دوشنبه ۱۲ خرداد ۱۴۰۴ - ۰۹:۰۰
تاریخ‌نگاری گسست‌ها و شکاف‌ها

مهرداد رحیمی مقدم:‌تجربه‌ی شکست و یأس و نومیدی حاصل از آن چیزی نیست که بسیاری از ما با آن بیگانه باشیم و شاید بتوان گفت شکست خود به‌نوعی یکی از وجوه ممیز بسیاری از جنبش‌های سیاسی در ایران مدرن است

به گزارش خبرنگار خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) -فاطمه مهاجری: کتاب «مالیخولیای چپ» نوشته انزو تراورسو با ترجمه مهرداد رحیمی مقدم از سوی نشر مان منتشر شده است. این اثر نگاهی متفاوت و تامل برانگیز به شکست‌های تاریخی جریان چپ دارد و از منظر روانکاوانه، تاریخی و فلسفی به بازخوانی تجربه های ناکام چپ در قرن بیستم می‌پردازد. گفت‌وگوی ما با مترجم کتاب فرصتی بود برای بررسی چالش‌های ترجمه این متن نظری و نسبت آن با فضای فکری و سیاسی امروز.

تاریخ‌نگاری گسست‌ها و شکاف‌ها

کتاب «مالیخولیای چپ» در فضایی نوشته شده که به‌نوعی دوره افول یا شکست پروژه‌های چپ در تحقق عملی آن‌هاست. نویسنده در چه بستر فکری، تاریخی و جغرافیایی این کتاب را نوشته و دغدغه او در این اثر چیست؟

بستر فکری و تاریخی بحث را تراورسو به‌صورت کامل و شفاف در مقدمه‌ی کتاب توضیح‌داده است و شاید لزومی نباشد من در اینجا دوباره آن را تکرار کنم. اما در مورد دغدغه‌ی تراورسو باید گفت هدف تراورسو به‌بیان خودش تاریخ‌نگاری یک جریان زیرزمینی در بطن سنت چپ است که تا پیش از این در سایه دیدگاه‌های غایت‌گرایانه به محتوم‌بودن پیروزی و دست‌یابی نهایی به آرمان‌ها هرگز آن‌طور که باید دیده و فهم نشده بود. تراورسو از رهگذر بازخوانی و تحلیل نمونه‌های تاریخی متنوع در حقیقت به‌عنوان مورخ این جریان زیرزمینی که همواره در دل چپ جریان‌داشته عمل می‌کند.

با توجه به اینکه خود جریان چپ شاخه‌های متعددی دارد— چپ اروپایی تا چپ آمریکای لاتین، روسی یا حتی چپ روشنفکری—نویسنده کتاب «مالیخولیای چپ» به کدام شاخه یا سنت فکری نزدیک‌تر است؟

انزو تراورسو یکی از مورخان مطرح فعال در زمینه‌ی تاریخ اندیشه در اروپای مدرن است. به‌مدت بیست سال در فرانسه تدریس و فعالیت‌کرده است. مارکسیسم، مطالعات خاطره، تاریخ یهودیان و به‌طور کلی فعالیت تاریخ‌نگاری از موضوعات اصلی آثار پژوهشی او به‌شمار می‌آیند. او در حال حاضر در دانشگاه کرنل آمریکا تدریس می‌کند. اروپای قرن بیستم در کانون پژوهش‌های تراورسو قرار دارد و او بسیاری از نوشته‌های خود را با تمرکز بر جنبش‌های چپ در قرن بیستم نگاشته‌است. تبارشناسی مفاهیم در آثار تراورسو حضور پررنگی دارد و او تقریباً در اغلب آثارش کار خود را با دست‌گذاشتن بر روی مفاهیم خاص و پی‌گیری پیشینه‌ی شکل‌گیری و تحول آن‌ها شروع می‌کند. در خصوص این‌که به‌کدام سنت نزدیک‌تر است باید گفت بسیاری از مطالعات و مقالاتش به چهره‌های مطرح چپ اروپا اختصاص داشته اما در تحلیل این سنت از رویکردهای انتقادی هم غافل‌نبوده؛ کمااین‌که در مالیخولیای چپ هم برخی چهره‌های مکتب فرانکفورت را به‌نوعی بابت نادیده‌گرفتن مسئله‌ی استعمار و تجربه‌های انقلابی ملل مستعمره نقد می‌کند.

