برترین فارغ‌التحصیل هر دانشگاه در مقاطع مختلف اعطا می‌شود. در سطح دکتری، مدال طلا به بهترین پژوهش و رساله اعطا می‌گردد. این نخستین و شاید تنها مدال طلایی است که در زندگی‌ام دریافت کرده‌ام.»

او با اشاره به ماجرای جالب دریافت جایزه افزود: «در آن زمان در تورنتو زندگی می‌کردم و از نامزدی خود برای جایزه خبر نداشتم. زمانی که ایمیل تبریک دریافت کردم، تصور نمی‌کردم موضوع تا این اندازه رسمی باشد. حتی پیشنهاد دادم که مراسم را به تابستان موکول کنند تا در سرمای زمستان ادمونتون مجبور به سفر نباشم، اما دانشگاه تأکید کرد که باید در مراسم رسمی حضور یابم. در نهایت در سرمای شدید زمستان به ادمونتون رفتم و مدال را دریافت کردم.»

در ادامه گفت‌وگو، سروش صحت به تغییر مسیر خادم از فعالیت دانشگاهی به سمت کارهای مستقل اشاره کرد و از او پرسید چرا تدریس در دانشگاه را کنار گذاشت.

خادم در پاسخ گفت: «دلیل اصلی این تصمیم، شرایط اقتصادی و ساختار شغلی دانشگاه‌ها در آمریکای شمالی بود. من به‌عنوان استاد حق‌التدریس فعالیت می‌کردم و مسیر تبدیل شدن به عضو هیئت‌علمی دائم بسیار دشوار و زمان‌بر است. معمولاً اساتید برای به‌دست آوردن جایگاه ثابت باید سال‌ها بین دانشگاه‌ها جابه‌جا شوند تا در نهایت موقعیتی باز شود. پس از دو سال تدریس در دانشگاه تورنتو، به این نتیجه رسیدم که این مسیر با زندگی شخصی و شرایط اقتصادی‌ام همخوانی ندارد.»

او افزود: «در دانشگاه تورنتو بیشتر دروس مرتبط با ادبیات خاورمیانه را در دپارتمان زبان و ادبیات انگلیسی تدریس می‌کردم. تجربه تدریس برای من ارزشمند بود، اما تصمیم گرفتم مسیر حرفه‌ای دیگری را آغاز کنم.»

از دانشگاه تا پادکست

دکتر امیر خادم در ادامه گفت‌وگو درباره علت فاصله‌گرفتنش از تدریس دانشگاهی گفت: «من دیدم این مسیر، به آن معنا که انتظار داشتم، آینده روشنی ندارد. احتمال داشت سال‌ها در حالت “خانه‌به‌دوشی دانشگاهی” بمانم؛ از این شهر به آن شهر، از یک دانشگاه به دانشگاه دیگر بروم، بی‌آنکه ثباتی در کار باشد. شهر تورنتو را دوست داشتم و نمی‌خواستم از آن جدا شوم، اما در نهایت دیدم باید تصمیم بگیرم. از سوی دیگر، کاری در حال شکل‌گیری بود که به زندگی‌ام معنا می‌داد: پادکست فردوسی‌خوانی.»

او ادامه داد: «با خودم گفتم اگر بتوانم کاری با معنا انجام بدهم، عیبی ندارد که در کنارش یک کار صرفاً معیشتی هم داشته باشم. این تعادل شاید به زندگی‌ام جهت بدهد. پادکست فردوسی‌خوانی برای من چنین نقشی داشت. خیلی زود تبدیل شد به کاری که حس می‌کردم ارزش انجام دادن دارد، حتی اگر درآمدی نداشته باشد.»

آغاز فردوسی‌خوانی؛ از یک هدیه خانوادگی تا پروژه‌ای ملی

دکتر خادم در توضیح چگونگی آغاز پادکست گفت: «ماجرای پادکست از یک اتفاق ساده شروع شد. دوران دکترا بودم و به ایران آمده بودم. مادر همسرم می‌خواستند برای من هدیه‌ای بگیرند و از خانمم پرسیده بودند چه چیزی خوشحال‌ام می‌کند. آن زمان چاپ تازه‌ای از شاهنامه به تصحیح دکتر جلال خالقی مطلق توسط انتشارات سخن منتشر شده بود. پیشنهاد دادند همان را بگیرند. من عاشق این کتاب بودم و همان هدیه باعث شد دوباره با شاهنامه همراه شوم.»

