سرویس کودک و نوجوان خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) – نیلوفر شهسواریان: به مناسبت پنجاهوهفتمین سالگرد درگذشت صمد بهرنگی، به سراغ نویسندهای آمدیم که ماجرای زندگی این نویسنده فقید را برای کودکان و نوجوانان نوشته؛ کتابی با عنوان «صمد بهرنگی» که بهتازگی از سوی کتابهای فیل انتشارات گهگاه، در مجموعه «انسانهای کوچک؛ آرزوهای بزرگ»، منتشر شده است.
محسن هجری نویسنده و پژوهشگر و مولف کتابهای متعددی برای مخاطبان کودک ونوجوان و بزرگسال است. درونمایه بیشتر آثار این نویسنده تاریخی است. رمانهای «چشم عقاب»،» اقلیم هشتم»، «بینشانهای ارس»، «سایههای باغ ملی»، «خدمتکار مشیرالدوله» و «شعر غارتشده» که روایتی داستانی از زندگی ابن یمین به دست میدهد، از جمله آثار داستانی این نویسنده هستند. علاوه بر اینها، هجری پدیدآورندهی آثاری تحلیلی و توصیفی است که به مقاطعی از تاریخ ایران میپردازد. از جمله کتابهای «سربداران»، «مغولها» و «درآمدی بربیداری مردم» که بازنویسی متن تاریخی «تنبیهالامه و تنزیهالمله» است.
از این نویسنده نقدهای متعددی منتشر شده، از جمله نقدی با عنوان «مفهوم سفر در سه اثر» که مفهوم مرگ را در سه اثر «ماهی سیاه کوچولو»، «شازدهکوچولو» و «جاناتان مرغ دریایی» واکاوی و تحلیل میکند. این متن در نخستین جشنواره نقد کتاب سال در زمرهی برگزیدگان بود. برخی از آثار هجری نیز به زبانهای گرجی و قزاقی ترجمه شدهاند. علاوه بر این، او به عنوان یکی از اعضای فعال انجمن نویسندگان کودک و نوجوان در چند دوره در هیأت مدیره این انجمن حضور داشته است.

چه شد که به فکر نوشتن کتابی در مورد صمد بهرنگی افتادید؟
در چارچوب پروژهای که انتشارات فیل تحت عنوان «انسانهای کوچک؛ آرزوهای بزرگ» دنبال میکند، تلاش بر این است که شخصیتهای تأثیرگذار در جامعهی ایران را به مخاطبان کودک معرفی کنند. بهرنگی یکی از این شخصیتهاست که تأثیرش در تاریخ ادبیات کودک و نوجوان ایران غیرقابل انکار است. من حدود ده ساله بودم که برای نخستین بار کتابهای بهرنگی را خواندم؛ از «افسانههای آذربایجان» گرفته تا «الدوز و کلاغها»، «الدوز و عروسک سخنگو»، «ماهی سیاه کوچولو» و «کچل کفترباز». در آن دوران فانتزی و جهان خیالی حاکم بر داستانهای او برای من جذاب بود، بهویژه آنکه با فرهنگ ملی و بومی ما گره خورده بود و برای منِ مخاطب آشنا به نظر میرسید. از طرف دیگر بهعنوان مخاطب احساس میکردم که نویسنده من را جدی گرفته و مسائلی جدی را در میان میگذارد. اما پیش از هرچیز قصههای بهرنگی خواندنی بودند و به همین خاطر مخاطب را به دنبال خود میکشیدند. بهویژه در آن دوران یعنی دهه چهل و پنجاه شمسی که ادبیات کودک و نوجوان به این حد از تنوع و گستردگی نرسیده بود، قصههای بهرنگی یک اتفاق چشمگیر محسوب میشد. جالب اینجاست که در آن دوران کتابهای بهرنگی در کتابخانه مدارس موجود بود. تصور میکنم حدود سال ۵۴ بود که این کتابها را به دستور سازمان امنیت آن دوران جمع کردند چون که تصور دستگاه حاکم این بود که قصههای بهرنگی آموزههای انقلابی و