چهارشنبه ۸ مرداد ۱۴۰۴ - ۰۹:۰۰
انقلاب در فلسفه

محمد فنایی اشکوری گفت:‌کاری که سهروردی انجام داد، در زمان خودش یک انقلاب بود. حکمت متعالیۀ ملاصدرا، ادامۀ کار سهروردی است و می توان گفت ملاصدرا یک حکیم اشراقی است؛ یعنی او در امتداد فلسفۀ اشراق سهروردی حرکت کرده است.

سرویس دین و اندیشه خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا): شیخ شهاب‌الدین یحیی سهروردی، مشهور به شیخ اشراق و شیخ مقتول، یکی از برجسته‌ترین و نوآورترین فلاسفه و عارفان جهان اسلام در قرن ششم هجری (دوازدهم میلادی) است. سهروردی نه تنها یک فیلسوف برجسته و بنیان‌گذار مکتبی نوین بود، بلکه با ترکیب عقل و شهود و احیای حکمت باستان، پلی میان دوران ابن سینا (که نماینده فلسفه عقل‌گرای مشاء بود) و ملاصدرا (که سنتز بزرگ عرفان، اشراق و مشاء را انجام داد) ایجاد کرد و مسیر را برای فلسفه‌ورزی‌های عمیق‌تر و جامع‌تر در جهان اسلام هموار ساخت. در گفتگو با دکتر محمد فنایی‌اشکوری، استاد فلسفه و عرفان تطبیقی به بحث و بررسی در مورد ریشه های اندیشه سهروردی و تأثیرگذاری او پرداختیم.

***

از نظر شما مهمترین مبنای فلسفه سهروردی چیست؟

مبنای بنیادی و اصل الاصول فلسفۀ سهروردی همگامی عقل و شهود در نیل به معرفت است. از نظر آن حکیم سترگ، معرفتی که تنها مبتنی بر عقل محض باشد ناقص است، چنانکه شهود بدون استمداد از عقل نیز کافی نیست. هم عقل و هم دل پنجره های ما به عالم واقع هستند. وقتی می توانیم تصویر بهتری از واقع داشته باشیم که از این هر دو پنجره عالم را تماشا کنیم. از این رو سهروردی مدعی است که آنچه در حکمتش مطرح می کند هم بر استدلال و تحلیل عقلی مبتنی است و هم بر مکاشفه و شهود قلبی متکی است. او نه مشرب فیلسوف مشایی را کافی می داند، نه شیوه صوفیان گریزان از عقل و منطق را.

ویژگی شخصیتی و اندیشۀ سهروردی چه بوده که او را از سایر فلاسفۀ اسلامی به نوعی متمایز می کند؟

یکی از خصوصیاتی که سهروردی را از پیشینیانش متمایز می کند، این است که سهروردی خود را محدود و منحصر به فلسفۀ رایجی که در جهان اسلام وجود داشته نکرده است. فلسفۀ رایج در جهان اسلام، همان فلسفۀ ارسطویی یا مشائی بوده است که از سوی فیلسوفانی مانند یعقوب بن اسحاق کندی، فارابی، ابن سینا و اتباع ابن سینا مثل بهمنیار شرح و بسط داده شده و البته پیشرفت کرده است و صورت اسلامی به خود گرفته است. گرچه فیلسوفان یادشده تحولات مهمی در فلسفه ایجاد کردند، اما خطوط کلی تفکر در فلسفۀ اسلامی که پیش از سهروردی جریان داشته است، همان تفکر ارسطویی بود.

ویژگی آن این بوده که تنها راه و یا مهمترین راه برای کسب معرفت را عقل می دانستند. پای بندی به عقل و منطق و اکتفا به آن مهمترین ویژگی فلسفه ارسطویی است. در فلسفۀ اسلامی البته این امر، تاحدی تعدیل شده است. می دانیم که فارابی و ابن سینا به متون دینی و دریافت‌های عرفانی توجه دارند، ولی اینها فرعی است. اصل استخوان بندی و اسکلت فلسفه آنها همان فلسفۀ عقلی مشائی است. از سوی دیگر متکلمان بودند که عمدتاً نقل‌گرا و نص‌گرا بودند و علم کلام رایج و گرایش کلامی حاکم هم همان گرایش اشعری بود. گروه سوم از متفکران عالم اسلام، عرفا بودند که به تفکر فلسفی چندان اعتنایی نداشتند. سهروردی کوشید خود را به یکی از این روش ها (مشائی، کلامی و صوفیانه) محدود نکند؛ بلکه به این نتیجه رسید که راه وصول به معرفت منحصر به عقل نیست و عقل تنها راه و برترین راه برای کسب معرفت نیست.

برای سهروردی، اشراق و شهودی که از راه تهذیب نفس حاصل می شود راه اصلی معرفت است، اما معرفت اشراقی نه تنها ناسازگار با شناخت عقلی نیست بلکه مؤید به تأیید عقل است. به نظر سهروردی حکیم کسی است که از هر دو روش عقلی و روش اشراقی استفاده کند. سهروردی می گوید کسی که از روش عقلی به تنهایی استفاده می کند یا از روش های اشراقی به تنهایی استفاده می کند مانند این است که یک چشمش بینا و چشم دیگرش نابیناست. اما کسی که هر دو چشمش بینا و ذوالعینین است، هم از عقل بهره می گیرد و هم از اشراق و شهود. بنابراین حکیم کسی است که برخوردار از هر دو موهبت باشد.

انقلاب در فلسفه

چرا سهروردی به اشراق توجه پیدا کرد؟

علاوه بر ویژگی‌های شخصیتی سهروردی که اهل سیر و سلوک و تأملات باطنی و مراقبه و تزکیه نفس بود، او به منابع اشراقی از جمله به آثار افلاطون دسترسی داشته است. برای سهروردی، مهمترین فیلسوف افلاطون است، برخلاف مشائیان که بیشتر به ارسطو توجه دارند. سهروردی اعتقاد دارد حکمای پیشین و در رأس آنها افلاطون و حکمای پیش از افلاطون مانند فیثاغورث، همه مشرب اشراقی داشتند و آنها این مشرب را از انبیاء آموختند. اینها در ادامه راه انبیاء فعالیت می کردند و در واقع شاگردان انبیاء بودند. از سوی دیگر سهروردی، به حکمت حکمای ایرانی یا حکمای خسروانی یا پهلوی دسترسی داشته است. سهروردی اعتقاد دارد و در کتاب هایش به تفصیل بحث کرده است که حکمت حکمای فرس باستان، حکمت اشراقی و ذوقی بوده است و اندیشه های اشراقی حکمای ایرانی را شرح و توضیح می دهد. نظامی که او بنا می کند تلفیق یا برگرفته از فلسفه مشائی ابن سینا و فارابی و پیش از آنها ارسطو و افلاطون و حکمت خسروانی ایران باستان و البته عرفان اسلامی است. او از مجموع این حکمت‌ها استفاده می کند و یک نظام اشراقی را تأسیس می کند که در واقع بهره مند از عقل و اشراق است. یکی از ابعاد اندیشۀ سهروردی در رسیدن به یک چنین نظامی نقد فلسفۀ مشائی است. فلسفۀ رایج و حاکم در آن زمان، که فلسفۀ مشائی بود، مورد هجوم و انتقاد گروه های مختلفی از جمله ظاهرگرایان، نص گرایان، کسانی مانند ابن تیمیه و همین طور غزالی بود. کتاب غزالی در این زمینه مشهور است که فلسفه را به طور کلی رد و ابن سینا را تکفیر می کند. با این حمله‌ها فلسفه در جهان عرب و اهل تسنن از بین رفت.

سهروردی هم به نقد فلسفه مشائی می‌پردازد، اما نقد فیلسوفانه نه نقد متکلمانه. سهروردی، فلسفه مشائی را رد نمی کند و فلاسفه را تکفیر نمی کند، بلکه ضعف های آنها را نشان می دهد و برای تکمیل آن راه حل پیشنهاد می دهد. بدینسان او عقلانی ترین مواجهه (مواجهۀ انتقادی و سازنده، نه مواجهۀ تخریبی و تکفیری) را با فلسفه پیش از خودش می کند. این نقد زمینه و بستری بود تا حکمت مورد نظر خودش که حکمت اشراقی است را عرضه کند.

سهرودی به فلسفۀ بحثی محض قناعت نمی‌کند. از نظر او حکیم علاوه بر قدرت عقلانی و منطقی از قدرت معنوی و شهود و عرفان برخوردار است. وی می‌گوید کسی که قدرت خلع بدن ندارد شایستۀ عنوان حکیم نیست. «و فی الجمله الحکیم المتأله هو الذی یصیر بدنه کقمیص یخلعه تارة و یلبسه اخری.» چنانکه اگر سالک طریق معنویت از جهت منطقی و عقلی ضعیف باشد ناقص است، محققی هم که اهل شهود نباشد ناقص است. «فکما ان السالک اذا لم یکن له قوة بحثیة هو ناقص، فکذا الباحث إذا لم یکن معه مشاهدة آیات من الملکوت یکون ناقصا غیر معتبر و لا مستنطق من القدس. از عالم قدس استنطاق نمی کند.» و حکیم به کسی گفته نمی شود که از شهود حقایق علوی محروم باشد. «و اسم الحکیم لایطلق الا علی من له مشاهدة للأمور العلویة و ذوق مع هذه الأشیاء و تأله.»

عده ای اندیشه‌های سهروردی را ادامه دهنده راه ابن سینا می دانند و عدّه ای دیدگاه های او را در تضاد با ابن سینا می شمارند. نظر شما چیست؟

هر دو سخن به اعتباری درست هستند. سهروردی در آثار مختلفش فلسفۀ مشائی را نقد می‌کند و در مواضع گوناگون راهش را از آن جدا می کند، اما از سوی دیگر می‌دانیم که ابن سینا به ویژه در دورۀ پایانی عمرش گرایش به عرفان و حکمت مشرقی یافته است. در مقامات العارفینِ ابن سینا این گرایش مشهود است. او بر آن است که آثار معروفش مثل شفا و اشارات را برای عموم نوشته است، اما فلسفۀ ویژۀ خود او را باید در حکمة المشرقیین جستجو کرد، البته حکمه المشرقیین امروزه در دست نیست، اما بعید نیست که اثری باشد که در آن تعقل و شهود به وحدت رسیده باشند، یعنی همان چیزی که حکمت اشراقی سهروردی در پی آن است. این چیزی است که می توان از ابن سینا انتظار داشت که از یک سو استاد مطلق منطق و فلسفه عقلی است و از سوی دیگر از ذوق عرفانی برخوردار است و از سوی سوم به اندیشه اسلامی دلبسته است که هم به تعقل توصیه می‌کند و هم به بصیرت باطنی از راه صفای باطن.

برخی منتقدان سهروردی، معتقدند آنچه که او آورده مباحث عرفانی است نه فلسفه، در واقع او فلسفه را از منطق دور و به عرفان نزدیک کرده است. اولاً به نظر شما آیا این عقیده درست است، اگر درست است باعث ضعف فلسفه شده است یا خیر؟!

خیر!، این تحلیل درست نیست. اصولاً سهروردی جدایی میان فلسفه و عرفان را نمی پذیرد، و پروژۀ سهروردی این است که عرفان و فلسفه را با هم همراه کند، نه اینکه عرفان را بگیرد و فلسفه را کنار زند یا فلسفه را بگیرد و عرفان را کنار نهد. او معتقد است که این این دو چشمه سار معرفت با پیوستن به هم می توانند نظامی معرفتی که شایستۀ نام حکمت باشد را به وجود آرند. کاری که سهروردی می کند مانند کار عرفای پیش از او همچون بایزید و جنید و حلاج نیست. سهروردی می کوشد دعاوی و دریافت های عرفانی را تا مقداری که در آن زمان برای او میسر بوده برهانی کند. سهروردی می گوید من هیچ ادعایی نمی کنم مگر اینکه برایش برهانی بیاورم و هیچ مطلبی را مطرح نمی کنم مگر اینکه شهود کرده باشم؛ یعنی هم شهود قلبی و هم برهان عقلی، هر دو را ضروری و لازم می داند برای معرفت حقیقی. هیچکدام را به نفع دیگری کنار نمی زند.

به همین منظور می بینیم که در بخش نخست کتاب مهم و اصلی‌اش بنام «حکمة الاشراق»، سهروردی فصل مفصلی را در مورد منطق می آورد که در باب منطق هم نوآوری‌هایی دارد؛ یعنی منطق ارسطویی و ابن سینا را یکجا نمی پذیرد. البته چارچوب اصلی منطق ارسطویی را می پذیرد، ولی بعضی از عناصر آن را تغییر می دهد و حتی اصطلاحات منطق را عوض می کند و این نشان می دهد که سهروردی با اینکه اشراقی است شدیداً به منطق و تفکر عقلی پایبند و به آن معتقد است.

انقلاب در فلسفه

در مورد پیوند فلسفه و عرفان دیدگاه هایی مطرح است؛ نظر حضرتعالی در مورد پیوند این دو علم چیست؟

فلسفه بر پایه تفکر عقلی و منطقی است و عرفان معرفت شهودی قلبی است. چون نظام عالم نظام هماهنگی است «مَّا تَرَی فِی خَلْقِ الرَّحْمَنِ مِن تَفَاوُتٍ فَارْجِعِ الْبَصَرَ هَلْ تَرَی مِن فُطُورٍ. ثُمَّ ارْجِعِ الْبَصَرَ کَرَّتَیْنِ یَنقَلِبْ إِلَیْکَ الْبَصَرُ خَاسِئًا وَهُوَ حَسِیرٌ (الملک/۳-۴) عقل منطقی و دل پاک و مطهر هر دو یک حقیقت را نشان می دهند، اما از دو طریق. یکی بر اساس تفکر نظری و دیگری از راه شهود قلبی. رهاورد و دستاوردشان نیز مشترک است، اما با این تفات که یکی ما را به علم حصولی مفهومی به واقع می رساند و دیگری به علم حضوری وجودی. عقل و شهود یکدیگر را تصحیح و تکمیل هم می کنند و به یکدیگر مدد می رسانند. حکمت اشراقی، عرفان نظری و حکمت متعالیه حاصل همکاری فلسفه و عرفان هستند. شهود به وسیله عقل سنجیده می شود و منسجم و نظام مند و قابل ارائه می شود و عقل در پرتو نور شهود منور می گردد و به حقایقی می رسد که بدون آن نور دشوار می تواند رسید.

از آنجا که سهروردی بین فلسفه و عرفان پیوند می زند این پرسش طرح می شود که آیا اساساً می توان از مجرای فلسفه به عرفان دست پیدا نمود؟

با تفکر فلسفی نمی توان به معرفت شهودی عرفانی رسید. راه نیل به معرفت شهودی تهذیب نفس و تطهیر جان است. اما با تفکر فلسفی می توان به فهم حصولی یافته های عرفانی نایل شد. فیلسوف در سیر نهایی خود می تواند به نحو انتزاعی بداند آنچه را که عارف می بیند، اما نمی تواند به صرف اتکا و اعتماد بر تفکر نظری به حال و تجربۀ عرفانی برسد. از این جهت است که حکیمانی همچون سهروردی و ملاصدرا به ضرورت همراهی و همگامی تفکر نظری و سلوک باطنی تأکید دارند. سهروردی از فلسفه به عرفان نمی رود، بلکه با تفکر نظری به فلسفه می رسد و با طی طریقت و سلوک به عرفان می رسد و سپس می کوشد آنها را هماهنگ و همنوا سازد.

تکفیر و جمود فکری باعث از دست رفتن شخصیت بزرگی مانند سهروردی شد. آیا استمرار این جمود فکری را در حال حاضر (دیدگاه هایی مانند تروریسم تکفیری) مشاهده می‌کنید؟

بله! متأسفانه امروزه هم این تفکر وجود دارد، حتی به شکل وحشتناک تر و وحشیانه تر. فقط تروریست های تکفیری نیستند که چنین تفکری دارند. آنها مجری فتاوا و احکام مفتیان و مفسرانی هستند که مبانی نظری و مجوز شرعی برای این جنایات صادر می کنند. تنگ نظری و تعصب و استبداد فکری و خودمحوری امر شایعی است. آنچه به سختی می توان دید سعه صدر و آزاداندیشی و آزادمنشی و تحمل و مداراست. بی شک قتل سهروردی در سن ۳۸ سالگی فاجعه ای جبران ناپذیر برای فرهنگ اسلامی و ایرانی بود. متأسفانه این سنت شوم همیشه بوده است. پیش از سهروردی، حلاج بر دار رفت و پس از او عین القضات در جوانی به قتل رسید. در زمان ما هم فرزانگانی مثل آیت الله سیدمحمدباقر صدر به دست دیکتاتور مستبد و استاد مطهری به دست تروریست ها به شهادت رسیدند.

انقلاب در فلسفه

سهروردی برای انسان معاصر و امروز؛ چه افراد عامی و چه افرادی که در حوزه فلسفه دستی دارند، چه اندیشه و رهاوردی دارد؟

کاری که سهروردی انجام داد، در زمان خودش یک انقلاب بود. حکمت متعالیۀ ملاصدرا، ادامۀ کار سهروردی است و می توان گفت ملاصدرا یک حکیم اشراقی است؛ یعنی او در امتداد فلسفۀ اشراق سهروردی حرکت کرده است. البته ملاصدرا بسیار پیش رفته است و فاصله ای که او با فلسفۀ سهروردی پیداکرده است فاصلۀ زیادی است، بطوری که باید گفت ملاصدرا فلسفه را وارد مرحلۀ جدیدی کرده است. اما او در همان مسیری حرکت کرده است که سهروردی آن را تأسیس و بنا کرده است. حکمت متعالیه هم به منابع مختلف معتقد است و از منابع مختلف تغذیه می کند. از عقل، عرفان و وحی تغذیه می کند. یکی از تفاوت های ملاصدرا با سهروردی این است که ملاصدرا بیشتر از منابع دینی بهره می برد. تفسیر قرآن و تفسیر احادیث ملاصدرا موجود است. در کنار تفکر عقلی و تهذیب نفس اشراقی، در حکمت او معارف شرعی هم جایگاه بلندی دارد. البته در سهروردی هم معارف شرعی وجود دارد، اما نه به گستردگی و عمق ملاصدرا.

فلسفۀ ملاصدرا پس از او حاکم شده و تا امروز ادامه دارد. این فلسفه، امروزه فلسفۀ رایج و غالب و حاکم در جامعه ماست. این امر یکی از برکات راهی است که سهروردی گشوده است. سهروردی برای متفکران امروز و برای همیشۀ تاریخ اهمیت دارد. او انسان را محدود به یک بعد عقلی یا اشراقی نکرده است؛ هم به بعد قلبی و شهودی انسان توجه کرده و هم به بعد عقلانی او و ارزش این کار فرازمانی است و اختصاص به دورۀ خاصی ندارد.

یکی دیگر از ویژگی‌های مهم سهروردی، زبان و ادبیات سهروردی است. سهروردی هم در ادبیات عربی (نوشتار عربی) چیره‌دست است و آثارش شاهکار است و هم در نگارش فارسی. اصلاً او بنیانگذار سبکی در نگارش فارسی است. رساله های فارسی او که عمدتاً حالت رمزی و اسرارآمیز دارند مثل «آواز پر جبرئیل»، «روزی با جماعت صوفیان» و رساله‌های مختلفی که دکتر سید حسین نصر در جلد سوم مجموعه مصنفات شیخ اشراق گردآوری کرده، هم یک سبک تفکر را که همان تفکر رمزی و اسرارآمیز است مطرح کرده و هم یک شیوۀ خاص ادبی را تأسیس و ارائه داده که برای زبان و ادبیات فارسی بسیار اهمیت دارد.

ذوق ادبی او نیز در ذوق عرفانی او ریشه دارد، چرا که عرفان با هنر و زیبایی پیوند تنگاتنگی دارد. چنانکه می‌دانیم، هانری کربن، مستشرق بلندآوازه فرانسوی، بسیار مجذوب سهروردی است و به او عشق می ورزید و بخش مهمی از عمر خود را صرف معرفی و تحلیل و ترجمۀ آثار سهروردی به جهان غرب کرده است. این امر نشان می دهد که سهروردی نه تنها برای جهان اسلام و ایران، بلکه برای دنیای غرب و همۀ جهان جذاب است و می تواند مورد توجه قرار گیرد.

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

پربازدیدترین

تازه‌ها

پربازدیدها