او با لبخند ادامه داد: «در همان یکی دو ماهی که در ایران بودم، هرجا می‌نشستم برای دیگران بخشی از شاهنامه می‌خواندم. از داستان پیدا کردن رخش تا نبرد رستم و دیو سفید. برای من تفریح بود، ولی اطرافیان می‌گفتند چقدر شنیدنی است. حتی مادرم بعدها گفت که صدای مرا پنهانی ضبط کرده و برای خودش گوش می‌دهد. همان شد جرقه اصلی. گفتم خب، حالا که این‌طور است، خودم ضبط می‌کنم! درست همان زمان با پدیده‌ای به نام پادکست آشنا شدم.»

نخستین قدم‌ها در دنیای پادکست فارسی

او درباره فضای پادکست فارسی در آن دوران گفت: «آن موقع پادکست فارسی هنوز خیلی جوان بود. شاید تنها چند برنامه شناخته‌شده وجود داشت: رادیو گیک، برنامه‌های علمی استرینگ‌کست و از میان پادکست‌های عمومی هم فقط چنل‌بی بود. به‌معنای واقعی کلمه، علی بندری و جادی در ایران بنیان‌گذاران فرهنگ پادکست‌سازی بودند.»

خادم درباره نقش علی بندری در شناخته‌شدن فردوسی‌خوانی گفت: «وقتی کار را شروع کردم، شاید پنج شنونده داشتم که دو نفرشان اعضای خانواده‌ام بودند! اما در همان روزهای نخست، علی بندری — بدون اینکه من را بشناسد یا درخواستی از او کرده باشم — در صفحه‌اش از پادکست من تعریف کرد. همان پست باعث شد مخاطبانم ناگهان از صد نفر به دو هزار نفر برسند. این لطف و سخاوت او را هیچ‌وقت فراموش نمی‌کنم. به‌نظرم یکی از ویژگی‌های جامعه پادکست فارسی همین روحیه همکاری و معرفت است که هنوز هم ادامه دارد.»

از تفنن تا جدیت؛ تولد یک رسانه مستقل

«بعد از آن اتفاق، پادکست از حالت تفننی خارج شد. شنوندگان ناشناس برایم می‌نوشتند، نظر می‌دادند، نقد می‌کردند. دیگر فقط تعریف و تحسین نبود؛ گاهی در مورد تلفظ یا تفسیر اشعار پرسش‌های دقیق مطرح می‌کردند. آن موقع فهمیدم که کارم جدی شده و باید مسئولانه‌تر ادامه بدهم.»

خادم می‌گوید در ابتدا قرار نبود تمام شاهنامه را بخواند: «در قسمت‌های نخست فقط گزیده می‌خواندم؛ مثلاً اگر داستانی بیست بیت داشت، ده بیت را انتخاب می‌کردم. اما وقتی به داستان رستم و سهراب رسیدم، فهمیدم مخاطبان با شور و اشتیاق دنبال می‌کنند. از آن‌جا تصمیم گرفتم دیگر هیچ بیتی را حذف نکنم. از آن زمان تا پایان، کل شاهنامه را خط‌به‌خط خواندم. در مجموع ۱۷۹ قسمت شد؛ بیش از سه سال کار مداوم.»

تأیید خالق شاهنامه معاصر

از او پرسیده شد آیا واکنشی از استادان و پژوهشگران ادب فارسی دریافت کرده است. خادم پاسخ داد: «خیلی از استادان نظری ندادند، که البته طبیعی است. اما یکی از لحظات درخشان زندگی‌ام وقتی بود که یکی از شنوندگان ساکن آلمان، لطف کرد و بخشی از پادکست را برای دکتر جلال خالقی مطلق - مصحح بزرگ شاهنامه - فرستاد. دکتر خالقی در یادداشتی کوتاه نوشته بودند که برخلاف بسیاری از محتواهای فضای مجازی که پر از تفسیرهای نادرست است، این برنامه تلاش دارد شاهنامه را همان‌گونه که فردوسی گفته روایت کند. برای من، همین جمله از ایشان، ارزش هزار مدال طلا را داشت.»

