دوشنبه ۱۶ تیر ۱۴۰۴ - ۰۹:۲۶
نقطه‌ شروع من همیشه “مکان” است

در جهان داستانی کریس همر، این جغرافیاست که شخصیت‌ها را شکل می‌دهد و سرنوشت‌ها را رقم می‌زند. او این فلسفه‌ منحصربه‌فرد را که به امضای کارش تبدیل شده، با قاطعیت توضیح می‌دهد و می‌گوید: «نقطه شروع من همیشه “مکان” است. باید از همان آغاز، حاضر و مشخص باشد. این همان صحنه‌ای است که شخصیت‌ها را در آغوش می‌گیرد و رویدادها را شکل می‌دهد. این مسئله برای من حیاتی است.

سرویس بین‌الملل خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) - الهه شمس: «حومه‌ی شهر می‌تواند هراسی دلنشین در خود داشته باشد؛ همین یکنواختی، بستری ایده‌آل برای خلق یک رمان جنایی است.» کریس همر پیش از آنکه سفرنامه‌اش درباره رودخانه ماری-دارلینگ در دوران خشکسالی، راه او را به دنیای نویسندگی و خلق رمان‌های جنایی پرفروش باز کند، یک روزنامه‌نگار بود.

این رمان‌نویس از سفرش در امتداد رودخانه‌ای خشکیده سخن می‌گوید؛ سفری که او را به جهان نویسندگی کشاند و الهام‌بخش داستان‌های جنایی پرفروشش شد. او همچنین توضیح می‌دهد که چگونه بوته‌زارهای استرالیا به آثارش روح می‌بخشند. درست همان لحظه که کریس همر در حاشیه تالاب‌های جِرابُمبرا، منطقه‌ای حفاظت‌شده در کنار دریاچه برلی گریفین کانبرا، ماشینش را پارک می‌کند، ابرهای خاکستری در آسمان گرد هم می‌آیند. باریدن باران در چنین لحظه‌ای، طعنه‌ای آشکار است؛ چرا که همر اینجاست تا از خشکسالی بگوید.

در سال ۲۰۰۸، سال‌ها پیش از آنکه همر با رمان‌های جنایی‌اش به شهرتی ملی و جهانی برسد، سرگرم نوشتن نخستین کتابش بود: «رودخانه؛ سفری در دل ماری-دارلینگ». او که آن زمان خبرنگار پارلمانی بود، کارش را رها کرد تا از سرچشمه‌های ماری-دارلینگ در کوئینزلند تا مصب آن در استرالیای جنوبی سفر کند. آن دوران، اوج «خشکسالی هزاره» بود و این سفرنامه، به روایتی تکان‌دهنده از سرزمینی سوزان و مردمی بدل شد که با شجاعت در آن روزگار سخت زندگی می‌کردند. پانزده سال پس از انتشار، انتشارات دانشگاه ملبورن این کتاب را با مقدمه‌ای تازه از نویسنده بازنشر کرده است.

وقتی در یکی از مسیرهایی که میان تالاب‌ها، جنگل و چمنزار می‌پیچد قدم می‌زنیم، همر اعتراف می‌کند که تا پیش از فرصت این بازنشر، کتاب «رودخانه» را بازخوانی نکرده بود. با پوزخندی می‌گوید: «بعضی بخش‌ها را که می‌خواندم، با خودم می‌گفتم اینجا دیگر زیادی احساساتی شده‌ام!» و اضافه می‌کند: «اما جاهایی هم بود که فکر می‌کردم، این واقعاً خوب است. یعنی این را من نوشته‌ام؟»

نزدیک به دو دهه پس از آن سفر، نه فقط قلم همر، که چیزهای بسیار دیگری نیز دگرگون شده‌اند. او روزنامه‌نگاری را کنار گذاشته و به یکی از برجسته‌ترین نویسندگان جنایی استرالیا تبدیل شده است؛ نویسنده‌ای که رمان‌هایش پیاپی در صدر فهرست پرفروش‌ها جای می‌گیرند. نخستین رمان او، «بوته‌زارها»، اکنون به یک سریال تلویزیونی موفق و تحسین‌شده نیز بدل شده است.

رودخانه ماری-دارلینگ هم تغییر کرده است. همر در مقدمه جدیدش می‌نویسد بسیاری از سدهایی که زمانی کاسه‌هایی از خاک بودند، حالا لبالب از آبند و رودهایی که خشکیده بودند، دوباره جان گرفته‌اند: «استرالیا دوباره سبز شده است. و بی‌تفاوتی بازگشته.» اما وقتی از او درباره راه مقابله با همین بی‌تفاوتی امروز می‌پرسم، از لحن تندش در کتاب کوتاه می‌آید: «بخشی از مردم واقعاً نگران‌اند که اقلیم ما در حال بی‌ثبات شدن است؛ نه فقط یک گرمایش تدریجی، بلکه شاید خشکسالی‌هایی طولانی‌تر و شدیدتر و بی‌تردید، سیلاب‌هایی ویرانگرتر. البته، کشاورزانی هم هستند که بدون نگرانی می‌گویند: “این چرخه همیشه وجود داشته؛ خشکسالی و سیل.”»

حوضه آبخیز ماری-دارلینگ چنان پهناور است —تقریباً به اندازه مجموع مساحت فرانسه و آلمان— و میزبان جوامعی چنان گوناگون با روش‌های کشاورزی متنوع، که همر به دشواری می‌تواند درباره تغییرات آن از زمان سفرش، یک نتیجه‌گیری کلی ارائه دهد. همر انتظار ندارد دولت تازه منتخب کارگر، رسیدگی به ماری-دارلینگ را در اولویت قرار دهد: «در حال حاضر این منطقه بحرانی ندارد و مسائل دیگری هستند که باید برایشان هزینه کرد.» اما تأکید می‌کند اگر اراده‌ای برای وضع قوانین جدید در حزب کارگر وجود داشته باشد، اکنون بهترین زمان است.

داستان‌های کتاب «رودخانه» الهام‌بخش رمان‌های جنایی پرفروش همر بوده‌اند. او در برخورد اول، شخصیتی آرام و موقر دارد، اما در مقام نویسنده، خود را «بداهه‌پرداز» توصیف می‌کند؛ کسی که به جای پیروی از طرحی از پیش تعیین‌شده، اجازه می‌دهد داستان و شخصیت‌ها در حین نوشتن، خودشان را آشکار کنند. وقتی از مسیر آسفالته خارج می‌شویم و به راهی خاکی و باریک در کنار تالاب جِرابُمبرا قدم می‌گذاریم —جایی که شش مرغ غواص بر شاخه‌ای خشک نشسته‌اند— همر می‌گوید: «نقطه شروع من همیشه “مکان” است. باید از همان آغاز، حاضر و مشخص باشد. این همان صحنه‌ای است که شخصیت‌ها را در آغوش می‌گیرد و رویدادها را شکل می‌دهد. این مسئله برای من حیاتی است.»

برخی از شهرهای کوچکی که در «رودخانه» توصیف شده‌اند، الهام‌بخش مکان‌های داستان‌های او بوده‌اند: «واکول»، به شهر خیالی «ریورزند» در رمان «بوته‌زارها» جان بخشید و رمان «شیب» نیز در جنگل «بارما-میلاوا» رخ می‌دهد. رمان بعدی همر، «میراث»، پاییز امسال منتشر خواهد شد: «داستان در نسخه‌ای خیالی از رودخانه‌ی پارو می‌گذرد؛ منطقه‌ای بدون سد و آبیاری که در زمان سفر من در آن خشکسالی، بهترین وضعیت زیست‌محیطی را داشت.»

با آنکه مکان‌های داستانی همر از دنیای واقعی الهام گرفته‌اند، اما هرگز نسخه‌ای دقیق از آن‌ها نیستند —هرچند به نظر می‌رسد خوانندگانش دقیقاً همین را می‌خواهند. «جالب است. خوانندگانی دارم که می‌گویند: “من آنجا زندگی کرده‌ام، دقیقاً خودِ همان‌جاست! ”» با این حال، اکثر خوانندگان او هرگز چنین شهرهایی را از نزدیک ندیده‌اند؛ تقریباً ۹۰ درصد استرالیایی‌ها شهرنشین هستند. همر می‌گوید: «برای خیلی‌ها، خواندن این داستان‌ها حکم گریز از ملال روزمرگی را دارد؛ آن‌ها را از رفت‌وآمدهای کسل‌کننده‌شان دور می‌کند.»

