سه‌شنبه ۷ مرداد ۱۴۰۴ - ۱۵:۴۰
شعر به‌مثابه خانه‌ای گمشده

مجموعه شعر «در خواب‌هایمان مُردیم» مرتضی نجاتی آینه‌ای‌ست برای دیدن خودمان در جهانی که معناهای قدیمی فرو ریخته‌اند و انسان، تنها در شعر، در پناه واژه‌ها، می‌تواند برای لحظه‌ای بیاساید.

‌سرویس ادبیات خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) - عباس شکری: در جهان امروز که هویت‌ها در مرزهای جغرافیایی، فرهنگی و روانی، پیوسته جابه‌جا می‌شوند، شعر فارسی نیز در حال تجربه‌ی دگردیسی عمیقی است. مجموعه شعر «در خواب‌هایمان مُردیم» از مرتضی نجاتی، که قبلاً در نشر نیماژ و اکنون به‌صورت دوزبانه فارسی – انگلیسی، با ترجمه مریم حسین‌نژاد در نشر «آفتاب» نروژ منتشر شده، در همین فضای پرآشوب و متلاطم سر برآورده؛ مجموعه شعری که از درون تبعید، خاطره، سیاست، تنهایی و فقدان سخن می‌گوید. این اثر نه صرفاً به دلیل محتوایش، بلکه به دلیل شیوه‌ی مواجهه‌اش با هستی، نماینده‌ی درخشان شعر مهاجرت است. نجاتی از تبعید شاعرانه، تجربه‌ای فلسفی می‌سازد؛ از خاطره، زبان دوم حقیقت؛ و از مرز، تمثیلی برای وضعیت متزلزل انسان معاصر.

۱. مرز و تبعید؛ هستی در تعلیق

نخستین شعر مجموعه، «عبور از گیت»، کلید ورود به دنیای مفهومی شاعر است. در این قطعه، عبور از مرز امنیتی، به تجربه‌ای اگزیستانسیال بدل می‌شود:

«ما می‌خواستیم
دنیا زیبا باشد میان شعرهایمان
و مرز - آه
مستطیلی که با گچ
روی آن لی‌لی می‌رفتیم»

در اینجا مرز، دیگر صرفاً جغرافیایی نیست، بلکه مرز میان بودن و نبودن، میان خویش و دیگری و میان خانه و بی‌خانمانی است. همان‌گونه که مارتین هایدگر در بحث «دازاین» از انسان به‌مثابه موجودی در-جهان‌-بودگی سخن می‌گوید، نجاتی نیز انسان را در فرایندِ بی‌پایان عبور می‌بیند. مرز نه فقط نشانه‌ی اخراج است، بلکه محملی‌ست برای پرسش از «کیستی».

۲. غیاب زن، حضور رنج

در شعر نجاتی، «زن» بیش از آنکه سوژه‌ی عاشقانه‌ای ملموس باشد، سایه‌ای‌ست گریزپا، حافظه‌ای نیمه‌سوخته، یا معشوقی که در هیچ بندرگاهی نمی‌ماند. در «فنجان سرد قهوه در بالکن»، شاعر با زنی که او را ترک کرده، زندگی می‌کند؛ نه در واقعیت، که در حافظه‌ی شاعرانه:

«تو از آن خانه

در یک ظهر بارانی اثاث‌کشی کرده‌ای

و مرا

با رفت‌وآمدهای شبانه‌ام تنها گذاشته‌ای»

زن در این اشعار، هم نشانه‌ی آغاز عشق است و هم عامل فروپاشی. همان‌گونه که ژاک لاکان در نظریه‌ی روان‌کاوانه‌اش از «دیگری بزرگ» سخن می‌گوید، زن در این مجموعه بدل به دیگری‌ای شده که جای خالی‌اش سوژه را شکل می‌دهد. غیبت زن، نه فقط روانی بلکه زبانی‌ست؛ او از شعر نجاتی می‌گریزد اما جای پایش در همه‌ی ابیات باقی مانده است.

۳. اشیای روزمره؛ ابزار بازآفرینی خاطره و هویت

در شعرهای نجاتی، اشیا نقش مهمی دارند: کاناپه، پنکه، قاب عکس، چمدان، بارانی، چراغ، فنجان قهوه. این اشیاء از ساحت مصرفی خود خارج می‌شوند و در بستر شعر، حاملان معنا و حافظه‌اند. در «زیرزمین این خانه» می‌نویسد:

«باور نمی‌کنی کفش‌های کهنه / راه‌های نرفته را کوتاه نمی‌کنند
و این پنکه‌ی سقفی

تابستان را هم از یادش برده است».

والتر بنیامین در مقاله‌ی «روایت‌گر» بیان می‌کند که اشیای روزمره حامل حافظه‌اند؛ و حافظه، شکل دیگری از حقیقت است. در همین راستا نجاتی نه از روایت‌های بزرگ، بلکه از شواهد کوچک زندگی برای بازسازی حقیقت زیسته‌ی انسان در تبعید بهره می‌گیرد.