«ماجرای مشروطه»؛ مدال طلای دوم

او درباره پادکست دومش، ماجرای مشروطه، گفت: «در ذهنم همیشه حس می‌کردم شاهنامه فقط آغاز کار است. ماجرای مشروطه حاصل همان نگاه تاریخی و اجتماعی من است. سعی کردم با همان دقت و وسواس، اما این بار در قالب روایت تاریخی پیش بروم. از ریشه‌های اقتصادی و اجتماعی مشروطه شروع کردم - از زمین، وقف، طیول، و ساختار مالکیت در ایران باستان تا قاجار. خیلی‌ها می‌پرسند این‌ها چه ربطی به مشروطه دارد، ولی وقتی جلوتر می‌رویم، می‌بینیم همه‌چیز به هم وصل است. برای من این پادکست، مدال طلای دوم زندگی‌ام است.»

از بیهقی تا خلوت شخصی در «غار تاریخ»

وقتی از او پرسیده شد آیا قصد دارد سراغ متون دیگر فارسی برود، پاسخ داد: «مدتی بود وسوسه داشتم تاریخ بیهقی را بخوانم، ولی هنوز راهی مناسب برای روایت آن در قالب پادکست پیدا نکرده‌ام. نثرش پیچیده است و نیاز به توضیحات فراوان دارد. اما حس می‌کنم بالاخره روزی به آن خواهم رسید. چون همان‌طور که گفتید، تاریخ بیهقی مثل غاری است که باید در آن فرو رفت و سال‌ها ماند.»

سروش صحت با لبخند گفت: «در برنامه اکنون، یاسین حجازی هم که بیهقی‌خوانی می‌کند، می‌گوید “من در غار خودم هستم.” انگار شما دو نفر ساکنان دو غار تاریخی ایرانید!»

خادم خندید و گفت: «بله، واقعاً همین‌طور است. این نوع کار تمرکز و خلوت می‌خواهد. آدم ساعت‌ها در سکوت می‌نشیند، مطالعه می‌کند، و از جهان بیرون جدا می‌شود. همسرم قهرمان واقعی این ماجراست که این غیبت‌های ذهنی را تحمل می‌کند. آخر هفته‌ها کاملاً غیب می‌شوم!»

ادبیات و سینمای ایران

در پایان گفت‌وگو، از او درباره ارتباطش با ادبیات و سینمای امروز ایران پرسیده شد.

او گفت: «قطع ارتباط نکرده‌ام، ولی کمتر از آن چیزی است که دلم می‌خواهد. متأسفانه از رمان‌های فارسی بیست سال اخیر کمتر خوانده‌ام، که ضعف خودم است. در سینما کمی وضع بهتر است، اما باز هم نه آن‌قدر که باید. شاید بعدها فرصت کنم این فاصله را جبران کنم.»

سروش صحت در پاسخ گفت: «به نظر من کسی که این‌چنین به شاهنامه و مشروطه جان دوباره داده، بعید است در ادبیات امروز عقب‌مانده باشد. شما از صبح تا شب در ادبیات زندگی می‌کنید!»

خادم لبخند زد و گفت: «اگر بخواهم منصف باشم، باید مدال طلایی هم به همسرم بدهم؛ چون زندگی با کسی که دائماً درگیر متن، تاریخ و صداست، کار ساده‌ای نیست.»

در پایان برنامه، سروش صحت با شوخی گفت: «حالا که قرار است ماچای ژاپنی را برای نخستین‌بار امتحان کنید، این هم تجربه‌ای تازه است؛ شاید آغاز پادکست بعدی شما باشد!»

خادم خندید و پاسخ داد: «شاید هم ماچاخوانی راه بیندازم!»

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

پربازدیدترین

تازه‌ها

پربازدیدها