به گزارش خبرنگار خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) – فاطمه مهاجری: کتاب «در باب استعمار؛ اخلاق مواجهه با غیر» نوشته سیمون وی و با ترجمه بهزاد حسینزاده، از سوی انتشارات نیلوفر روانه بازار نشر شده است. این کتاب، مجموعهای از جستارهای تحلیلی، سیاسی، اخلاقی و فلسفی سیمون وی است که با نگاهی موشکافانه، صریح و بیمماشات به مسئله استعمار، سلطهگری غرب، اخلاق مواجهه با دیگری، و بحران معنوی تمدن اروپایی میپردازد. در زمانی که بسیاری از متفکران در پی توجیه یا تلطیف صورتبندیهای امپریالیستیاند، سیمون وی با صداقتی بیپروا از تناقضها، خشونتها و بیعدالتیهای ساختاری در دل استعمار پرده برمیدارد و نشان میدهد چگونه عقلانیت مدرن، بیآنکه به ارزشهای اخلاقی وفادار باشد، در خدمت سلطه قرار گرفته است.

این کتاب که شامل ۱۸ جستار در قالب فصلهایی مستقل اما درونمایهمند است، نمونهای اصیل از نقد رادیکال غرب از درون خودش بهشمار میآید. وی، با تکیه بر تجربه شخصی، حساسیت اخلاقی، و دانش تاریخیاش مسئله استعمار را نه تنها از منظر سیاسی بلکه از زاویه روانشناختی، فرهنگی و معرفتشناختی مورد بررسی قرار میدهد.
استعمار بهمثابه بیماری روانی تمدن غرب
در نخستین فصل کتاب، وی با بیانی کوبنده مینویسد: آیا حماقت، توحش و کوتهفکری طبقات مختلف بورژوازی پیش از هر چیز با این رفتارشان ثابت نمیشود که به یک جرم، یک خودکشی یا یک تصادف قطار توجه نشان میدهند، اما میلیونها زندگی را که هر روز بهآهستگی زیر چرخهای ماشین اجتماع خرد و نابود میشود، نادیده میگیرند؟
در این جمله، نویسنده به شکاف بنیادینی اشاره میکند که در دل تمدن سرمایهسالار غربی ایجاد شده است؛ شکافی میان اخلاق و آگاهی میان واقعیت و آنچه شایسته توجه دانسته میشود. مسئله استعمار از نگاه وی تنها به سرزمینهای دوردست مربوط نمیشود بلکه در متن زندگی روزمره اروپاییها نیز رسوخ کرده و شکل ناخودآگاه رفتار آنها را تعیین میکند.
او با دقتی روانشناختی تحلیل میکند که چگونه ذهن غربی عادت کرده تنها زمانی به مسائل اجتماعی توجه نشان دهد که آن مسائل، در قالب فاجعهای مهیج و رسانهای بروز کند؛ گویی تا جنایتی خشن، تروری یا قتل تکاندهنده رخ ندهد رنجهای خاموش میلیونها نفر به رسمیت شناخته نمیشوند. این همان مکانیزمی است که بهزعم وی انفعال اخلاقی را به بخشی از فرهنگ تبدیل کرده است.
زهر شکاکیت و تولید بیاعتقادی
در جستاری دیگر، وی از شکاکیت بهعنوان یکی از محصولات مرگبار تمدن غربی سخن میگوید. او با زبانی هشداردهنده مینویسد: زهر شکاکیت، مثل میخواری، سل و برخی امراض دیگر در جامعهای که قبلاً آن را تجربه نکرده است، مهلکتر عمل میکند.
او تاکید میکند که غرب، پس از نابود کردن نظامهای سنتی باور، چیزی برای جایگزینی آن باقی نگذاشته و هنگامی که این شکاکیت را به ملل دیگر صادر میکند آنها را از درون تهی میسازد. او آیندهای را ترسیم میکند که در آن، مردمانی که نه به خدای خود نه به سنتهای خود و نه به جهان بیرون باور دارند، دچار نوعی سرگردانی و خشونت خواهند شد، خشونتی که در نمونهای همچون رفتار ژاپن خود را نشان داده است و ممکن است در آینده ابعاد شدیدتری به خود گیرد.