۴. سیاست؛ روایتی در مقیاس انسانی

در مجموعه‌ای که با تلخی تبعید، تنهایی و مرگ آمیخته است، سیاست نیز حضوری گسترده دارد؛ اما نه در سطح ایدئولوژیک. نجاتی به جای بیان شعار، به روایتی انسانی، ملموس و شاعرانه از سیاست روی می‌آورد…

«دیگر می‌توانیم / صدای موسیقی را بالا ببریم
ظهرها دوش بگیریم

شب‌ها روی ایوان گیتار بزنیم».

در اینجا، سیاست از ساحت کلان خارج می‌شود و وارد عرصه‌ی زیست شخصی می‌گردد. به بیان فوکویی، این نوع مواجهه با قدرت، نوعی «میکرو-سیاست» است؛ سیاستی که در رفتارهای روزمره رخ می‌دهد.

۵. فرم و زمان؛ شعرهای ناتمام برای انسان ناتمام

ساختار اشعار نجاتی، برخلاف الگوهای کلاسیک یا حتی مدرن، شکسته، گسسته و روایی است. هر شعر، مانند خاطره‌ای روایت می‌شود که هیچ‌گاه پایان نمی‌یابد. آغازها اغلب از میانه است و پایان‌ها در سکوت محو می‌شوند. این فرم، بازتاب مستقیم وضعیت انسان امروز است: انسانی بی‌پایان، سرگشته، ناتمام.

در شعر «FORGET»، شاعر حتی از سفر نیز انتظار پایان نمی‌برد:

«سفر نمی‌تواند

فراموشی به بار بیاورد
این را شاعری یونانی

وقتی داشتیم به پرنده‌های اسکله دانه می‌دادیم / برایم نوشت.»

در اینجا حافظه زخم است؛ نه درمان‌پذیر، نه فراموش‌پذیر.

۶. حافظه، مرگ، کودکی؛ بازگشت به خاکستر

شعرهای «تابستان»، «برای مردی که باران بود» و «کودکی‌هایم» روایت‌های مرگ‌اند؛ نه مرگ جسم، بلکه مرگ خاطره، مرگ پیوندهای انسانی، مرگ خانه. در «تابستان» می‌نویسد:

«خانه را با درخت‌هایش
با دیوارها و پنجره‌هایش
گذاشتیم تا باران و برف و موریانه‌ها بجوند.»

خانه در این تصویر، دیگر پناهگاه نیست، بلکه کالبد بی‌جانی‌ست که از آن بیرون رانده شده‌ایم. نجاتی به‌درستی نشان می‌دهد که تبعید، صرفاً مهاجرت فیزیکی نیست؛ تبعید، از دست دادن توانایی زیستن در درون معناست.

۷. شعر، به‌مثابه آخرین خانه

شاید مهم‌ترین مضمون این مجموعه، خود شعر است. در دنیایی که هیچ مکان و هیچ رابطه‌ای دوام نمی‌آورد، شعر آخرین خانه‌ی انسان است. در «بی‌خوابی» می‌خوانیم:

«می‌خواهم برقصم
با کولیان این سرزمین برقصم
نگو دیوانگی‌ام از گنجه‌ی کتاب‌ها به شقیقه‌هایم رسیده است…»

رقص، همان شعر است؛ کنشی بی‌هدف اما نجات‌بخش، بی‌دلیل اما حیات‌بخش. همان‌گونه که ژان لوک نانسی می‌گوید: «هنر، تجربه‌ی مرز است؛ جایی که معنا می‌گریزد و تنها فرم می‌ماند.» شعر نجاتی، زیستن بر مرز است؛ مرز میان وطن و غربت، میان زن و خاطره، میان زبان و سکوت.

کلام آخر

«در خواب‌هایمان مُردیم»، نمونه‌ی درخشانی از شعر فارسی در تبعید است؛ نه به این معنا که از بیرون وطن آمده، بلکه به این معنا که از درون بی‌خانمانی بشر امروز سر برآورده است. نجاتی با زبانی نرم، اما دقیق و متعهد، تجربه‌ای جهانی را با بیانی شخصی به رشته‌ی تحریر درآورده است.

این کتاب، آینه‌ای‌ست برای دیدن خودمان در جهانی که معناهای قدیمی فرو ریخته‌اند، وطن مفهومی گمشده است و انسان، تنها در شعر، در پناه واژه‌ها، می‌تواند برای لحظه‌ای بیاساید. نجاتی در این مجموعه نشان می‌دهد که اگر خانه‌ای باقی مانده باشد، آن خانه نه جغرافیا، که واژه است؛ واژه‌ای که مثل فنجان قهوه‌ای سرد، هنوز دودی ناپیدا از خود به جای گذاشته است.

برچسب‌ها

نظرات

  • نظرات منتشر شده: 1
  • نظرات در صف انتشار: 0
  • نظرات غیرقابل انتشار: 0
  • بهمن رضایی منش IR ۱۸:۳۹ - ۱۴۰۴/۰۵/۱۴
    مرا طولانی بیاسای ببرم نزدیک شوم نزدیک شوم و نبرم این چه می توانستن پرده های ممتد کشف دقیقه هاست حتما دست می دهد بغض انگیزی برای واژه های دیگر شاید وقتشان نرسد .

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

پربازدیدترین

تازه‌ها

پربازدیدها