تاریخ‌نگاری گسست‌ها و شکاف‌ها

با توجه به سابقه شخصی، فکری و زیست‌بوم نویسنده، چه سنت چپ‌گرایانه‌ای را می‌توان برای درک بهتر رویکرد او نسبت به مفهوم شکست در نظر گرفت؟

برای آشنایی با سال‌های کودکی و جوانی تراورسو خواندن مقدمه‌ی کتاب Fire and Blood: The European Civil War, –1945 بسیار کمک‌کننده است. در آنجا می‌توان از پس‌زمنیه‌های خانوادگی و پیشینه‌ی ضدفاشیستی خانواده‌ای که او در آن به‌دنیاآمد و نیز فعالیت‌های سیاسی خودش از اوان نوجوانی و جوانی تصویری نسبتاً روشن به‌دست آورد. در بخشی از همین مقدمه او می‌نویسد: «من در سال ۱۹۷۳، زمانی که تنها شانزده سال داشتم، به یک سازمان سیاسی «انقلابی» پیوستم و به این ترتیب یکی از آخرین نمایندگان «آخرین نسل اکتبر» [۱] شدم؛ نسلی که دهه‌ی ۱۹۷۰ را در پرتو مبارزه‌ی سیاسی تجربه کرد. من به‌عنوان یک فعال جوان، مجموعه‌ای از مفاهیم سیاسی و واژگان حزب، توده‌ها، تاکتیک، استراتژی، قیام، موازنه‌ی نیروها و غیره را به ارث بردم که ریشه در دوران جنگ داخلی اروپا داشت.» بنابراین می‌بینید که تراورسو از آغاز زندگی خودش با انقلابیون و مبارزان نسل پیش از خود نیز در ارتباط بوده و با مفاهیم و دیدگاه‌های اساسی‌ای که زندگی مبارزاتی آن‌ها را شکل می‌داده بیگانه نیست. علاوه بر این‌ها، نقدها و یادداشت‌های متعدد و پرشماری در مورد کتاب تراورسو منتشرشده است که به‌نظرم نشان می‌دهد «مالیخولیای چپ» در فراهم‌کردن زمینه‌ای برای گفتگو در باب میراث چپ قرون گذشته و جایگاه آن در مبارزه‌های عصر فعلی موفق‌بوده است. اگر بخواهم به یک نمونه از تأثیرگذاری‌های کتاب در حوزه‌ای متفاوت اشاره کنم می‌توان از حوزه‌ی Memory Studies یاد کرد که در یادداشت‌های برخی از آکادمیسین‌های فعال این حوزه اهمیت دیدگاه‌های طرح‌شده در کتاب تراورسو برجسته‌شده است. بنابراین، فراتر از حوزه‌هایی چون تاریخ چپ و تاریخ کمونیسم کتاب در حوزه‌های دیگر هم مسائل انتقادی مهمی را مطرح‌کرده است.

در این کتاب، شکست نه صرفاً به‌عنوان امری منفی، بلکه به‌مثابه یک امکان و موقعیت جدید برای اندیشیدن و مقاومت بازخوانی می‌شود. این تلقی از شکست چگونه می‌تواند راهی برای رهایی باشد؟ آیا این رویکرد به شکست، خود نوعی پذیرش و تسلیم نیست؟