همر خود را عمیقاً با «بوته‌زار» استرالیا پیوندخورده می‌داند. او در دهه‌های ۱۹۶۰ و ۷۰ در کانبرا، از پدری کارمند دولت و مادری معلم، زاده و بزرگ شد. آن زمان، بخش‌های بزرگی از شهر هنوز در حال ساخت بود و او در نوجوانی‌اش بی‌صبرانه منتظر فرصتی برای ترک آنجا بود —و مدتی هم رفت؛ در دانشگاه بثورست درس خواند و در سیدنی کاری پیدا کرد، اما فرصت‌های شغلی دوباره او را به کانبرا بازگرداند. اوایل دهه ۹۰ میلادی با همسرش در همین شهر آشنا شد و کانبرا به خانه خود و فرزندانشان بدل گشت.

او می‌گوید: «کودکی‌ام در حومه شهر شاید کمی کسل‌کننده بود، اما چیزی که همیشه داشتیم، طبیعت بود؛ زیاد در بوته‌زارها قدم می‌زدیم یا برای شنا به رودخانه‌ها می‌رفتیم.» او امروز هم آرامشش را در همین پارک‌های شهری پیدا می‌کند. اگر در داستانش به گره‌ای بخورد، به جای خیره شدن به صفحه نمایشگر، در پارک «رد هیل» قدم می‌زند. شاید این تصویر، نویسنده‌ای خیال‌پرداز را تداعی کند، اما شیوه کار همر بسیار منضبط‌تر از این حرف‌هاست. روزنامه‌نگاری او را به نظم و پایبندی به ضرب‌الاجل‌ها عادت داده و در ویرایش، بی‌رحمانه عمل می‌کند؛ بی‌آنکه به نوشته‌هایش دلبستگی پیدا کند و از حذف یا بازنویسی کامل فصل‌ها ابایی داشته باشد.

موج اخیر رمان‌هایی که در مناطق روستایی استرالیا می‌گذرند، این انتقاد را به همراه داشته که نویسندگان استرالیایی، سایر بخش‌های کشور را نادیده گرفته‌اند. کریستوس تسیولکاس در مصاحبه‌ای با همین ستون گفته بود نویسندگان، «در قبال روی برگرداندن از حومه شهر مقصرند.»

همر در پاسخ می‌گوید: «فکر می‌کنم تا حدی حق با اوست. اما حومه‌های شهری می‌توانند هراسی دلنشین در خود داشته باشند —آن گمنامی و یکنواختی ظاهری، بستری عالی برای یک رمان جنایی می‌سازد. مطمئنم که روزی رمانی با چنین فضایی خواهم نوشت.»

انگار برای اثبات حرفش، از میان درختان بیرون می‌آییم و به جاده‌ای بازمی‌گردیم که ماشینمان در آن پارک شده است. در فاصله صد متری، ردیفی از خانه‌های آجری و بی‌روح دیده می‌شود، اما درست روبه‌روی ما، بنایی با ظاهری سازمانی قرار دارد که آشکارا متروکه است —گویی زمانی بخشی از یک مدرسه یا بیمارستان بوده. هرچند هنرمندی کوشیده با نقاشی دیواری رنگارنگی به آن تنوعی ببخشد. جست‌وجویی در گوگل ما را به شایعه‌ای می‌رساند که می‌گوید اینجا زمانی مرده‌شورخانه بوده است. هرچند این گمانه درست نیست، اما چیزی در این بنا، وهم‌انگیز است —گویی مستقیماً از دل یکی از رمان‌های خودِ همر بیرون جسته است.

همر با پوزخندی که گویی پاسخی به همه چیز است، به دیوار نقاشی‌شده پشت ساختمان اشاره می‌کند و می‌گوید: «ببین، حتی یک کلاغ هم آنجا روی حصار نشسته!»

منبع: گاردین، ۲۰ جون ۲۰۲۵

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

پربازدیدترین

تازه‌ها

پربازدیدها