وی با نگاهی موشکافانه هشدار میدهد که استعمار نهتنها منابع طبیعی و نیروی انسانی ملتها را غارت میکند بلکه با نفوذ فرهنگیاش بنیان روانی و اعتقادی آنها را نیز ویران میسازد.
استعمار بهمثابه دزدی و تحقیر
سیمون وی استعمار را نه صرفاً اشغال سرزمین و غارت منابع، بلکه شکل پیچیدهای از سرقت هویت، کرامت و معنا میداند. از نگاه او استعمار در ژرفترین لایههای خود، تلاشی است برای محو ذهنیت و انسانیت ملتهای تحت سلطه و جایگزین کردن آن با تصاویری تحقیرآمیز و قالبهای بیگانه. این دزدی، تنها اقتصادی نیست؛ بلکه نوعی خشونت نمادین و فرهنگی است که از طریق زبان، آموزش، قانون و حتی مذهب به ملتها القا میکند که خود ناتوان، بیارزش و عقبماندهاند.
او در فصل نمادین مراکش یا درسی درباره دزدی مینویسد که استعمارگر پیش از تصاحب خاک، ابتدا روان قربانی را تسخیر میکند؛ با تحقیر او با خالی کردن هویتاش از معنا، با جعل تصویری از توسعهنیافتگی که فقط با تقلید از غرب میتوان از آن رهایی یافت. وی تاکید میکند که این تحقیر دائمی، کشندهتر از استثمار اقتصادی است زیرا ملت را از درون متلاشی میکند، اعتمادبهنفسش را نابود میسازد و او را از توان بازسازی خود محروم میکند.
از دیدگاه سیمون وی، استعمار نهتنها منابع طبیعی ملتها، بلکه زبان، اسطوره، سنت، و حافظه تاریخی آنها را نیز میدزدد. در واقع، او استعمار را بزرگترین سرقت تاریخ میداند؛ سرقتی که نهفقط در گذشته، بلکه در اشکال مدرن فرهنگی و سیاسی، هنوز هم ادامه دارد. این بخش از کتاب، دعوتی است برای بازشناسی استعمار نه بهعنوان رخدادی تاریخی، بلکه بهعنوان ساختاری زنده از تحقیر انسانها توسط انسانها.
نامهنگاری با ملتهای تحت سلطه
در بخشهایی از کتاب در باب استعمار، سیمون وی با زبانی انسانی و همدلانه، رو به ملتهای استعمارشده میآورد و در قالب نامههایی نمادین، صمیمی و تاملبرانگیز خطاب به مردمان تحت سلطه، همچون مردم هند و چین سخن میگوید. این جستارها، بیش از آنکه رنگوبوی نظریهپردازی یا اندرزهای روشنفکرانه داشته باشند، تجلی وجدان بیدار یک اندیشمند اخلاقگرای غربی هستند که از درون تمدن خود برخاسته، اما از تماشای رنجی که به نام پیشرفت بر ملتهای دیگر تحمیل شده، در رنج است.
سیمون وی در این نامهها، از توسعه، تمدن، دموکراسی و پیشرفت آنگونه که در گفتمان استعماری به کار رفته، پردهبرداری میکند و نشان میدهد این مفاهیم چگونه ابزار سلطه و استثمار شدهاند. او در عین همدلی، مردم مستعمره را به آگاهی دعوت میکند؛ آگاهیای که باید با حفظ ریشهها، هویت و ایمان تاریخیشان همراه باشد، نه با تقلید کور از مدلهای غربی. وی هشدار میدهد که پذیرش بیچونوچرای غرب، همانقدر خطرناک است که تسلیم کامل در برابر قدرت آن.
او مینویسد که اگرچه استعمارگران آمدهاند تا نجات بدهند، اما در واقع بذر تردید، انکار، و بیباوری را در ملتهای دیگر کاشتهاند. و اگر ملتها نخواهند از درون تهی شوند، باید به بازسازی معنوی خویش روی بیاورند؛ نه از راه خشونت، بلکه با استقلال فکری و حفظ کرامت درونی. این نامهها، بازتاب احساس مسئولیت فردی یک روشنفکر غربی در برابر جهانی است که تمدنش بر ویرانههای دیگران بنا شده است
اخلاق مواجهه با غیر؛ فراتر از سیاست
سیمون وی یکی از بنیادیترین دغدغههای خود را در این بخش طرح میکند: اینکه مشکل استعمار صرفاً یک پدیده سیاسی یا اقتصادی نیست، بلکه ریشه در نوع نگاه انسان غربی به دیگری دارد؛ به آن غیرِ ناآشنا، شرقی، آفریقایی یا هر انسانی که در چارچوب تمدن اروپایی نمیگنجد. از نگاه وی، آنچه استعمار را ممکن ساخت و هنوز نیز در شکلهای جدیدی ادامه میدهد، فقدان یک اخلاق اصیل در مواجهه با انسانهای دیگر است؛ اخلاقی که بهجای تحقیر، تسلط و بیاعتنایی، بر احترام، شناخت، فروتنی و برابری استوار باشد.
سیمون وی با صداقت میپذیرد که تمدن غرب، از عصر روشنگری به بعد، خود را معیار حقیقت، عقلانیت و پیشرفت دانسته و هر آنچه را که از این چارچوب بیرون بوده، یا تحقیر کرده، یا نابود. وی هشدار میدهد که اگر این نگاه سلطهگرانه درونی اصلاح نشود، حتی با پایان استعمار رسمی، روابط جهانی همچنان از تبعیض، تحقیر و بیعدالتی رنج خواهد برد.
او بر این باور است که دیگری نباید فقط تحمل شود، بلکه باید به رسمیت شناخته شود؛ نه بهعنوان ابژهای برای شناخت علمی یا اصلاح اخلاقی، بلکه بهعنوان فاعل مستقل، برخوردار از شان و حقیقت خاص خود. در این دیدگاه، اخلاق مواجهه با غیر، دعوتی است به ترک خودبرتربینی تاریخی غرب و آغاز یک گفتوگوی برابر با فرهنگها، تمدنها و انسانهای دیگر.
وی مینویسد: نمیتوان از آزادی، عدالت یا کرامت سخن گفت، مگر آنکه نخست آموخته باشیم دیگری را ببینیم، بیآنکه بخواهیم او را تغییر دهیم.
این جمله، جوهر دیدگاه اخلاقی اوست؛ اخلاقی که فراتر از سیاست، ساختارها و قوانین عمل میکند و ریشه در وجدان فردی، شفقت و فروتنی دارد.
در جهان امروز که استعمار به شکلهای پنهانتری مانند نابرابری فرهنگی، سلطه رسانهای، تحمیل سبک زندگی و تحقیر سنتها ادامه دارد، سیمون وی از ما میخواهد نوعی بازسازی اخلاقی را آغاز کنیم؛ اخلاقی که مبتنی بر احترام به دیگری نه بهعنوان پروژهای برای اصلاح، بلکه بهمثابه یک حقیقت انسانی مستقل باشد. این دیدگاه، قلب تپنده کتاب «در باب استعمار» است و آن را به اثری فراتر از نقد سیاسی صرف، بدل کرده است.
در باب استعمار اثری است صادقانه، دردناک و ضرورتی اخلاقی برای دنیای معاصر. سیمون وی در این کتاب، استعمار را نهفقط از منظر سیاسی، بلکه بهمثابه بحرانی معنوی، فرهنگی و روانی تحلیل میکند. او با شجاعتی کمنظیر، غرب را به تامل در گذشته استعماری و ساختارهای کنونی سلطهاش فرامیخواند و در عین حال، با ملتهای تحت سلطه سخن میگوید؛ با زبانی بیتزویر و صمیمانه.
نظر شما