اگر چنانچه بخواهیم طرحی کلی از بحث تراورسو ارائه بدهیم می‌توان گفت او بحث خود را از این نکته آغاز می‌کند که تمامی تلاش‌ها ما برای تغییر وضعیت منتهی به‌شکست شده‌است و درحال‌حاضر هم هیچ چشم‌اندازی از امید در افق دیده نمی‌شود از این گذشته اساساً هیچ طرحی هم برای آنچه باید در عصر حاضر انجام‌داد وجود ندارد (کسوف یوتوپیاها) و به هر کوششی برای تغییر به‌دیده‌ی شک و تردید نگریسته می‌شود. درست همیت‌جا است که مسئله‌ی اصلی پدیدار می‌شود: اکنون که در دنیایی کاملاً متفاوت زندگی می‌کنیم و ظاهراً مرزبندی‌های سیاسی قرن بیستمی در آن موضوعیت ندارد، تکلیف ما با این بار گران گذشته چیست؟ همان‌طور که در مقدمه‌ی کتاب هم توضیح‌داده‌ام در این‌جا با دو صورت‌بندی متفاوت از مالیخولیا مواجه می‌شویم: وندی براون و انزو تراورسو. از دیدگاه براون (نک «مقاومت در برابر مالیخولیای چپ») وضعیت چپ در جهان پساکمونیسم درست شبیه به یک فرد مالیخولیایی بود: خودشیفتگی همراه با نفرت از خود و تحقیر خویشتن. در تفسیر براون همچون فروید مالیخولیا به‌مثابه شکلی پاتولوژیک از سوگواری مطرح است. برخلاف این تفسیر، در کتاب «مالیخولیای چپ» کوشش تراورسو معطوف به این است که از مالیخولیا پاتولوژی‌زدایی بکند، آن هم از رهگذر تأکید بر اهمیت «به‌یادآوری» در عصری که هیچ رد و نشانی از یوتوپیا در آن وجود ندارد. تراورسو با اشاره به‌عنوان یکی از کتاب‌های دانیل بن‌سعید ( Le pari mélancolique) «شرط‌بندی مالیخولیایی» بر اهمیت «به‌یادآوری» مبارزات گذشته در تکاپوهای سیاسی عصر حاضر تأکید می‌کند. در این نگاه، مالیخولیا، به‌واسطۀ حفظ پیوند اکنون با امیدها و یوتوپیاهای گذشته، تبدیل به سنگری برای مقاومت علیه تمام ایدئولوژی‌هایی می‌شود که در جهان تسخیرشده به‌دست نئولیبرالیسم امکان خلق آینده‌های بدیل را منتفی می‌دانند.

نویسنده چه تقابلی میان پروژه چپ و نظم نئولیبرالی برقرار می‌کند؟ و مهم‌تر اینکه چه راه‌حل عملی یا نظری برای مقاومت در برابر نئولیبرالیسم پیشنهاد می‌دهد؟

از دید تراورسو برخلاف دیدگاه کسانی چون براون، تلاش برای حفظ پیوند با سنت‌های مبارزاتی گذشته و همچنین زنده‌نگه‌داشتن آرمان‌های آن جنبش‌ها، می‌تواند در عصری «اکنون‌گرا» ( Presentist) که دیگر در آن خبری از یوتوپیا نیست و به‌قول جیمسون تصور پایان جهان سهل‌تر از تصور پایان سرمایه‌داری است؛ به شکل‌گیری و پاگرفتن جنبش‌هایی جدید که حداقل می‌توانند به‌آینده‌ای متفاوت بیندیشند، کمک کند. اندیشیدن به میراث تفکر یوتوپیایی قرن گذشته البته که برای تراورسو صرفاً در قلمرو انتزاعیات مطرح نیست؛ این اندیشیدن بیش و پیش از هر چیزی هم‌زمان اندیشیدن به انسان‌هایی است که زندگی خود را وقف رقم‌زدن جهانی متفاوت کردند. تراورسو در همه‌ی این مباحث با بهره‌گیری از بینش‌های «بنیامین» و به‌خصوص یادداشت «تزهایی در باب مفهوم تاریخ» اساساً فهم متفاوتی را از تاریخ ارائه می‌دهد.

در فضای فکری و سیاسی ایران، همواره نزاعی درباره حضور یا عدم حضور نئولیبرالیسم در ساختار اقتصادی کشور وجود داشته است. با این پیش‌زمینه، خواندن کتاب «مالیخولیای چپ» برای مخاطب ایرانی چه اهمیتی دارد؟

