سرویس بینالملل خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) - الهه شمس: در دنیای ادبیات معاصر، کمتر نویسندهای مانند ریچل کوشنر توانسته است مرز میان هیجان یک تریلر نفسگیر و عمق یک رمان فلسفی را با چنین مهارتی در هم بشکند. منتقد سرشناس نیویورکتایمز، دویت گارنر، او را یکی از مهمترین نویسندگان زنده انگلیسیزبان میداند و چهارمین رمان او، «دریاچه خلقت» (Creation Lake)، که به فهرست نهایی جایزه معتبر بوکر ۲۰۲۴ نیز راه یافته، گواهی بر این مدعاست. کوشنر در این اثر، خواننده را نه به پاریس رمانتیک یا سواحل خوشمنظره فرانسه، بلکه به قلب اروپای کارگری و صنعتی میبرد؛ جهانی که در آن، دودکش نیروگاههای هستهای جایگزین برج ایفل شده و یک جاسوس آمریکایی به دنبال معنایی ورای ماموریتش میگردد. «دریاچه خلقت» بیش از آنکه داستانی درباره دسیسه و خیانت باشد، کاوشی عمیق در باب هویت، ایدئولوژی و بحران مدرنیته است.
شخصیتها، ساختار و جهان داستانی
موتور محرک رمان، شخصیت اصلی و راوی آن، «سیدی اسمیت» است. یک زن آمریکایی ۳۴ ساله، دانشجوی انصرافی دکتری بلاغت و یک جاسوس آزادکار که با خونسردی و دقتی که به بیرحمی تنه میزند، به درون گروههای مختلف نفوذ میکند. او از آن دسته افرادی است که وفاداری خود را به «جمعهای سخت» و بیتعارف ابراز میکند. ماموریت جدید سیدی، او را به «لو مولن»، یک کمون رادیکال زیستمحیطی در حومه فرانسه، میکشاند. هدف، به دام انداختن اعضای این گروه برای کارفرمایانی مرموز است. در نگاه اول، به نظر میرسد با یک سناریوی کلاسیک جاسوسی روبهرو هستیم، اما کوشنر بهسرعت قواعد بازی را تغییر میدهد.
رهبری ظاهری کمون با فردی به نام «پاسکال» است، اما مغز متفکر و مرشد معنوی گروه، شخصیتی بسیار پیچیدهتر و منزویتر به نام «برونو لاکومب» است. برونو در یک غار باستانی زندگی میکند، جایی که خود را وقف مطالعه تاریخ ماقبلتاریخ، بهویژه سرنوشت تراژیک نئاندرتالها، کرده است. او که وارث فکری چهرههایی چون گای دوبور و از بازماندگان جنبش مه ۱۹۶۸ است، ایدههای رادیکال خود را از طریق ایمیلهای رمزآلود به پیروانش منتقل میکند.
گذشته خود برونو نیز با تاریخ تاریک اروپا گره خورده؛ از اردوگاه کار اجباری بوشنوالد تا زندان فِرنِس. سیدی، در حین رهگیری و رمزگشایی این ایمیلها برای پیشبرد ماموریتش، ناخواسته در جهانبینی پیچیده، شاعرانه و در عین حال تراژیک برونو غرق میشود. اینجاست که رمان از یک تریلر صرف، به یک سفر ذهنی تبدیل میشود و سیدی از یک عامل بیتفاوت به فردی درگیر با پرسشهای بنیادین هستی تبدیل میشود.
کوشنر برای روایت این داستان پرالتهاب، از ساختاری بهره میبرد که خود آن را «فصلهای فنری» (spring-loaded chapters) مینامد. با الهام از «فرزند خدا»ی کورمک مککارتی، او داستان را در قطعات کوتاه و پرشتاب روایت میکند. این ساختار موزاییکی، ریتم نفسگیر یک داستان جاسوسی را حفظ کرده و همزمان به خواننده اجازه میدهد تا در میان ایدههای فلسفی و جزئیات دقیق داستانی نفس تازه کند.
عناوین فصلها، که گاهی طنزآمیز و گاهی عمیقاً کنایهآمیزند، خود لایهای دیگر به متن میافزایند. این توجه به ساختار، در کنار نثر دقیق و وسواسگونه کوشنر، جهانی بهشدت ملموس خلق میکند. او از توصیف «ارتفاع کمربند مردان مسن فرانسوی» تا «بوی یونجه در هوای مرطوب» و «حس غریب نشستن بر صندلی معکوس قطار سریعالسیر» چیزی را از قلم نمیاندازد. نتیجه، تصویری «تند و بیپرده» از فرانسهای است که در آن، چشماندازهای صنعتی و «اروپای واقعی پرولتاریا» جایگزین تصاویر کارتپستالی و کلیشهای شدهاند.
«دریاچه خلقت» را باید یک «رمان ایدهها» دانست که در لباسی از ژانر جاسوسی عرضه شده است. کوشنر، که شیفتگی خود به رمانهای نوآر فرانسوی، بهویژه آثار ژان-پاتریک مانشت را پنهان نمیکند، عناصر این ژانر را هوشمندانه در رمان خود به کار گرفته است. فضایی بدبینانه، اضطراب وجودی، دسیسههای چندلایه و مرگهای ناگهانی، همه ادای دینی آشکار به این سنت ادبی هستند. اما کوشنر با قرار دادن یک زن قدرتمند، باهوش و مسلط در جایگاه راوی و قهرمان، کلیشههای مردانه ژانر جاسوسی را به چالش میکشد. سیدی قربانی نیست؛ او یک بازیگر و قصهگوی چیرهدست است که با خلق و تحمیل روایتهای شخصی، واقعیت را به نفع خود دستکاری میکند و مرز میان حقیقت و دروغ را به بازی میگیرد.
نگاهی تحلیلی به یک اثر ادبی
«دریاچه خلقت» به دلیل همین عمق فکری و پیچیدگی روایی، از سوی منتقدان و هیئتهای داوری جوایز معتبر ستایش شده است. داوران جایزه بوکر، این اثر را رمانی نادر میدانند که ایدههای فکری را در قالب یک تریلر جاسوسی نفسگیر ارائه میدهد و تعامل فرد با ایدئولوژیهای گوناگون، از چپ رادیکال تا نیروهای بیرحم سرمایهداری، را به شکلی سرزنده به تصویر میکشد. منتقدانی چون مورین کوریگان از NPR آن را با آثار اورسن ولز مقایسه کرده و آن را مملو از «خلأ معنوی و اخلاقی» دانستهاند.
با این وجود، فاصله گرفتن از لحن صرفاً توصیفی یا احساسی و حرکت به سوی یک زبان تحلیلی، به درک بهتر لایههای متعدد رمان کمک میکند. برای مثال، بهجای آنکه سیدی را صرفاً «کاریزماتیک» بدانیم، میتوان توانایی او در «خلق و تحمیل روایت شخصی» را بهعنوان ابزاری برای دستکاری واقعیت تحلیل کرد. یا به جای توصیف برونو بهعنوان یک «گوروی منزوی»، میتوان نظریههای او درباره نئاندرتالها را بهعنوان تلاشی برای «بازنویسی تاریخ» و یافتن معنا در برابر مدرنیتهای شکستخورده بررسی کرد.
همانطور که دویت گارنر اشاره میکند، شاید موضوع «تروریسم زیستمحیطی» در ادبیات معاصر تا حدی تکراری شده باشد و پایانبندی رمان میتوانست کوبندهتر باشد، اما «دریاچه خلقت» بارانی از شخصیتپردازی دقیق، روایت هوشمندانه و کاوشهای فکری است که ارزش ایستادن زیر آن را دارد و جایگاه ریچل کوشنر را بهعنوان یک داستانگوی برجسته و متفکر تثبیت میکند.
منابع: آمازون و نیویرک تایمز
نظر شما