چهارشنبه ۱۶ مهر ۱۴۰۴ - ۰۹:۲۷
شاهنامه‌خوانی؛ آیینی ریشه‌دار در بین عشایر

چهارمحال و بختیاری ـ در شب‌های بلند ایل، شاهنامه نه فقط قصه، بلکه آیینی بود برای تربیت، برای ایستادگی، برای حفظ ریشه‌ها. شاهنامه‌خوانی در ایل، فقط یک رسم نیست؛ حافظه‌ جمعی ما، ریشه‌ فرهنگی‌ما و صدای بلند هویتی است که قرن‌ها در دل کوه و دشت پیچیده است.

سرویس استان‌های خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) - نیره حیدری: در میان عشایر بختیاری، شاهنامه‌خوانی نه یک عادت شبانه، که میراثی زنده و جاری است؛ آیینی که نسل به نسل منتقل شده، با حافظه‌ای شفاهی و قلبی پر از غرور. شاهنامه در ایل، زبانی است برای تربیت، برای حفظ هویت و برای پیوند با گذشته‌ای که هنوز در خاطرات مردم ایل نفس می‌کشد.

دائیزه‌طوطی، خواهر ننه‌آقا، از گَله‌داران بزرگ ایلِ به‌داروند بود. زنی که از کودکی در دل ایل بزرگ شد؛ با صدای نِی، با بوی شیر تازه، با صدای قصه‌هایی که شب‌ها از چادر مجاور می‌آمد. حالا سال‌هاست که رفته، اما خاطراتش هنوز در گوشم می‌پیچد؛ خاطرات شاهنامه‌خوانی در شب‌های ییلاق، در سیاه‌چادرهای دشت فارسان و مَرغمَلِک و سودِجان.

دائیزه می‌گفت: ما زن‌ها توی چادر خودمان نشسته بودیم، اما دل‌مان آن‌طرف بود، پیش صدای مردها که شاهنامه می‌خواندند. صدای «آکریم»، بزرگ ایل، از چادر مجاور می‌آمد. با آن صدای پرطنینش، بیت‌ها را از حفظ می‌گفت و گاهی هم به دلیل کهولت سن، ابیاتی را فراموش می‌کرد یا جابجا می‌خواند اما اینقدر حرمت و عزت داشت که کسی به روی خود نمی‌آورد.

دائیزه‌طوطی می‌گفت: ما زن‌ها هم شاهنامه‌دوست بودیم. شب‌ها که بچه‌ها می‌خواستند بخوابند، هرچه از شاهنامه‌خوانی مردها بلد شده بودیم به عنوان لالایی می‌خواندیم.

شاهنامه‌خوانی؛ آیینی ریشه‌دار در بین عشایر

اما آن شب‌ها فقط با صدا زنده نبودند؛ با رنگ و نقش هم جان می‌گرفتند. مردان ایل با کلاه نَمَدی و چوقا، آن بالاپوش راه‌راه سیاه و سفید، می‌نشستند گِرد «آکریم». چوقا روی دوش‌شان سنگینی نمی‌کرد، بلکه اعتبار می‌داد؛ مثل زره رستم در میدان نبرد.

زنان ایل، خود قصه‌ای دیگر بودند. با لباس‌های سنتی رنگارنگ، دامن‌های چین‌دار، پیراهن‌های بلند و مِینای نازک و براق بر سر که گاهی سکه‌های آویزان داشت و گاهی نقش‌های گل‌دار. دائیزه می‌گفت: لباس‌مان باید مثل قصه‌هامان باشد؛ پررنگ، پرغرور، پرریشه.

در ایل به‌داروند، شاهنامه‌خوانی فقط سرگرمی شبانه نبود؛ آیینی بود برای زنده نگه‌داشتن ریشه‌ها، برای تربیت نسل‌ها. مردان ایل حتی آن‌هایی که سواد رسمی نداشتند، بیت‌ها را از حفظ می‌خواندند. وزن‌ها را می‌شناختند، قافیه‌ها را می‌چرخاندند و با هر بیت، در دل بچه‌ها بذر پهلوانی می‌کاشتند.

دائیزه‌طوطی می‌گفت: شاهنامه توی ایل ما مثل نان شب بود. هر کسی یک بخشی را بلد بود. یکی داستان رستم و اسفندیار را می‌گفت، یکی داستان سام و زال و آن دیگری گُردآفرید و سهراب. بچه‌ها با این قصه‌ها بزرگ می‌شدند، یاد می‌گرفتند که مرد باید راست‌گو باشد، زن باید باوقار و هیچ‌کس نباید نامردی کند.

در شب‌های بلندِ ییلاق، وقتی باد از لابه‌لای ستون‌های چوبی چادرها می‌گذشت، صدای شاهنامه تا ته دشت می‌پیچید. گاهی «آکریم»، بیت‌ها را با آواز می‌خواند، گاهی با صدای بلند و خطابی. بچه‌ها گوش می‌دادند، زن‌ها آهسته زمزمه می‌کردند و پیرها با چشمان بسته، بیت‌ها را در دل‌شان مرور می‌کردند.

شاهنامه‌خوانی در ایل، نوعی مقاومت فرهنگی بود؛ در برابر فراموشی، در برابر بی‌هویتی. حتی حالا که خیلی‌ها به شهر رفته‌اند، هنوز بعضی شب‌ها در دشت‌ها، توی چادرهای بی‌دیوار، صدای شاهنامه می‌پیچد. هنوز ستون‌های چوبی در خاک ایستاده‌اند و هنوز زن‌ها، اگرچه حالا در کنار مردها، دل می‌سپارند به قصه‌هایی که دائیزه می‌گفت: از دل خاک بلند می‌شوند، مثل رستم، مثل فردوسی.

اما این آیین، این شب‌نشینی‌های بی‌تکلف، این بیت‌خوانی‌های پرغرور، اگر تکرار و تمرین نشود، آرام‌آرام در غبار فراموشی گم می‌شود. شاهنامه‌خوانی در ایل، فقط یک رسم نیست؛ حافظه‌ی جمعی ماست، ریشه‌ی فرهنگی‌مان و صدای بلند هویتی که قرن‌ها در دل کوه و دشت پیچیده. پس نباید بگذاریم این صدا خاموش شود. نباید بگذاریم ستون‌های چوبی چادرها بی‌قصه بمانند.

تا وقتی شاهنامه در شب‌های ایل خوانده می‌شود، تا وقتی کودکی با لالایی شاهنامه به خواب می‌رود، فرهنگ ما زنده است و این زنده‌بودن، مسئولیتی که بر دوش همه‌ی ماست.

برچسب‌ها

نظرات

  • نظرات منتشر شده: 1
  • نظرات در صف انتشار: 0
  • نظرات غیرقابل انتشار: 0
  • حجت US ۲۲:۱۸ - ۱۴۰۴/۰۷/۱۶
    بسیار عالی بازبانی بسیار شیوا دست نویسنده دردنکنه

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

پربازدیدترین

تازه‌ها

پربازدیدها