به‌نظرم برای خواننده‌ای که این کتاب را برای خواندن به‌دست گرفته، این‌که در ساختار اقتصادی ایران نئولیبرالیسم وجود دارد یا خیر چندان بحث مرتبط و اساسی‌ای -به‌نوعی که خواندن کتاب را تحت تأثیر قرار دهد- نیست. برای کاربست مفاهیم و نظریات مطرح‌شده در کتاب باتوجه به مختصات تاریخی، سیاسی، فرهنگی و اقتصادی ایران لزومی ندارد با تأکید بر نئولیبرالیسم وارد یک جدل بیهوده شویم. اساسی‌ترین مباحث کتاب مربوط به اهمیت ساختن و پرداختن یک «سیاست خاطره» ی «استراتژیک» برای مبارزات عصر حاضر و در حقیقت اهمیت مبارزه علیه فراموشی است. تراورسو اغلب از اصطلاح فرویدی working through برای اشاره به ضرورت واکاوی این گذشته بهره می گیرد. بدیهی است که وجه توتالیتاریستی کمونیسم شوروی باید نقد شود ولی هم‌زمان تراورسو بر این نکته نیز تأکید می‌کند که این روند نقد نباید صرفاً در فروکاستن کمونیسم به وجه توتالیتاریستی و درنهایت یک‌کاسه‌کردن کمونیسم و نازیسم ختم بشود. مسئله‌ای که در آثار کسانی چون نولته با آن مواجه هستیم که اتفاقاً ظاهراً در سال‌های اخیر هم دیدگاه‌هایش به‌مذاق راست ایرانی خوش آمده.

از نظر شما، این کتاب چگونه می‌تواند برای خواننده ایرانی—چه در عرصه نظری و چه در سطح کنش سیاسی یا اجتماعی—مفید و الهام‌بخش باشد؟

حین خواندن کتاب خواه‌ناخواه بسیاری از تجربه‌های تاریخی ایران در صد سال گذشته به‌ذهنم می‌آمد و کم‌کم به‌نظرم رسید مباحث کتاب باتوجه به تجربه‌های تاریخی مربوط به ایران، می‌تواند در بازبینی روایت‌های مربوط به گذشته‌ی معاصر ما و جایگاه آن‌ها در تکاپوهای عصر حاضر نقش مهمی ایفا کند. تجربه‌ی شکست و یأس و نومیدی حاصل از آن چیزی نیست که بسیاری از ما با آن بیگانه باشیم و شاید بتوان گفت شکست خود به‌نوعی یکی از وجوه ممیز بسیاری از جنبش‌های سیاسی در ایران مدرن است. علاوه بر این، تنوع و گستردگی آثار و مفاهیمی که تراورسو در کتاب بررسی می‌کند برایم جذاب بود و تصورم این بود که می‌تواند برای بسیاری از دانشجویان و علاقه‌مندان به حوزه‌ی علوم انسانی نیز همین‌طور باشد.

همان‌طور که در بخش مقدمه‌ی کتاب هم نوشته‌بودم به‌نظرم در فضای فکری‌ای که دیسکورس‌های ملی‌گرایانه‌ای چون «ایرانشهری» نضج می‌گیرد، ایستادن در برابر تاریخ‌نگاری ایدئولوژیکی که به‌دنبال حذف و زدودن همه‌ی شکاف‌های سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و … است تا روایت یک‌دست و توپر خود را از تاریخ ارائه کند، دست‌گذاشتن روی گسست‌ها و به‌تبع آن تاریخ‌نگاری با تمرکز بر گسست‌ها و شکاف‌ها اهمیت دوچندانی می‌یابد. روشن است که تاریخ‌نگاری بنیامینی طرح‌شده در کتاب یعنی تاریخ‌نگاری‌ای که بر اهمیت به‌یادآوری شکست‌ها و شکست‌خوردگان دست می‌گذارد از منظر متد و جهان‌بینی با آن تاریخ‌نگاری‌که که در بستر زمان تهی و همگون به‌روایت گذشته و فرازونشیب‌های یک ملت ازلی و ابدی می‌پردازد، و آن تاریخ‌نگاری‌ای که خود را وقت ستایش عصر زرین گذشته، پروبال‌دادن به اوهام ملی‌گرایانه، و ستیز علیه حقوق اقلیت‌ها کرده‌است، هیچ علقه‌ای نمی‌تواند داشته‌باشد. حتی به‌رغم این‌که کلان‌روایت (با وام‌گیری از هیدن وایت) تاریخ ایران هم آن‌گونه در در تاریخ‌نگاری‌های انحطاط و زوال شاهد آن هستیم در یک پیرنگ تراژیک ( Mode of Emplotment) صورت‌بندی می‌شود.


[۱] See Benjamin Stora, La Dernière Génération d’Octobre (Paris: Stock, 2003).

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها