چهارشنبه ۱۵ مرداد ۱۴۰۴ - ۱۰:۱۷
مروری بر نمایش «بر زمین می‌زندش»/ارجاعات اسطوره‌ای روی صحنه تئاتر

تمرکز نمایش بر سه محور اصلی است: فلسفه، فیزیک و زمان.

سرویس هنر خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) - نگار امیرحسینی _ پژوهشگر ادبیات؛ نمایش «بر زمین می‌زندش» اثری در سنت پست‌مدرن و فرمالیستی است. این اثر نمایشی فرم‌گرا، پرارجاع و عمیقاً پست‌دراماتیک است. علی شمس در این اجرا، پرسش قدیمی «فرم یا محتوا؟» را با پاسخی رادیکال و معاصر به چالش می‌کشد: فرم، خود محتواست.

از همان لحظات آغازین، همه‌چیز در خدمت این جهان فرمی قرار دارد: روایت خطی کنار گذاشته شده و جایش را به برش‌های گسسته، زمان‌های متداخل، و ارجاعاتی از اسطوره تا یوتیوب داده است. شخصیت‌ها هویت مشخص ندارند، لباس‌ها غیرفرمال‌اند، و طراحی گریم به وضوح از بازنمایی رئالیستی فاصله گرفته.

دکور چرخان و مکانیکی با قدرت بدنی خیره‌کننده بازیگران کامل می‌شود؛ بدن‌هایی که در غیاب دیالوگ، بار روایت را بر دوش می‌کشند.

تمرکز نمایش بر سه محور اصلی است: فلسفه، فیزیک و زمان. این سه در هم تنیده شده‌اند؛ این مفاهیم نه از طریق گفتار، بلکه با بدن، فضا، حرکت و نشانه منتقل می‌شوند.

ارجاعات اسطوره‌ای نمایش، به‌ویژه به اسطوره آفرینش در فرهنگ ایرانی، با تصویرسازی‌هایی همراه شده که ذهن مخاطب را به چالش می‌کشند.

در روایت آفرینش زرتشتی، اورمزد از دل زمان بی‌کران، زمان کران‌مند را می‌آفریند تا آفرینش را آغاز کند. او سپس پیش نمونه‌هایی از هستی را می‌سازد: آسمان، آب، زمین، گیاه، جانور و انسان. در دل این نظم آغازین، گاو نقش محوری دارد.

گاو سلاخی‌شده مهم‌ترین عنصر صحنه نمایش است؛ بی‌جان، پوست‌کنده و قرارگرفته بر میزی که همچون محراب یا قربانگاه، در مرکز توجه ایستاده.

این گاو نه‌تنها اشاره‌ای به گاو یکتا آفریده پیش نمونه حیوانات سودمند در اسطوره‌های ایرانی دارد، بلکه نمادی از انسان مدرن نیز هست: قربانی! در ادامه، حضور مار (تجسم اهریمن در اساطیر ایرانی) و ارجاع به کیومرث (نخستین انسان)، نمایش را عمیقاً در بستر اسطوره ایرانی استوار می‌کند.

روایت آفرینش از زمان بیکران تا لحظه هبوط، با عناصر بصری و حرکتی روی صحنه گره می‌خورد. کار حتی از اسطوره عبور می‌کند و به انسان مدرن و اسطوره‌های امروزش می‌رسد؛ جایی که یوتیوب جایگزین منبع دانایی و آگاهی شده است.

در این میان، زمان حضوری دائمی و مسلط دارد: از تکرار نام زروان –خدای زمان بی‌کران در آیین زروانی– تا ساعت‌هایی که روی صحنه و حتی گردن یکی از شخصیت‌ها آویزان است. فرم دایره‌ای صحنه، چرخش بی‌وقفه‌ی بازیگران، و تکرار حرکات و موقعیت‌ها، تصویری استعاری از اسارت انسان در چرخ زمان است. این چرخه، معنای زندگی را زیر سؤال می‌برد: این همه دویدن و چرخیدن زندگی برای چیست؟

در یکی از دیالوگ‌ها، با لحنی گزنده می‌شنویم:

راه بری که نمیری، بخوری که نمیری، اطاعت کنی که نمیری...

جمله‌ای ساده که منطق بقا را بی‌رحمانه سخره به می‌گیرد. گویی بودن، حتی بی‌معنا، بر زیستن با معنا ترجیح دارد.

و آن‌جا که شخصیت گالیله ظاهر می‌شود و می‌پرسندش: «زمین گرد است یا صاف؟» پاسخ می‌دهد: «چه اهمیتی دارد، وقتی من نباشم» این جمله، تماشاگر را با ناامیدی عمیقی از جستجوی حقیقت مواجه می‌کند؛ حقیقتی که در سایه بقا، بی‌اهمیت می‌شود.

نمایش علی شمس، نه روایتگر داستانی مشخص، نه حامل پیامی آشکار است؛ بلکه دعوتی‌ست برای زیستن در دل تجربه‌ای جسمانی، بصری و اسطوره‌ای. تماشاگر پس از پایان اجرا شاید فقط با یک سؤال سالن را ترک کند:

آیا زندگی، چیزی جز چرخیدنِ بی‌پایان نیست؟

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

پربازدیدترین

تازه‌ها

پربازدیدها