رادیکال را به مخاطبان منتقل میکند. بعد از انقلاب نیز این زاویه نگاه به آثارش تداوم پیدا کرد که موجب شد آثار بهرنگی کمتر در چارچوب نیازهای ادبیات کودک و نوجوان تحلیل و ارزیابی شود، چون برخی معتقد بودند که آثار بهرنگی مفاهیم ایدئولوژیک چپ را منتقل میکند. اگر بخواهم به تجربهی زیستهام بهعنوان مخاطب این کتابها برگردم، با آنکه آثار بهرنگی مخاطب خود را به عدالتخواهی دعوت میکرد، اما هیچگاه این احساس در من پیدا نشد که این عدالتخواهی رنگ و بوی خاص یک مکتب را دارد. نکتهی دیگر آنکه هیچ نویسندهای خالی از ارزشهای ایدئولوژیک نیست و بههرحال برای خود یک سری بایدها و نبایدها را تعریف میکند. منتهای مراتب زبان ادبیات داستانی حکم میکند که این ارزشها نباید به صورت شعاری در متن منعکس شود و به اصطلاح نباید بر زبان داستانی که آمیخته با ابهام و ایهام است، غلبه کند تا آن رازآلودگی جهان داستانی و جذابیتهایش برای مخاطب حفظ شود. در برخی از داستانهای بهرنگی مانند «الدوز و کلاغها» و «الدوز و عروسک سخنگو»، بهرنگی با بهرهگیری از عناصر یک جهان داستانی، مخاطب را به دنیایی خیالی میبرد که بر آن عدالت حاکم است. قهرمان این جهان دخترک خردسالی به نام الدوز است که مادر ندارد و تحت سلطه زن پدر خود زندگی میکند. همنشینان اصلی او کلاغها و یک عروسک سخنگوست؛ همین طور پسرک همسایه که گاهی او را میبیند.
این جهان داستانی هنوز میتواند برای مخاطب جذاب باشد. البته بهرنگی در برخی از داستانهایش مانند «بیستوچهار ساعت در خواب و بیداری»، با یک روایت واقعگرا به گوشههای تلخی از زندگی کودکان میپردازد؛ کسانی که ما امروز از آنها به عنوان کودکان کار نام میبریم.
برخی از منتقدان معتقدند دنیای داستانهای بهرنگی تیره و تار است و برخی از آثارش مناسب کودک و نوجوان نیست. نظر شما در اینباره چیست؟
همان طور که پیشتر گفتم، بهرنگی در برخی داستانهایش تلخیهای زندگی را برای مخاطب بازگو میکند؛ مانند «بیستوچهار ساعت در خواب و بیداری»، «یک هلو هزار هلو» و «افسانه محبت». اما هیچگاه احساس نکردهام این روایتها مخاطب را به سمت یأس و ناامیدی سوق میدهند. گویا در نگاه بهرنگی، ماهی سیاه کوچولو تا آخرین لحظهی زندگیاش باید برای رسیدن به زندگی بهتر بکوشد و بجنگد.
تصور میکنم مخاطب امروز همچنان به چنین شخصیتهایی در جهان داستانی نیاز دارد تا به او راه غلبه بر مشکلات را نشان دهند. همچنان که در آثار کلاسیک غرب میبینیم که چارلز دیکنز شخصیتی به نام «الیور توئیست» را خلق میکند که زندگیاش با تلخیهای فراوان همراه است و حتی به دام گروههای تبهکار میافتد. و یا در آثار اخیر از جمله «هری پاتر»، سراسر زندگی شخصیت اصلی در جهان تیره و تار جادوگران سپری میشود.
وقتی به انیمیشنها و گیمها پا میگذاریم، متأسفانه بهطور آشکار، کشتن انسانها را برای مخاطب یک بازی نمایش میدهند.
بنابراین آن چیزی که اهمیت دارد، نشان دادن سمت وسوی نهایی زندگی به مخاطب است که در آثار بهرنگی، جهت اصلیاش رسیدن به یک زندگی آرمانشهری است که بر آن عدالت، آزادی و نیکبختی حاکم است.
به نظر شما شغل بهرنگی به عنوان یک معلم و ارتباطش با کودکان، چه تأثیراتی بر آثار او گذاشته است؟
پرسش خوبی است، چرا که زاویه ورود بهرنگی به ادبیات کودک و نوجوان را تعریف میکند. او در کتاب «کندوکاو در مسائل تربیتی ایران» ادبیات کودک را راهی برای زبانآموزی میبیند؛ بهویژه برای اقوامی که با زبانهای بومی خود سخن میگویند. بهطور مشخص بهرنگی به کودکان آذریزبان میپردازد و اینکه از چه راهی میتوان زبان فارسی را به آنها آموخت. او قصهها و افسانهها و داستانها را به دلیل جذابیت جهان داستانی، موثرترین ابزار برای آموزش واژگان و مفاهیم زبان فارسی به مخاطب میبیند. به همین خاطر بیشتر به سراغ قصهها و افسانههایی میرود که مخاطب پیش از این با زبان آذری شنیده و میتواند فضای کلی آن را درک کند.
به نظر میرسد آثار بهرنگی نقطه اشتراک دو شخصیت است: آموزگار و نویسنده!
با این حال کمتر در آثار بهرنگی میبینیم که او بهطور مستقیم و درجایگاه دانای کل به نصیحت مخاطب بپردازد، بلکه تلاشش بر این است که در لایههای درونی روایتش، مخاطب را به ارزشهای مورد نظرش که در بسیاری موارد ارزشهای انسانی است، دعوت کند.
بهرنگی با توجه به گذشت سالها از نوشتهشدن و انتشار آثارش، در فضای کنونی ادبیات کودک و نوجوان چه جایگاهی دارد؟ آیا تصور میکنید که مخاطب امروز هنوز به خواندن آثار بهرنگی علاقهمند است؟
برای دادن پاسخ دقیق به این پرسش نیاز به کار آماری و مطالعهی میدانی داریم. اما همچنان که هیچ نویسنده و شاعری در طول تاریخ جایگاه خودش را در جهان ادبیات از دست نمیدهد، بهرنگی نیز مشمول همین قاعده است و بهعنوان یکی از پیشروان ادبیات کودک و نوجوان ایران، نمیتوان زحمات و پیگیریها و نوآوریهای او را نادیده گرفت. برخی میگویند بهرنگی به بهانهی کودکان، برای مخاطبان بزرگسال روایت کرده! اما این تحلیل را دقیق نمیدانم، چرا که روایتهای داستانی او چند لایه است که میتواند برای گروههای سنی متفاوت جذاب باشد. در ادبیات جهان نیز آثاری مانند «شازدهکوچولو» و «جاناتان مرغ دریایی» را داریم که با همین ویژگی، میتوانند در روایتی چندلایه برای تمامی گروههای سنی جذاب باشند. همچنان که «ماهی سیاه کوچول» ی بهرنگی، هم برای من در خردسالی قابل فهم بود و هم در بزرگسالی قابل تأویل.
برای به دست آوردن اطلاعات از زندگی صمد بهرنگی و نوشتن داستان زندگی او از چه منابعی استفاده کردید؟
یکی از اصلیترین منابع من، روایت اسد بهرنگی بود که زندگی برادرش صمد را از خردسالی تا بزرگسالی بازگو میکند. در این روایت برادرانه کمتر شاهد اغراقهای معمول در مورد شخصیتها هستیم. در روایتهای غلط که همین حالا هم در جستوجوهای اینترنتی به دست میآید، صمد بهرنگی در کودکی پدرش را از دست میدهد، در حالی که در روایت اسد بهرنگی که همراه با عکسهای آلبوم خانوادگی است، پدرشان تا دوران بزرگسالی و حتی مرگ صمد زنده است.
متأسفانه مرگ نابهنگام صمد که به علت غرقشدن در رودخانه ارس اتفاق افتاد، با روایت برخی از فعالان سیاسی و ادبی آن روزگار از جمله جلال آلاحمد، تبدیل به یک مرگ حماسی شد و چنین وانمود شد که او را غرق کردهاند. شاید آنهایی که بانی چنین ابتکاری بودند، تصور میکردند با این کار، به رژیم وقت ضربهی سیاسی وارد میکنند که چنین هم بود. اما سیاسیکردن مرگ بهرنگی باعث افزایش حساسیتها به آثار او شد تا آنجا که مانع از انتشار آثارش شدند و مخاطبان را از خواندن روایتهای داستانی او محروم کردند. به این ترتیب تصور میکنم هزینهی این روایت نادرست بیش از منافعش بود.
لطفاً درباره تصویرگری و قطع کتاب هم بگویید. به نظرتان چقدر تصاویر به نگاهتان نزدیک بوده و توانسته با مخاطب ارتباط برقرار کند؟
در روایتی که از بهرنگی در این کتاب داشتهام، سه شخصیت با هم تلاقی دارند،؛ صمد کوچولو که مخاطب میتواند با او همذاتپنداری کند، آقای آموزگار که هویت حرفهای بهرنگی را نشان میدهد و در نهایت آقای نویسنده که قصهها را خلق میکند.
تلقی من از تصاویر این است که منعکسکنندهی هرسه وجه زندگی بهرنگی است. این تصاویر، بهاصطلاح، سورئال هستند و به همین خاطر به مخاطب مجال میدهند واقعیت آنها را در ذهن خود بازسازی کند.
خانم ایلناز آزادی، تصویرگر کتاب، تلاش کرده با تجسم یک فضای شاد که با رنگبندیهای مناسب همراه است، مخاطب را به یک جهان متفاوت وارد کند.
به نظر شما مخاطبان کودک و نوجوان چقدر با کتابهای زندگینامه ارتباط برقرار میکنند؟
من این کتاب را در زمرهی زندگینامههای متعارف و مرسوم نمیبینم. با آنکه در انتهای کتاب، سالشمار اتفاقهای مهم زندگی بهرنگی ذکر شده، اما متن اصلی کتاب، نوعی روایت داستانی از زندگی بهرنگی است که در آن عنصر خیال نقشی کلیدی دارد. از جمله اشاره به حضور الدوز، یکی از شخصیتهای مشهور داستانهای بهرنگی، در کنار او که موجب میشود متن از یک زندگینامهی متعارف فاصله بگیرد. چرا که بیم آن را داشتم مخاطب با کلیت کتاب بهمثابه یک متن آموزشی برخورد کند و به همین دلیل به خواندن آن تمایلی نداشته باشد.
اگر نکته دیگری در مورد این مجموعه دارید بفرمایید. مثلاً بازخورد مخاطبان چگونه بوده و یا در روند خلق آن اگر خاطرهی جالبی دارید، تعریف کنید.
من در زمینههای تاریخی کتابهای متعددی را تألیف کردهام که هرکدام حال و هوای خاصی را برایم تداعی کردهاند. اما تألیف کتاب صمد بهرنگی مرا به دوران کودکیام بازگرداند و موجب شد خاطرات شیرین آن دوران در ذهنم تداعی شود. از جمله خاطرم هست بعد از خواندن قصه «کچل کفترباز» نگاهم به صبحانه خوردن عوض شد، چرا که کچل کفترباز بعد از گذاشتن کلاهی که او را نامرئی میکرد، به خانهی یکی از اعیان و اشراف شهر میرود و سر سفرهی صبحانه او مینشیند و با اشتها شروع به خوردن سرشیر و عسل میکند اما صاحبخانه با دیدن غیبشدن خوراکیها وحشت میکند. توصیف بهرنگی از این صحنه، لذت خوردن یک غذای خوشمزه را در ذهن منِ مخاطب تداعی میکرد، بهویژه آنکه از مرزهای متعارف جهان موجود عبور میکرد و تأثیرات شگفتانگیز یک کلاه جادویی را نشان میداد.
نظرات